تحلیل داستان و نمایش‌نامه

تأملی در رمانِ ساعت‌ها نوشتۀ مایکل کانینگهام

تأملی در رمانِ ساعت‌ها نوشتۀ مایکل کانینگهام

قلم بر می‌دارد: «خانم دالووی گفت خودش گل می‌خرد»

تأملی در رمانِ ساعت‌ها نوشتۀ مایکل کانینگهام

«دلش می‌خواهد این بهترین کتابش باشد، کتابی که سرانجام توقعاتش را برآورد. ولی آیا یک روز از زندگی یک زن معمولی را می‌شود دست مایه‌ی یک رمان کرد؟» (صفحه 83 کتاب).

رمان «ساعت‌ها» نوشته‌ی مایکل کانینگهام (نویسنده امریکایی / متولد 1952) روایتی است از زندگی سه زن به نام‌های ویرجینیا وولف، لورا براون و کلاریسا وون (خانم دالووی) که در سه زمان 1923، 1949 و 1998، از صبح تا غروب یک روز تابستانی را در بر می‌گیرد.

در ابتدای رمان، از ویرجینیا وولف (شخصیت داستانی همنام رمان‌نویس، منتقد و فمینیست انگلیسی) و نحوه خودکشی او و اضطراب‌هایش در روز مرگ به میان می‌آید. «سنگ او را با خود می‌کشد. با این حال هنوز انگار چیزی نشده؛ این هم ناکامی دیگری به نظر می‌رسد؛ فقط آب سردی است که راحت می‌توان شناکنان به آن پشت کرد؛ اما بعد جریان آب دورش می‌پیچید و با نیرویی چنان ناگهانی و عضلانی او را با خود می‌برد که انگار مردی از اعماق آن درآمده و به پاهایش چنگ انداخته و آن را به سینه‌ی خود کشیده باشد. نیروی جسمانی به نظر می‌رسد» (صفحه 17 کتاب).

شخصیت داستانی همنام با ویرجینیا وولف، در واقع سایه‌ای از شخصیت حقیقی نویسنده است که در این رمان تصویر شده است. او زن نویسنده‌ای است که در کنار همسر با استعداد و خستگی ناپذیرش، لئونارد (شاید بی‌انصافی کند، اما همدم و مراقب اوست) در حومه‌ی لندن زندگی می‌کند اما آسودگی و آرامش را ندارد.

خواهرش، ونسا، و بچه‌های خواهرش، آنجلیکا، جولین و کونتین، شبیه خواهر زاده‌های واقعی این نویسنده، اتل و ویتا هستند.

ویرجینیا، تخیلی قوی دارد. او درگیر خلق قهرمان رمان خود، «خانم دالووی» (اثر برجسته آدلاین ویرجینیا وولف) است، و در انتخابِ سرانجامِ قهرمانش و اینکه خودکشی می‌کند یا نه، در تردید است. ویرجینیا، بدون اطلاع همسرش از خانه خارج می‌شود تا با قطار به لندن برود و به تنهایی گردش کند. «ویرجینیا دلش برای لندن ریسه می‌رود؛ گاهی خواب مرکز شهرها را می‌بیند. این جا، که در هشت سال اخیر برای زندگی به آن آورده اندش، دقیقاً به این دلیل که نه محیطی غریبه است و نه شگفت انگیز، از شر سردردها و صداها، و فوران‌های خشم خلاص شده است. این جا از ته دل آرزو دارد به خطرهای زندگی شهری باز گردد» (صفحه 97 کتاب).

با وجود رضایت همسر وولف در مورد رفتن به لندن باز هم وولف، آرام و قرار ندارد و به نظر می‌رسد لندن هم دیگر او را راضی نمی‌کند. او می‌خواهد به سفر دورتری برود، به همان جایی که از آن آمده، چنان که در پاسخ خواهر زاده‌اش راجع به مفهوم مرگ نیز همین جواب را می‌دهد.

«بدش نمی‌آمد جای پرنده باشد. جای انکار نیست، خوشش می‌آمد… ویرجینیا، ویرجینیایی به اندازه‌ی یک پرنده، اجازه می‌دهد که از زنی بی اندام و زود رنج بدل به زینت یک کلاه شود؛ چیزی ابلهانه و وانهاده. با خود می‌گوید سر آخر کلاریسا عروس مرگ نیست؛ بلکه بستری است که عروس در آن آرمیده» (صفحه 135 کتاب).

زن دوم داستان، لورا براون، زنی جوان و در سال 1949 با شوهرش، دَن، و پسر کوچکش، ریچارد، در لس آنجلس زندگی می‌کند. او باردار است. مثل همه‌ی مادرها از ته دل پسرش را دوست دارد. شوهرش را دوست دارد و خوشحال است که ازدواج کرده اما شوهرش که هست عصبی‌تر است، اما کم‌تر می‌ترسد. هر‌چه می‌خواهد با حرص و ولع می‌خواهد. جور مرموزی گریه می‌کند، چیزهایی می‌خواهد که آدم سر درنمی‌آورد. به پسر و شوهر و خانه، وظایفش و هر آن چه دارد وفادر است. این بچه‌ی دوم را هم نگه خواهد داشت.

لورا، رمان «خانم دالووی» اثر ویرجینیا وولف (نویسنده واقعی) را می‌خواند و تحت تاثیر همان اضطراب‌ها و درگیری‌های درونی قهرمان داستان می‌شود و سعی می‌کند از دست خودش خلاص شود. «سعی می‌کند با ورود به دنیای متوازن خود را پیدا کند» (صفحه 49 کتاب).

لورا، در حالی که در روز تولد شوهرش قصد دارد با پختن کیک او را شاد کند، همواره در اندیشه خودکشی است. تا آنکه فرزندش را به همسایه می‌سپارد و به هتلی می‌رود تا در خلوت خود، بر اضطراب و درگیری‌های درونی‌اش غلبه کند. بفهمی نفهمی انگار دنیای خود را ترک گفته و وارد قلمرو کتاب (رمان خانم دالووی) شده است. «مردن ممکن است» لورا ناگهان به فکر می‌افتد که چطور او و یا هر کس دیگر می‌تواند چنین انتخابی بکند. به شکمش دست می‌زند. «هرگز این کار را نمی‌کنم» زندگی را دوست دارد. او سرانجام به خانه باز می‌گردد.

زن سوم داستان، کلاریسا وون، پنجاه و دو ساله است و در نیویورک سیتی زندگی می‌کند. ریچارد (فرزند لورا براون) شوهرش است که با هم همخانه نیستند. دوستی به نام سالی دارد که با او همخانه است. کلاریسا، ویراستار است. عاشق ریچارد است، مدام به فکر اوست. «کلاریسا معتقد است این روزها مردم را باید در درجه‌ی اول از روی مهربانی و ظرفیت ایثارشان سنجید» (صفحه 30 کتاب).

کلاریسا در فکر راه انداختن جشنی است که به مناسبت اعطای جایزه ادبی کاروترز به ریچارد، قرار است برگزار کند. ریچارد، مبتلا به بیماری ایدز شده و حالش وخیم است. ریچارد برخلاف تصور کلاریسا، این جایزه ادبی را به حساب ترحم داوران و بیماری‌اش می‌داد.

ریچارد، نام کلاریسا را «خانم دالووی» گذاشته و به همین نام او را می‌خواند. او عاشق کلاریسا است. دلش می‌خواست درباره‌ی همه چیز بنویسد، درباره زندگی که در کنار کلاریسا داشت و آن زندگی که باید می‌داشت. «دلم می‌خواست درباره‌ی راه‌های گوناگون مرگ مان بنویسم» (صفحه 80 کتاب).

پس از آنکه مقدمات میهمانی حاضر شد، کلاریسا به خانه ریچارد می‌رود تا او را با خود به خانه‌اش بیاورد. در مسیر راه یک ستاره‌ی سینما را می‌بیند و آن را به فال نیک می‌گیرد. اما ریچارد به فال اعتقاد ندارد. کلاریسا می‌گوید: «خرافات گاهی مایه تسلی خاطر است» (صفحه 74 کتاب).

کلاریسا به خانه ریچارد می‌رسد. اما او را نشسته بر لب پنجره می‌یابد. پس از گفتگوی کوتاهی، ریچارد خود را از پنجره به پایین پرتاب می‌کند.

«عشق عمیق است، رازی است – کی می‌خواهد همه‌ی خصوصیات آن را بفهمد؟… چقدر در این دنیا عشق کم است» (صفحه 157 و 148 کتاب).

رمان ساعت‌ها (داستان یک روز از زبان سه زن)، تحت تاثیر شخصیت داستانی دالووی رمان «خانم دالووی» اثر ویرجینیا وولف، نویسنده انگلیسی نوشته شده است. ویرجینیا وولف، تنها زنِ نویسنده ای است که توانست مسائل و مشکلات زنان و آزادی زن و گرایش به نهضت فمینیسم را در آثار خود بیان کند.

چرا رمان «ساعت‌ها» نوشته‌ی مایکل کانینگهام، جوایز متعدد مانند جایزه پولیتزر، جایزه پن فاکنر و جایزه استونوال (برای نویسندگان همجنس گرا) را در سال 1999 دریافت کند؟

ریچارد، داستان نویس، در نوجوانی، همزمان هم همجنس‌گراست (با لوئیس همخانه است) و هم با کلاریسا وون، که به او لقب خانم دالووی داده، روابط آزاد دارد. لوئیس بعد از سال‌ها زندگی با ریچارد، با مرد جوان دانشجویی به نام هانتر ازدواج همجنس‌بازانه کرده است.

فاجعه در نسل چهارم کامل می‌شود. نسلی که جولیا (دختر کلاریسا وون)، و دوستش، مری کرول (هم جنسگراست)، در داستان مایکل کانینگهام تصویر می‌شوند. ادامه‌ی یاس‌های ویرجینیا وولف (شخصیت رمان ساعت‌ها) و زنانی است که در داستان تصویر شده‌اند.

نکته مهم در داستان این است که اثر سازنده‌ی مردان در نسل سوم و چهارم (لئونارد همسر وولف و دن همسر لورا) دیده نمی‌شود؛ و شخصیت‌های اصلی هر داستان، به سوی خودکشی به پیش می‌روند.

آیا خودکشی راه نجات از اضطراب‌ها و درگیری‌های درونی است؟ آیا خودکشی هر دو نویسنده را می‌توان سرانجام نبود عشق به دیگری تفسیر کرد؟ «چقدر در این دنیا عشق کم است» (صفحه 148 کتاب).

دیگر اینکه جهان، در نسل سوم و چهارم به فکر خانواده داشتن نیستند، بی‌آنکه اثری مثبت از خود در جامعه به جای بگذارند. از طرفی دیگر، آیا می‌توان رمان «ساعت‌ها» را دنباله فمینیسم حاکم بر فضای رمان «خانم دالووی» دانست؟

نویسنده: مصطفی بیان

منبع: chouk.ir

تأملی در رمانِ ساعت‌ها نوشتۀ مایکل کانینگهام

مطالب بیشتر

  1. بررسی تطبیقی گدا از نجیب محفوظ و سقوط آلبرکامو
  2. تأملی در سفری طولانی از روز به شب نوشته یوجین اونیل
  3. نگاهی به کتاب زندگی و نقد آثار داستایفسکی
  4. تأملاتی در رمان هرگز رهایم نکن نوشته ایشی گورو
  5. کتاب کاندید اثر ولتر نقد نظام احسن است
مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

4 ساعت ago

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

1 روز ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

4 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

7 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

1 هفته ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago