خلاصۀ داستان

داستان  راوی و همراهش که یک شکارچی به نام  است

با توصیف «کمین شبانه» آغاز می‌شود.

پس از آن راوی ارمولای را معرفی می‌کند.

« مردی را مجسم کنید چهل و پنج ساله، بلند قامت و باریک‌میان،

با بینی باریک و دراز، پیشانی کوتاه، چشمان میشی ریز، موهای ژولیده

و لب‌های کلفت تمسخرآمیز.»( افشار،97:1394)

بعد از ارمولایِ شکارچی به توصیف سگ او والتکا می‌پردازد:

« گرچه لاغری روزافزون والتکا حتی نظر رهگذران بی‌اعتنا را نیز جلب می‌کرد

حیوان به همان سان گذران زندگی می‌کرد و آن هم نه مدتی کوتاه؛ و با وجود

وضع فلاکتبارش هیچگاه ناپدید نمی‌شد و هیچ میلی

به ترک کردن اربابش از خود نشان نمی‌داد.

تنها یک‌بار، در روزهای جوانی، در اثر عشق از خودبی‌خود شده

و یکی دو روز از انظار پنهان شده بود، ولی این حماقت را نیز زود رها کرده بود.»(همان:98)

ارمولای به همسایه‌ی راوی تعلق داشت که ملاک محافظه‌کاری برود

«ارمولای موظف بود ماهی یک جفت باقرقره و یک جفت کبک به آشپزخانه‌ی ارباب تحویل دهد،

ولی روی هم رفته مجاز بود که هرجا می‌خواهد و هرگونه که می‌خواهد زندگی کند.

او را برای هیچ کاری مناسب نیافته و بی‌ارزش شمرده بودند.»(همان: 99)

اما راوی توضیح می‌دهد او در کار های مربوط به خود خبره بود

« هیچکس در کار ماهیگیری در فصل بهار، که آب از همیشه بالاتر بود،

به پای ارمولا نمی‌رسید؛ یا در گرفتن خرچنگ با دست خالی،

پیدا کردن شکار از روی بود، در تله انداختن بلدرچین، دست‌آموز کردن

قوش، یا به دام افکندن بلبلان»(همان:99)

راوی توضیح می‌دهد او با زنش بسیار بداخلاق رفتار می‌کرد و زن

باید از شکمش می‌زد تا خرج مشروب مرد را داشته باشند بااین‌همه

او بیش از یک روز در خانه نمی‌ماند.

راوی پس از توصیف کامل چهره و حالات و ویژگی‌های رفتاری شکارچی

وارد اصل داستان می‌شود. در کمین شبانه آنها چند پرنده شکار می‌کنند

و تصمیم می‌گیرند شب را در منزل آسیابان بگذرانند.

کمی بعد زن آسیابان برایشان غذا می‌آورد.

زن آسیابان با شکارچی سر و سری دارد.

راوی این را از پچ پچ میان آن دو می‌فهمد.

راوی ارباب ِ زن را می‌شناسد. و مشغول معرفی ارباب و زنش می‌شود.

ارباب ِ زن آسیابان در سفری همراه راوی بوده و گفته زنم بسیار مهربان است

اما اگر کلفتی ازدواج کند دیگر او را نگه نمی‌دارد.

این کلفت هم آنقدر خودش را در دل زن ارباب جا کرد که از کلفتی

به مقام ندیمگی رسید. اما روزی دختر از ارباب تقاضا می‌کند

اجازه دهد که او ازدواج کند. ارباب خیلی تعجب می‌کند. زیرا می‌داند ازدواج همانا

و افتادن از مقام ندیمگی همانا. ارباب در مورد این ندیمه می‌گوید:

«ناگهان یک روز صبح آرینا بی‌خبر وارد دفتر کار من شد و به پایم افتاد.

این رک بگویم چیزی است که من نمی‌توانم تحمل کنم.

انسان هیچگاه نباید منزلت خود را فراموش کند. چه می‌خواهی؟

آلکساندر سیلیچ، پدر بزرگوارم، لطفی در حق من بکنید! اجازه دهید ازدواج کنم!

اعتراف می‌کنم که بسیار تعجب کرده بودم.

اهانت‌آمیزترین چیز برای من به جرأت می‌توانم بگویم

ناسپاسی است. آرینا را بیرون کردم و با خود گفتم حتما عقلش سر جایش خواهد آمد.

انسان نمی‌خواهد خبث آدمیزاد را باور کند، ناسپاسی زشتش را باور کند، می‌دانید که»(همان:106)

در پایان داستان ارباب اجازه نمی‌دهد آرینا با آنکه می‌خواهد ازدواج کند و او را به آسیابانی می‌فروشند.

و زن هم ندیمگی را از دست می‌دهد و هم به آنکه برای ازدواج عاشقش شده نمی‌رسد.

و زندگی اجباری کنار آسیابان نتیجه‌ی درخواست ازدواج از ارباب است.

ارباب  در پایان درباره‌ی کلفت زنش می‌گوید:

« خود من، خود من شخصا، مدت‌ها غصه می‌خوردم

و از ناسپاسی این دختر ناراحت بودم. مهم نیست شما چه بگویید،

اما این مردم قلب ندارند، احساسی ندارند. گرگ را هرچه بخورانید،

باز سودای جنگل در سرش است. درس عبرتی شد برای آینده‌ام»(همان:107)

 

 

واکاوی داستان

اولین نکته‌ای که در مورد این داستان باید گفت نام نداشتن زن شکارچی و نام داشتن کلفت است.

نویسنده از این طریق بی‌مهری شکارچی را نسبت به زنش و تمایلش را به زن آسیابان علنی کرده است.

اما موضوع محوری در این داستان شکارچی و عشق او نیست.

در ابتدای داستان هم طوری او را توصیف می‌کند

که معلوم است برای هیچکس اهمیتی ندارد.

البته جز برای زنش که برای مرد مهم نیست

و روزی به کلفت می‌گوید اگر تو به خانه‌ام بیایی زنم را بیرون می‌کنم.

موضوع محوری داستان زنِ ارباب و آریناست.

در این داستان تقابل دو طبقه‌ی بورژوازی و پرولتاریا

و تسلط ایدئولوژی طبقه‌ی حاکم( زن ارباب) را بر کلفت) (پرولتاریا) می‌بینیم.

طبقه‌ی حاکم فرد استثمار زده (آرینا) و مورد ظلم را به عنوان ظالم معرفی می‌کنند.

قلبِ حقیقت در این داستان اتفاق می‌افتد. او که در شخصی‌ترین امور

طبقه‌ی فروتر دخالت می‌کند طبقه‌ی بورژوازی است و برایش بدیهی است

که مالک حتی احساسات افراد زیردست خود باشد.

آن‌ها طبقات فروتر را از حق زندگی طبیعی محروم می‌کنند.

در جایی از داستان می‌بینیم ارباب معتقد است زنش این ندیمه را لوس کرده

و بیشتر از ظرفیت او به وی محبت کرده است:

« همسرم کمی هم او را لوس می‌کرد.

لباس‌های عالی تنش می‌کرد، از غذاهای خودمان به او می‌داد،

می‌گذاشت چای بنوشد،خلاصه او را از هر نظر آزاد گذاشته بود.»(همان:106)

درواقع درحالیکه راوی دارد محبت ارباب را در حق کلفت بیان می‌کند

حقیقت کلانِ ظلم ایشان را برملا می‌دارد.

آن‌ها در قبال رخت و نانی یک انسان را می‌خرند

و با او مانند یک وسیله‌ی شخصی رفتار می‌کنند.

از نظر آن‌ها هرچه قانون است خوب است و باید اطاعت شود.

و این قانون را چه کسی نوشته ؟ طبقه‌ی بورژوازی.

درواقع  در این داستان می‌بینیم قدرت و پول،

زیرساخت سرنوشت انسان معرفی می‌شود.

آنکه پول و قدرت دارد فرافکنی کرده و ظلم خود را مظلوم بودن

و فساد و جور را  به مهربانی تعبیر می‌کند.

هیچ فردیتی در کار نیست و این واقعیت طبقه است

که سرنوشت افراد را تعیین می‌کند.

آرینا نماینده‌ی گروهی است که به دنبال آزادی می‌رود

اما نه تنها آن را نمی‌یابد بلکه از چاله به چاه می‌افتد.

او نه تنها از ندیمگی زن می‌افتد بلکه به عشقش هم نمی‌رسد.

او به یک آسیابان فروخته می‌شود تا بفهمد یک کلفت هرگز نمی‌تواند امری شخصی

و احساسات فردی داشته باشد او فقط می‌تواند از یک ارباب به خدمت ارباب دیگر دربیاید.

در اینجا هم او با طغیان عیله بورژوازی به خواسته‌اش نمی‌رسد

بلکه نوع سخت‌تری از ناکامی، محرومیت و بردگی را تجربه می‌کند.

می‌توان گفت نویسنده با نگاهی جبرگرایانه به وضعیت طبقه‌ی فروتر نگاه می‌کند

و او هم مانند لویی آلتوسر معتقد است

آزادی از چنگال ایدئولوژی طبقه‌ی حاکم محال است.

جالب است این داستان را تورگنیفی نوشته که خود فرزند یک زمیندار ثروتمند است

اما او در این داستان روح همدلی و درک بالای خود را از زندگی طبقه‌ی فروتر نشان داده است.

 

مطالب مرتبط

  1. واکاوی داستان آقای فریدمان کوچک اثر توماس مان
  2. واکاوی داستان عربی از جیمز جویس
  3. واکاوی نقش بر دیوار اثر ویرجینیا وولف

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

دربارۀ بیژن الهی…

دربارۀ بیژن الهی...

12 ساعت ago

«دیروز خیلی دیره» نوشتۀ شهلا حائری: شفای نهفته در بازیابی خاطرات

«دیروز خیلی دیره» نوشتۀ شهلا حائری: شفای نهفته در بازیابی خاطرات آیدا گلنسایی: «دیروز خیلی…

2 روز ago

گفت‌وگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوان‌ثالث و…

گفت‌وگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوان‌ثالث و... گفت‌وگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوان‌ثالث و... گفت‌وگوی…

5 روز ago

«نکاتی دربارۀ معناداری شعر»، دکتر تقی پورنامداریان

«نکاتی دربارۀ معناداری شعر»، دکتر تقی پورنامداریان

6 روز ago

«بی‌تو به سر نمی‌شود»، مولوی با صدای فریدون فرح‌اندوز

«بی‌تو به سر نمی‌شود»، مولوی با صدای فریدون فرح‌اندوز (بیشتر…)

7 روز ago

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

1 هفته ago