تأملاتی در رمان «در قند هندوانه» نوشتۀ ریچارد براتیگان
در قند هندوانه؛ رمانی پست مدرنیستی
“در قند هندوانه” را ریچارد براتیگان، نویسنده و شاعر آمریکایی در سال 1968 نوشت، سالی که اوج جنبش هیپیها بود. مهدی نوید، مترجم کتاب، با تاکید بر این مطلب که براتیگان از این جنبش، خوشش نمیآمد، به این نکته اشاره می کندکه هیپیها اثر او را مانیفست خود قلمداد کردند. شاید به این دلیل که جامعهای که براتیگان در قند هندوانه ترسیم میکند، جامعهای ایده آل و آرمانشهری است. مکانی که طبیعت به شکل بکر و دست نخوردهاش، خودنمایی میکند.
پنجرهٔ همهٔ خانهها در آیدث با آب قند هندوانه ساخته شده و در هر میدانی، مجسمهٔ سبزیجات، خودنمایی میکند. بخشی از جنبش هیپیها هم تلاش برای بازگشت به طبیعت قبل از مدرنیته و کشاورزی طبیعی به دور از مواد شیمیایی بود.
اما زندگی در قند هندوانه، جایی که به ظاهر همه در شیرینی طبیعت غوطه ور هستند، آنقدرها هم که مینماید، شیرین و بی دغدغه نیست. راوی بی نام رمان که از خواننده میخواهد هر نامی که میپسندد برای او انتخاب کند، بازماندهٔ نسلی است که پدر و مادرش را ببرها، جلوی چشمش دریدهاند و بعد همین ببرها در درس حساب و جدول ضرب به او کمک کردهاند.
اما برخورد راوی در مقابل این فاجعه، قابل تأمل است. عکس العملی که برایان مک هیل در کتاب داستان پست مدرنی، از آن به عنوان پیش پا افتاده بودن، یاد میکند (مک هیل 189).
راوی، قضیه را اینگونه توضیح میدهد: “یکی از ببرها گفت روز خوبیه. ببر دیگری گفت آره قشنگه… خیلی متاسفیم که مجبور شدیم پدر و مادرت را بکشیم و بخوریم. سعی کن بفهمی. ما ببرها بد نیستیم این فقط کاریه که مجبوریم انجام بدیم… گفتم باشه، و به خاطر درس حساب هم متشکرم که کمکم کردید…
ببرها: اصلاً حرفش رو هم نزن…”
عدم قطعیت که یکی از ویژگیهای رمانهای پست مدرن است در این اثر به وفور یافت میشود. در حقیقت در قند هندوانه، از آن رمانهایی است که با کمک خواننده تکمیل میشود. این رمان آنقدر باز است که برای تمام افکار خواننده فضای کافی دارد. رمانی که به قول رولان بارث، نوشتنی است نه خواندنی که مصرفش کنی و تمام شود.
تمام شخصیتها و مکانها را میشود نمادین در نظر گرفت. ولی نه نمادهای از پیش تعیین شده و تعریف پذیر. در مورد معنی سمبولهای رمان، اگر نه به تعداد خوانندهها، حداقل به تعداد گروهای خوانشی، میشود برای این نمادها، معنی پیدا کرد و این نشان دهندهٔ هویت سیال رمان است.
این عدم قطعیت از همان اسم نامشخص راوی در ابتدای رمان، آغاز میشود. “به گمانم تا حدی کنجکاوی بدانی چه کسی هستم. نامم به تو بستگی دارد. یکی از آنهایی هستم که نام ثابتی ندارد. فقط هرجور که به ذهنت میرسد، صدایم کن.”
در مورد مکانهای نمادین این اثر هم خواننده باید با نویسنده در بازآفرینی، همکاری کند. مثلاً ببرها، دشمنانی قدیمی که آخرینشان در مراسمی نمادین کشته شد و با روغن ماهی قزل آلا و هندوانه، به آتش کشیده شد، میتوانند نمادی از شر باشند، شرارتی که با ارجاع به جنبش هیپیها علیه مدرنیته و بازگشت به طبیعت میشود، ریشهاش را در اشعار ویلیام بلیک جستجو کرد، در شعر ببر، این حیوان ساختهٔ دست انسان است، نمادی از انقلاب صنعتی که در مقابل بره قرار گرفته که نمادی است از طبیعت و مخلوق خداوند و جلوهای از مسیح.
مکان دیگری که خواننده باید به کمک نویسنده، در ذهنش بازآفرینی کند، کارگاه فراموش شده است که اینبول و بیست نفر دیگر از دارو دستهاش در آن مشغول کاوش هستند. آنها با پیدا کردن اشیائ عجیب و قدیمی و فروش آنها زندگی میگذرانند. آنها همیشه مست هستند. شاید به این دلیل که همواره با گذشته و چیزهای فراموش شده، سر و کار دارند. چیزهایی که مدام گذشته را به آنها یادآوری میکند و تنها راه خلاصی از آن، مستی و فراموشی است. اینبول و اطرافیانش ادعا میکنند از چیزی آگاهاند که اهالی آیدث، جایی که راوی و دیگران در آن زندگی میکنند، از آن بیخبرند. “من از همتون بیشتر در مورد آیدث میدونم… چیزهایی که من از آیدث فراموش کردم، بیشتر از آن چیزهایی است که شما راجع به آن میدانید. من میرم و توی کارگاه فراموش شده زندگی میکنم، شما میتوانید توی این سوراخ موش لعنتی زندگی کنید.”
اما این آگاهی، نه تنها باعث بهبود وضعیت اینبول و دار و دستهاش نمیشود، بلکه باعث سقوطشان میشود. شبیه همان وضعیتی که در سرودههای معصومیت و تجربهٔ بلیک با آن روبرو هستیم. کسی که میداند نمیتواند در بهشت بی خبری بماند و مانند آنها که نمیدانند، از همه چیز لذت ببرد. این است که اینبول و دار و دستهاش، تصمیم به یک خودکشی دست جمعی میگیرند. آن هم به خشنترین شکل ممکن با تکه تکه کردن خودشان در مقابل اهالی آیدث.
نتیجهای که اینبول بعد از سالها کار در کارگاه فراموش شده، گرفته قابل تأمل است. “آنها نباید از اول هم ببرها را میکشتند. وجود ببرها برای آیدث، ضروری بود.” اگر ببرها را نماد شر در نظر بگیریم. خیر و شر شبیه آنچه ویلیام بلیک در “ازدواج بهشت و جهنم”، از آن یاد میکند، لازم و ملزوم یکدیگرند.
ویلیام بلیک در این مجموعه میگوید:” گلهای رز در مسیر خارزار میرویند و در خلنجزار بی ثمر، زنبورهای عسل سرود میخوانند. تا شرور راههای آسان را ترک کند و در مسیر خطر گام نهد و مرد درستکار در بلندیهای بی حاصل قدم گزارد./ اکنون مار، دزدانه بر تواضع گام بر میدارد و مرد درستکار در مسیرهای ناشناخته، دیوانه وار میغرد. آنجا که شیرها غرش میکنند” (بلیک،1975: 2)
راوی قرار است کتابی بنویسد، چون سالها از آخرین کتابی که نوشته شده بود، میگذرد. اما در مورد این کتاب چیزی نمیدانیم. پاسخ راوی به اکثر پرسشهای اطرافیان، منفی است. “گفت راجع به چیه؟ گفتم: آ نمیدونم. لبخند زنان گفت یه رازه؟ گفتم نه. مثل بعضی کتابهای کارگاه فراموش شده عاشقانه است؟ گفتم نه مثل اون کتابها نیست. گفت یادمه وقتی بچه بودم برای سوخت از اون کتابها استفاده میکردیم. خیلی زیاد بودند. ساعتها میسوختند. اما الان دیگه از این کتابها کم پیدا میشه. گفتم نه این فقط یک کتابه.” به نظر میرسد، راوی کتاب که اتفاقاً نویسنده هم هست، میخواهد معمای کتابش را به کمک خواننده حل کند و او را در تولید معنا دخیل کند.
رمان با خودکشی مارگریت پایان میپذیرد، مارگریت تنها زنی است که از رفت و آمد به کارگاه فراموش شده، لذت میبرد. اما این مراسم تدفین با مراسم رقص بعد از آن همراه است. این رسمی است که در مرکز پرورش ماهی قزل آلا در آیدث برگزار میشود و به این ترتیب، پایان رمان با غم-شادی که به نظر دو روی یک سکهٔ واحد میرسند، همراه میشود. شبیه خیلی از مرثیههایی که در ادبیات جهان فراوان است و از بارزترینشان میتوان مرثیهٔ تنیسون را با عنوان در یادبود ای. اچ. اچ دوست قدیمیاش آرتور نام برد که در ادبیات انگلیسی مشهور است و این پایان باز که خواننده را در مرز شادی-غم، مراسم تدفین-مراسم رقص و تقابلهای دوگانهٔ دیگر رها میکند، نمونهٔ بارزی از ادبیات پست مدرنیستی تقابل گریز است.
منابع:
مک هیل، برایان (1392). داستان پست مدرنیستی. مترجم علی معصومی. تهران: نشر ققنوس.
براتیگان، ریچارد (1394). در قند هندوانه. مترجم مهدی نوید. تهران: نشر چشمه.
Blake, William. (1975) Marriage of Heaven and Earth, Oxford University Press.
Blake, William. (2001). Songs of Innocence and Experience. Global Language Resources, Inc.
نویسنده: وفا کشاورزی
منبع chouk.ir
تأملاتی در رمان «در قند هندوانه» نوشتۀ ریچارد براتیگان
2)
رمان کوتاه در قند هندوانه از جمله رمانهاییست که مطابق با نظریهی «مک هیل»، هم میتواند متنی مدرن محسوب شود و هم پسامدرن؛ اما مرز بین مدرنیسم و پسامدرنیسم در این رمان بسیار باریک است طوری که ممکن است منتقد نا آشنا با نظریات «مک هیل» از آن غافل بماند.
این رمان را نمیتوان یکسره مدرن یا پسامدرن نامید. از دیدگاه روایتگری، روایت متن از راوی اول شخص آگاه است که کل متن از هر حیث مبین توصیفات خاص ذهنى و بیشتر عینی خود اوست و علاوه بر آن عدم رعایت توالی زمانی و تخیلی بودن داستان و همچنین عدم قطعیت معرفت شناختیست از خصوصیات متن است. همه این توصیفات از ویژگیهای «مدرنیسم» در این رمان است که اگر متن به القای همین ملاحظات بسنده کند آنگاه میتوان گفت که «در قند هندوانه» رمانی مدرن است، اما در ادامه خواهیم دید که با استناد به متن، میتوان براحتی استدلال کرد که این رمان علاوه بر معرفت شناسی، به ارجاعات بینامتنی، فراداستان، و همچنین به طرح پرسش های وجود شناختی نیز میپردازد و به این اعتبار مرز مدرنیسم را پشت سر گذاشته و به ساحتی پسامدرنیسم وارد میشود.
در قند هندوانه روایتیست از یک راوی (اول شخص قابل اعتماد) اما در دو جهان.
جهان دوم، متن اصلى رمان است (سرزمینی خیالی بنام “آیداث” که در آنجا همه چیز از قند هندوانه ساخته شده به همراه شخصیتهایی ساده و صمیمی که راوی به موازات آن مکانی به نام «کارگاه فراموش شده» را پرداخت میکند همراه با شخصیتهایی مخصوص به خود که با اهالی « آیداث» در تضادی آشکارند.) این رویکرد نشان دهندهی گذر شخصیت اصلی بین دو جهان یا دو لایهی وجود شناختیست. او در واقعیت وجود دارد زیرا در ابتدای کتاب خواننده را مورد خطاب قرار میدهد: نام مرا هر چه دوست دارید بگذارید. که این در خود موجد وضعیتیست که «مک هیل»عدم قطعیت وجود شناختی مینامد.
از این منظر میتوان گفت با رمانی سوررئال نیز روبرو هستیم و به دنبال آن میتوان نتیجه گرفت که نویسنده با خلق دو جهان (راوی در دو جهان وجود دارد، جهانی که مخاطب را مورد خطاب قرار میدهد و با او از کتابی حرف میزند که در حال نگارش آن است که به نوعی فراداستانیست و جهانی دومی که در تخیل دارد) ابتدا ذهن خواننده را وارد معرفت شناسی مدرن میکند که نیت مولف از خلق چنین جهانی و ساخت و پرداخت چنین شخصیتهایی چیست؟
آیا “آیداث” همان جهان ساده و بی آلایش پیشامدرن نیست که طبیعت بر آن چیرگی دارد؟
آیا این جهان توصیف شده توسط راوی در همان چهارچوبی که نویسنده برایشان توصیف کرده میمانند؟ یا اینکه متن با یک بار خواندن تمام میشود؟
آیا میتوان آنرا به نحو متفاوتی تفسیر کرد؟
جایگاه وجودی خود ما در مقام خوانندهای بیرون از ساحت تخیلی آن چیست؟
و در ادامه خواننده را به وجودشناسی پسامدرن رهنمون میکند که با پرسشهایی از این قبیل مواجه میشود:
آیا مصداق چنین جهانی با چنین شخصیتهای در گذشته وجود داشته است؟ و آیا امکان خلق چنین جهانی در دنیای واقعی ما وجود دارد؟
آیا راوی متعلق به جهان اول است یا فقط در جهان تخیلی آیداث وجود دارد؟
بطور کلی در قند هندوانه پرسشهای وجود شناسی را با استفاده از سه تمهید بینامتنیت، وجود شناختی و فراداستان برجسته میکند.
از جمله رمانهای براتیگان که متن ارجاعات متفاوتی به آنها دارد “صید ماهی قزل آلا،اتوبوس پیر و در رویای بابل” است. در نتیجه وجود شناسی و بینامتنیت وجوهی از این رماناند که در پیوند با وجه دیگری از آن به وحدتی ساختار بخش میرسد که فراداستان نام دارد.
نویسنده: زهرا هاشمی
منبع sayeha.org
تأملاتی در رمان «در قند هندوانه» نوشتۀ ریچارد براتیگان
تأملاتی در رمان «در قند هندوانه» نوشتۀ ریچارد براتیگان
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…