روانشناسی_روانکاوی

نوشته‌های اروین یالوم دربارۀ همسرش مریلین…

نوشته‌های اروین یالوم دربارۀ همسرش مریلین…

دبیرستان مریلین دیوار به دیوار دبیرستان من واقع شده بود و او یک ترم عقب‌تر از من بود. آن دوران، جشن فارغ التحصیلی در ماه‌های فوریه و ژوئن گرفته می‌شد. من در جشن فارغ التحصیلی او شرکت کردم. مریلین در آن مراسم خیلی باوقار و باشخصیت متن خداحافظی را خواند. آه، خدای من، چقدر این دختر را تحسین می‌کردم و دوست داشتم!

ص 87

 

هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که داشتن مریلین، بزرگ‌ترین شانس زندگی من بوده است. او به افکار من اعتلا و به جاه‌طلبی‌ها و بلندپروازی‌های من پر و بال داد و برایم همیشه نماد و الگویی از مهربانی، بخشش و تعهد به زندگی است. بنابراین از لویی تشکر می‌کنم و می‌گویم هرجا هستی از تو سپاسگزارم که کمکم کردی آن روز از پنجره خودم را به خانۀ مریلین بیندازم.

ص 88

 

دکتر یالوم: و برنامۀ زندگی تو؟ چطوریه؟

اروین: 85 درصد مطالعه، 15 درصد استرس و نگرانی.

دکتر یالوم: این 15 درصد نگرانی به خاطر پذیرش در دانشکدۀ پزشکیه؟

اروین: هم اون و هم ارتباطم با مریلین. من حتما و قطعا می‌خوام با مریلین زندگی کنم و بقیۀ عمرم رو با اون بگذرونم. ما از دوران دبیرستان با هم دوستیم.

دکتر یالوم: الان هم می‌بینیش؟

اروین: اون در دانشگاه ولزلی ماساچوست داره لیسانس می‌گیره و چهار سال باید اونجا باشه. ولی ما تقریباً یک روز در میون به هم نامه می‌دیم. گاهی وقت‌ها هم بهش تلفن می‌کنم. ولی چون خیلی دوره، هزینۀ تلفن‌هام زیاد می‌شه. به خاطر همین، مادرم اجازه نمی‌ده زیاد تلفن بزنم. مریلین عاشق اونجاست و زندگی دانشجویی عادی و سالمی داره. با دوست‌هاش هم در ارتباطه. هر وقت هم توی حرف‌هاش به پسرهای دانشگاه اشاره می‌کنه آمپرم بالا می‌ره و از کوره در می‌رم.

دکتر یالوم: از چی می‌ترسی؟

اروین: واضحه دیگه، از این می‌ترسم که بالاخره اونجا پسری رو ببینه که بهتر از من باشه؛ خوشگل‌تر، باکلاس‌تر و آینده‌دارتر از من. خانواده‌اش سطح بالا باشه و این مزخرفات.

دکتر یالوم: خب، تو چی می‌تونی بهش بدی؟

اروین: دقیقاً به همین علت، قبولی در رشتۀ پزشکی برای من همه چیزه، من احساس می‌کنم اگه قبول نشم هیچی ندارم که بهش بدم.

دکتر یالوم: تو با دخترهای دیگه‌ای هم دوست شده‌ای؟

اروین: نه، من اصلاً وقت این کارها رو ندارم.

دکتر یالوم: بنابراین تو الان یه زندگی رهبانی داری و مثل یه راهب زندگی می‌کنی. که البته خیلی سخته…مخصوصاً که مریلین کنارت نیست.

اروین: درسته! به عبارت دیگه، من به اون وفادارم ولی اون نه.

دکتر یالوم: مخصوصا که تو در سنی هستی که از لحاظ جنسی تحت فشاری.

اروین: بله. بیشتر وقت‌ها نصف یا سه چهارم مغزم به خاطر مسائل جنسی تعطیل می‌شه. ولی چه کار می‌تونم بکنم؟ نمی‌تونم با دختری دوست بشم و بهش بگم «من عاشق یکی دیگه‌ام که از من دوره!» باید دروغ بگم؟ اصلاً دروغگوی خوبی نیستم. من با این قضیه راحت نمی‌تونم کنار بیام و محکوم به ناکامی هستم. دائماً دربارۀ یه زن خوشگل و بی‌بندوبار که همسایۀ ماست خیالبافی می‌کنم. مورد خیلی خوبیه مخصوصاً که همسایۀ ماست و خیلی نزدیکه.

صص97-98

 

وقتی در سال 1954 با مریلین ازدواج کردم، او همچنان عاشق و دلبستۀ فرانسه بود و می‌خواست سال آخر تحصیلاتش را هم در فرانسه بگذراند و آرزو داشت ماه عسل را در اروپا باشیم. این در حالی بود که من مثل بچه‌روستایی ساده‌ای، هرگز پایم را از آمریکا بیرون نگذاشته بودم و کمترین علاقه‌ای هم به سفر خارجی نداشتم. ولی او خیلی باهوش و زرنگ بود. به من گفت: «چطوره ماه عسل رو در فرانسه و با موتور بگذرونیم؟»

مریلین می‌دانست که من شیفتۀ موتور هستم و از طرفی می‌دانست که در آمریکا موتور کرایه نمی‌دهند. در حالی که تبلیغ کرایۀ موتور وسپا در پاریس را به دستم می‌داد گفت «به این نگاه کن». بااین ترفند عازم پاریس شدیم.

ص 105

 

در آن دوره، مدرک دکترا گرفتن برای خانم‌ها معمول نبود. من و او همیشه می‌خواستیم که او استاد دانشگاه شود. من می‌دانستم که هیپ زن متأهلی چنین برنامه‌ای برای زندگی‌اش ندارد ولی همیشه حس می‌کردم که مریلین توانایی ذهنی و قابلیت بالایی دارد و وقتی تصمیم گرفت مدرک دکترایش را بگیرد، برای من خیلی عادی و طبیعی بود. وقتی دو سال آخر دوره پزشکی را می‌گذراندم، او مدرک دبیری زبان آلمانی و فرانسوی را از دانشگاه هاروارد گرفت. به محض آنکه من انترن شدم، او برای گرفتن دکترا اقدام کرد و به بخش زبان فرانسوی دانشگاه کلمبیا تقاضانامه فرستاد.

کسی که قرار بود برای پذیرش در دانشگاه مصاحبه کند، نورمن توری رئیس سختگیر و ترسناک بخش فرانسوی دانشگاه بود. مصاحبۀ مریلین همیشه جزو خاطرات به یادماندنی خانوادۀ مریلین باقی ماند. مریلین هشت ماهه باردار بود. پرفسور توری نگاه متعجبی به شکم گندۀ او انداخته بود. احتمالاً قبلا هرگز یک متقاضی حامله ندیده بود. وقتی مریلین گفته بود بچۀ یک ساله‌ای هم دارد، حیرت پرفسور بیشتر شده و با حالتی عذرخواهانه، شهریه و مسائل مالی این دوره را به مریلین گوشزد کرده و به او گفته بود که خب، با این شرایط مصاحبه تمام است.

اما مریلین فوراً جواب داده بود: «من می‌تونم»

دو هفته بعد، نامۀ پذیرش مریلین رسید: «کدبانوی خانه، ما شما را می‌پذیریم.»

مریلین مهدکودکی پیدا کرد و سخت‌ترین سال عمرش را شروع کرد. من در محیط کارم دوستانی داشتم که سختی کارم را کم می‌کردند ولی مریلین خودش بود و خودش. او بدون کمک من، از دو بچه مراقبت می‌کرد و به کارهای خانه هم می‌رسید_ درحالی که همسرش یک شب در میان یا یک هفته در میان از خانه دور بود. مریلین همیشه از آن سال به عنوان سخت‌ترین سال عمرش یاد می‌کند.

ص 122

 

من همیشه از صحبت کردن با الکس لذت می‌بردم و ذهن سرگرم کننده و کمیاب و بارورش مرا جذب می‌کرد. می‌دانستم که به شدت به مریلین کشش پیدا کرده، ولی بااین وجود، من و او نه تنها در لندن باهم دوست شدیم بلکه بعدا هم او را به پالو آلتو دعوت کردیم. الکس بالاخره همسرش را طلاق داد و با معشوقه‌اش ازدواج کرد و کتاب «لذت رابطه» را نوشت که یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های دوران شد.

ص 194

 

تقریباً همزمان با این ایام، در زندگی خصوصی من و مریلین مشکلات جدی و مهمی پیش آمده بود. او از استادی دانشگاه کالیفرنیا کناره‌گیری کرده بود تا در مرکز تحقیقات زنان که به تازگی در دانشگاه استندفورد راه‌اندازی شده بود، شروع به کار کند. او در آنجا دانشجویان جوان را برای مطالعات حوزۀ زنان پرورش می‌داد و به شدت درگیر کارش شده بود و کارش تمام فکر و ذکرش را پر کرده بود. من احساس کردم او کاملا زندگی‌مان را نادیده گرفته و حلقۀ اجتماعی جدیدش، او را کاملا از من جدا کرده است. هر روز او را کمتر می‌دیدم، تا جایی که حس کردم هردو ما داریم راه خودمان را می‌رویم. کاملا شب نحسی را به یاد دارم که در رستوران لیتل‌سیتی شام می‌خوردیم. من به او گفتم: «زندگی جدید تو، کار جدید تو، و درگیری‌ات با مسائل زنان، حتما برای تو خیلی مهم است ولی برای من مهم نیست. تو با این شغل داری از پادرمی‌آیی و آن‌قدر برای شغلت وقت گذاشته‌ای که سهم مرا به کل نادیده گرفته‌ای. شاید بهتر است دربارۀ جدا__

من هرگز این کلمه را تمام نکردم چون مریلین با صدای بلند شروع به گریه کرد، آن‌قدر بلند که سه پیشخدمت به سمت میز ما دویدند و تمام مشتریان رستوران به سمت ما چرخیدند و نگاهمان کردند.

ص 248

 

مریلین خیلی اعتقادات مذهبی ندارد ولی به روحانیت و معنویت دلبستگی دارد درحالی که من شکاکیت را انتخاب کرده‌ام و اعتقاداتم با متفکرانی مانند داوکینز، سام هریس، لوکرتیوس و هیچنز جور درمی‌آید.

مارسل پروست نویسندۀ مورد علاقۀ مریلین است. من هم برای پروست ارزش زیادی قائلم ولی دیکنز، تولستوی و داستایوفسکی برایم چیز دیگری هستند.

ص 407

نوشته‌های اروین یالوم دربارۀ همسرش مریلین…

من همسر فوق‌العاده‌ای دارم. بچه‌ها و نوه‌های دوست داشتنی و عزیزی دارم و در جایی از دنیا زندگی می‌کنم که کمترین فقر و جرم و جنایت و زیباترین پارک‌ها و بهترین آب و هوا را دارد. در استندفورد که بهترین دانشگاه دنیاست تدریس کرده‌ام و هر روز نامه‌ای به دستم می‌رسد که به من یادآوری می‌کند برای کسی در سرزمینی دوردست مفید بوده‌ام. و جمله‌ای از چنین گفت زرتشت به من می‌گوید:

«اگر هدف و معنای خلقتم، رسیدن به همین زندگی‌ای است که به آن رسیده‌ام، خب پس دلم می‌خواهد یک‌بار دیگر زندگی کنم.»

ص 438

منبع

من چگونه اروین یالوم شدم؟

دکتر اروین یالوم

ترجمه اعظم خرام

کتاب پارسه

چاپ سوم

نوشته‌های اروین یالوم دربارۀ همسرش مریلین…

مطالب بیشتر

  1. درگذشت مریلین همسر اروین یالوم
  2. رابطۀ خصوصی اروین یالوم و مریلین
  3. دربارۀ کتاب درمان شوپنهاور نوشته یالوم
  4. مامان و معنی زندگی نوشته دکتر یالوم
  5. قسمتهایی از رمان وقتی نیچه گریست اثر دکتر یالوم

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

1 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago