چند سرودۀ پرشور از مریم جعفری آذرمانی
(به مناسبت زادروز شاعر)
1)
2)
شاید رسیدهای به حسابِ برابران
اما هنوز مانده گناهانِ دیگران
کرکس که هیچ، بر سر تقسیم ارزنی
تغییر میکنند تمام کبوتران
هم رشک میبریم به آنان که قانعند
هم غبطه میخوریم به قدر توانگران
ما با کدام جنبهی جرأت، دلِ تو را
تشبیه میکنیم به دریای بیکران
دایم شهید میشوی از بس که زندهای
دنیا اگرچه پر شده از مرگباوران
مادر! به آن بهشت که در سرنوشت توست
اینجا جهنم است به دنیا نَیاوران!
3)
گرچه اندازهی دنیا نشدهست
در زوایای خودش جا نشدهست
قطرهای هست که دریا نشدهست
بستر رود مهیا نشدهست
پس کجا میرود این قایق پیر
صبح تا شب همه باید بدوند
خسته در یک صف ممتد بدوند
ها مبادا که مردّد بدوند
قدر یک لحظه اگر بد بدوند
حلقِ شلاّق بگوید که بمیر
خون به خون بر تن او لک شده است
خط به خط خون به زمین حک شده است
مزرعه خاک مشبّک شده است
بَبْر، مشغول مترسک شده است
توی زندان خودش مانده اسیر
خانه وابستهی در بود و شکست
حُرمت خانه پدر بود و شکست
مادر آیینهی تر بود و شکست
خواهرم شانه به سر بود و شکست
نای فریاد نداری بپَذیر
نسبش میرسد از خون به جنون
او که خون میخورد از کاسهی خون
غولِ کج با حرکاتی موزون
دُمش این بار بیفتد بیرون
پیِ دزدیدن یک تکّه پنیر
وسط صحنه عروسک باشد
راستش گریهی کودک باشد
نور چپ هم اگر اندک باشد
تلخک تازه مبارک باشد!
کارگردان! به کسی خرده نگیر
روی در، نقشهی دریا، آبی
زیرِ پرپرزدنِ مهتابی
– در چه فکری حسنک؟ بی تابی!
زنگ تاریخ فقط میخوابی؟
– شب نخوابیدهام آقای دبیر!
منابع maryam-azarmani.blogfa // asru.blogfa
4)
آنقدر هستی که دیگر صحبتی از بودنت نیست
ها تحمل کن که جز تاریخ خنجر بر تنت نیست
سبز میبینی و آبی میکنی مرداب را اما
سهم تو از رنگها جز سرخی پیراهنت نیست
باز هم بازار سوم شخصها رونق گرفتهست
ای که کنج خلوتت هم ادعایی از مَنَت نیست
وارث آدم بخند این آسمان غیرت ندارد
یوغ سنگین امانتها مگر بر گردنت نیست
کاروان داسها دستان مریم را بریدند
باغبان دیر آمدی راهی به غیر از رفتنت نیست
5)
ما را هویتی نیست خط بر جبین نداریم
پیریم یا جوانیم، نه آن نه این نداریم
فرقی ندارد اینجا ایمان و کفر وقتی
دیگر به هیچ دینی جز شک یقین نداریم
بیسر شدند تنها، ما روی خاک تنها
سر در زمین ما نیست، ما سرزمین نداریم
از چلستون بالا تا بیستون پایین
دیگر ستون نمانده است یا ذرهبین نداریم؟
حرف از نداشتن نیست، جز داشتن نداریم
اما هرآنچه داریم، تنها همین: نداریم
6)
دیوارها بیسوادند وقتی که یکسر سپیدند
با خون کمی رنگشان کن، دیوارها ناامیدند
حالم اگر بد بگوید، آینده شاید بگوید
درها رسیدند از راه، دیوارها را دریدند
با در نفس میکشیدم، هی پیش و پس میکشیدم
تا ناگهان بیسوادان، دیوار بر در کشیدند
گفتم ولی بد نگفتم، گفتند اما نگفتند
آنان که از برکتِ در، دیوار را میشنیدند
دیوار قبلا نبودهست، این جا پر از باغ بوده است
پس خوش به حال درختان، دیوارها را ندیدند
منبع
مجلۀ اندیشه و هنر
دورۀ دهم، شمارۀ یازدهم، پاییز 86
چند سرودۀ پرشور از مریم جعفری آذرمانی
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…