با ما همراه باشید

اختصاصی کافه کاتارسیس

نگاهی به رمان داغ ننگ نوشتۀ ناثانیل هاثورن

نگاهی به رمان داغ ننگ نوشتۀ ناثانیل هاثورن

آیدا گلنسایی: رمان «داغ ننگ» کتابی است «دور». مخاطب امروز در این کتاب با مردمان دیگری برخورد می‌کند و حیرت‌زدۀ سلطۀ وحشتناک کلیسا و آسمان بر زندگی مهاجران اولیۀ نیوانگلند می‌شود. خوبی رمان تاریخی همین است که راهی را که اروپا و هزینه‌هایی را که داده تا به فرهنگ کنونی برسد جلوی چشممان می‌دارد.

این رمان اثری مذهبی است که در آن چهرۀ بدون لبخند و عبوس ِ جامعه را نسبت به گناهِ معاشقۀ زنی که چندین سال است شوی به خود ندیده برملا می‌سازد. در کتاب با چهار شخصیت روبروئیم:

هستر پراین (زنی که داغ ننگ بر سینه دارد)، معشوق او (عالیجناب دیمسدیل)، دختربچۀ کوچک و شیطانش که حاصل گناه است (مروارید) و شوهر پلید و انتقام‌جویش با نام ساختگی ِ«راجر چیلینگ ورث».

ماجرای کلی کتاب

داستان با صحنۀ مجازات زنی شروع می‌شود که در غیاب طولانی شوهر _که گمان مرگ وی را در دریاها به وجود آورده_ تن به کامروایی می‌دهد و از آن واقعه صاحب دختری می‌شود. و این ماجرا در آن جامعۀ وحشیِ ترتیب‌نایافته به سان گناهی نابخشودنی و توهین بزرگی به اخلاق قلمداد می‌شود. زیرا داستن در دوره‌ای اتفاق می‌افتد که عشق رمانتیک بی‌معناست و رابطۀ زن و مرد تنها می‌تواند بر پایۀ مصالح اجتماعی بنا شود. خود هستر نیز همسرِ مرد دانشمندی است، فاقد جاذبه‌های جنسی که دائم سرش در کتاب و مطالعه است و سال‌هاست که برای تکمیل علم طب از مهاجرنشین رفته و بازنگشته است!

در این داستان با چهرۀ وحشتناک مذهب یا به قول «سیمین دانشور» پروتستان‌های خشکه مقدس روبرو می‌شویم اما در کنار آن انسان‌سازیِ اعتقاد را نیز می‌بینیم. از جذابیت‌های بزرگ و مسحورکنندۀ کتاب خلق شخصیت قوی، تأثیرگذار و جذاب هستر پراین است.

قهرمان این کتاب زنی است که بدترین خشونت‌ها و بی‌مهری‌های کلیسا و جامعه را تحمل می‌کند، از بین مردم رانده می‌شود اما حاضر نمی‌شود نام شریک عشق خود را بر زبان آورد. فداکاری هستر و هیچ نگاه شماتت‌بار و طلبکارانه‌ای نداشتن از مرد، ما را با چهره‌ای آگاه و مسئول در برابر اعمال خویش مواجه می‌سازد. هرچند او هم نگاهی مذهبی دارد اما آزاداندیش است. می‌توان گفت در این داستان ما زندگی و مصائب یک زن دگراندیش را مشاهده می‌کنیم.

اما چهرۀ معشوق وی عالیجناب دیمسدیل چگونه است؟ او شجاعت ندارد هزینۀ کاری را که کرده بپردازد و سکوت می‌کند و زندگی دوگانه‌ای آغاز می‌کند: در بیرون یک عارف ربانی و به شدت مورد توجه همگان و از مقامات عالی‌رتبه است و از درون یک ریاکارِ گناهکارِ ترسو. کسی که هر لحظه در دادگاه درون خود به اعدام محکوم می‌شود و داغ ننگ بر روح اوست نه فقط روی لباس وی!

شوهرِ هستر درست وقتی که زن بر صفۀ ننگ است و مردم دارند او را ملامت می‌کنند و با زخم کلام و نگاه می‌دَرند سر می‌رسد و متوجه جریان می‌شود. انتقامی که او در این رمان طرح می‌ریزد بیشتر از همه خودش را زجر می‌دهد و در واقع می‌بینیم که پیام او برای همگان این است: کینه یعنی به جرم گناهان دیگران از خود انتقام گرفتن. بازندۀ اصلی این رمان زن و مردی نیستند که به قوانین اخلاقی و سفت و سخت جامعه دهن‌کجی می‌کنند آن‌ها به تدریج در طی داستان در جایگاه انسان‌هایی متعالی و تطهیر شده قرار می‌گیرند جز این مرد که روحش نیز مانند بدنش بدقواره و از فرم خارج می‌شود.

رمان داغ ننگ درس‌های بسیاری برای مردم امروز می‌تواند داشت. مثلاً اینکه یک اشتباه وحشتناک در گذشته می‌تواند دقیقاً نقطۀ شروع زندگی باشد نه پرتگاه و پایان رقّت‌آور آن.  هستر پراین با رفتار ددمنشانۀ مردم از تنهایی و انزوا درس‌ها آموخت و به ورطۀ اشتباهات بیشتر درنیفتاد و برعکس از همان لحظه آن داغ مانند علامت سحر آمیزی بود که او را در مسیر تقوا و درستکاری و پرورش ویژگی‌های والای انسانی یاری می‌داد. کشیش نیز تحت‌تأثیر شخصیت تابناک این زن تغییر یافت و کاری را انجام داد که به نظرش درست می‌نمود و توانست ظاهر و باطن یکی باشد. او هم عاقبت آزادی را تجربه کرد و خودش شد. هستر ِداغ ننگ خورده در این داستان آن‌گونه انسانی و والا می‌شود که مردمان دردمند به او پناه می‌آورند. صداقت او در قبول گناهش از او یک قدیس می‌سازد و داغ ننگ او برای جامعه رنگ می‌بازد و به نشان احترام بدل می‌شود. (گاهی کمبودهای ما نسبت به دیگران دقیقاً نقطۀ قوت ماست که نمی‌گذارد غرق امور روزمره شویم.)

هرچند این داستان ناکامی انسان‌ها از دست باورهای خرافی و حرام شدن زندگی‌های روحی را نمایش می‌دهد اما هستر سمبلی است از انسانی که در زندان، در بدترین دوره‌ها و شرایط نیز زندگی آزاد، پاک و اصیلی را برای خود به وجود می‌آورد و عاقبت‌ به خیر می‌شود.

فی‌الجمله در این جهان روز به روز بی‌اخلاق شده که از این طرف بام افتاده، داستان هستر به ما تفاوتِ مذهبی بودن با معتقد بودن را نشان می‌دهد. می‌توان مذهبی نبود اما معتقد نبودن به انسان، خطرناک است و از آدمی یک راجر چیلینگ ورث دیوسیرت می‌سازد.

نگاهی به رمان داغ ننگ نوشتۀ ناثانیل هاثورن

از جذابیت‌های دیگر این کتاب _علاوه بر شخصیت هستر پراین و ترسیم دقیق فضای اخلاقیِ غیرانسانی و تأسف‌آور جامعۀ آن روزگار_ مقدمۀ دکتر سیمین دانشور است بر این کتاب که بخش‌هایی از آن را در اینجا نقل می‌کنیم. زبان ترجمۀ این کتاب نیز چنان که انتظار می‌رود بسیار ادیبانه، پر خون و دلنشین است.

«داغ ننگ کتابی که اینک در دست شماست، به خواندنش می‌ارزد. هاثورن نویسندۀ این کتاب اولین داستاسرای برجستۀ امریکاست و در عداد ادگار الن‌پو از سازندگان دیباچۀ تاریخ ادبیات کشور خویش است. این فرزند تنهای شب و گورستان و جنگل و مه و صفه شرمساری، پیش از فروید بازگو کنندۀ روان آدمی است، آدمیانی که در این کتاب نمونه‌هاشان را می‌بینیم، آدمیانی که در کشمکش روحی و در اسارت گناه و رنج، تلاش می‌کنند و گاه تطهیر می‌شوند (هستر پراین) گاه خود منتقم گناه خویشند و به اوج انسانیت عروج می‌کنند (ارثور دیمسدیل) و گاه به صورت شیطان مجسم به اسفل السافلین انتقام و کینه سقوط می‌یابند (راجر چیلینگ ورث)»

«سبک انشای هاثورن سبکی است رمانتیک، پر از خیال‌پردازی، ابهام، استعاره، و کنایه. خود او عارفی است مذهبی و در عین حال بیزار از تعصب. می‌توان آثار او را از آثار عرفانی ادبیات امریکا بشمار آورد، قهرمان‌های او از یک نعمت کشف و شهود عرفانی بهره دارند و نویسنده بیش از حد به درون‌بینی و تحلیل روح این قهرمان‌ها پرداخته است. تحت تأثیر مذهب مسیح و بیشتر تحت تأثیر جنبۀ عرفانی این مذهب، در آثار خود نمادها و نشانه‌هایی به کار برده است. این نمادها که در بسیاری از آثار او برروی آن‌ها در حقیقت بنا می‌شود، در سرتاسر این آثار درست مثل «لایت موتیو»ها در آثار موسیقی «واگنر» غالباً تکرار می‌شوند و این تکرار نمادها دائماً قسمت گذشتۀ کتاب را به یاد خواننده می‌اندازد و ضمناً فکر او را بیش از گوش و چشم او مشغول می‌دارد. در داغ ننگ، قوی‌ترین سمبل‌ها، همان حرف سرخ‌فام A است که نشان گناه است، در «فان مرمر» کرمی کوچک، در سرگذشت عاشقانه «بلیثدال» گلی و در «خانۀ هفت شیروانی» کبوترها سمبل قرار داد شده‌اند.»

«داستان داغ ننگ _سرگذشت هستر و کشیش چه واقعیت داشته باشد چه نداشته باشد_ ارزش تاریخی خود را داراست. این داستان آئینۀ تمام‌نمائی است از زندگی و اخلاق مهاجران اولیۀ سرزمین نیوانگلند.»

نگاهی به رمان داغ ننگ نوشتۀ ناثانیل هاثورن

نگاهی به رمان داغ ننگ نوشتۀ ناثانیل هاثورن

بخش‌هایی از کتاب جهت آشنایی با قلم نویسنده

در آن روزگار هنوز تمدن آنقدر به جلو نرفته بود که لچک به‌سرها را از بعضی اعمال ناشایسته باز دارد. و بنابراین زن‌ها، حتی زن‌های بقاعده هم هرجا و بیجا پیدا می‌شدند؛ به جمعیت زور می‌دادند و خاصه اگر هنگام مجازاتی بود، با فشار جمع را می‌شکافتند و خود را به نزدیک صفۀ اعدام می‌رسانیدند. زن‌های آن روزگار، هم اخلاقاً و هم جسماً نسبت به نواده‌های کنونیشان از قماش خشن‌تری بودند. زیرا شش تا هفت نسل فاصله درین میان، خشونت نسل کنونی را تعدیل کرده است. در سلسلۀ این نسل بعد از نسل، هر مادری به نوبۀ خود خوی ملایمتری، زیبایی لطیف‌تر و مختصرتری، بدن نازکتر و لاغرتری به دختر خویش داده است؛ اگر از شخصیت نرمتر و ملایمتر سخنی نگوییم. زنهائی که اینک در حول و حوش در زندان ایستاده بودند، کمتر از نیم قرن، از حیث زمان، با هنگام سلطنت الیزابت که اخلاق مردانه داشت فاصله داشتند. این زن‌ها همشهری‌های الیزابت بودند و شراب و کباب همان سرزمین بودند. الیزابت نموداری از شخصیت و نماینده‌ای از جنس آن‌ها بود و بنابراین همان خو و خلق، بی‌اینکه سر سوزنی از لطف و مدارا چاشنی یابد، در رگ و پی آن‌ها ریشه دوانیده بود. بنابراین آن روز صبح، آفتاب درخشان بامدادی روی شانه‌های پهن و سینه‌های برجستۀ آن زن‌های هم‌نژاد الیزابت می‌تافت و گونۀ قرمز و گردشان را روشن می‌کرد. گونه‌هائی که بسان سیب‌های سرخ در آن جزیرۀ دوردست رسیده بود و اکنون در این سرزمین جدید «نیوانگلند» هم نه بیرنگ‌تر و نه پژمرده‌تر شده بود. در آهنگ صدای این والده‌ها و مخدرات نوعی گستاخی و بی‌چشم و روئی گوش را می‌آزرد که ما امروزه اگر با چنان بی‌حیائی، چه در آهنگ کلام و چه در مفهوم و معنای بیان، مواجه بشویم یکه می‌خوریم.

ص 18

 

هرگاه که شخصی اهمیتی خاص در اجتماع می‌یابد؛ اگر خود را دور از دیگران بگیرد و به خیر و شر دیگران کاری نداشته باشد و توقع جلب منفعتی یا آسایش و راحتی از این اجتماع نداشته باشد کم کم مردم نظر احترام‌آمیز نسبت به او می‌یابند. نظر مردم «نیوانگلند» نیز به همین‌گونه به هستر تغییر یافته بود.

ص 135

نگاهی به رمان داغ ننگ نوشتۀ ناثانیل هاثورن

اجتماع همیشه ظالم است. حتی می‌تواند از عدالت معمول نیز، هنگامی که این عدالت بسان حقی به قهر و غلبه بازخواسته شود، دریغ بورزد. اما آنگاه که بنرمی و مدارا از اجتماع چیزی بطلبید بیش از حد معمول می‌بخشد.

ص 137

 

غالباً شخصیت زن یا کسی که سختی کشیده است و تجربۀ دردناک معینی در زندگی داشته است، چنین تغییر شدیدی می‌یابد و سرنوشتی بسان «هستر» پیدا می‌کند. اگر زن بعد از چنان تجربه‌ای همچنان نرم و ظریف بماند خواهد مُرد و اگر بخواهد برجا بماند یا نرمی و ظرافتش بکلی از میان خواهد رفت و یا آن نرمی و ظرافت در قلبش مدفون خواهد گشت چنانکه امکان تظاهر را نیز نیابد. در هر دوصورت ظاهر قضیه یکسان است. شاید مورد دوم به حقیقت نزدیکتر باشد و در این صورت کسی که روزگاری «زن» بوده است و ناگهان دست از «زن بودن» می‌شوید و این خاصیت را در دل خویش دفن می‌سازد.

ص 139

نگاهی به رمان داغ ننگ نوشتۀ ناثانیل هاثورن

این دخترک چیزی لازم داشت. چیزی که تمام مردم در سراسر عمر در پی آنند. غمی لازم داشت که آتش به جانش بزند و او را از آدمیت بهره‌ور سازد و شایستۀ همدردی با دیگران بسازد.

ص 164

 

داغ ننگ، گذرنامۀ او برای ورود به مناطق ممنوعی گشته بود که زنان دیگر را جرأت پا نهادن در آن مناطق نیز نبود. شرمساری، نومیدی و تنهائی، اینها آموزگاران او بودند. آموزگارانی خشن و جدی که او را قوی بار آورده بودند، نهایت آنکه او را گمراه نیز کرده بودند.

ص 182

 

عشق، خواه تازه بشکفد و خواه در خوابی مرگ‌بار سر از نو بردارد، همیشه خورشیدی می‌آفریند. دل عشاق را چنان از نور مالامال می‌سازد که این نور لبریز به جهان خارج نیز سرایت می‌کند. حتی اگر جنگل همچنان تیرگی خود را حفظ کرده بود، باز به چشمان هستر پراین روشن می‌نمود. به چشمان آرثور دیمسدیل هم روشن می‌نمود!

ص 185

 

عشق و نفرت هرکدام در آخرین حد ترقی خویش، به مرحلۀ صمیمیت نهایی و رازدانی، بدل می‌شوند. هردو آدمی را چنان به محبوب یا منفورش عادت می‌دهند، چنان او را وابسته و دلبستۀ طرف می‌دارند که گوئی غذای روح خود را از او کسب می‌کند. عاشق شیفته و همچنین کسی که نفرت می‌ورزد و در شیفتگی دست کمی از عاشق ندارد، هر دو در موقع از دست دادن معبود یا منفور یکسان تنها و بی‌کس و مهجور می‌مانند. بنابراین از نظر فلسفی این دو احساس در اصل یکی هستند با این تفاوت که بر حسب اتفاق یکی در نوری آسمانی دیده می‌شود و دیگری در شعاعی مخوف و غبارآلود جلوه می‌کند.

ص 248

 

در پایان بد نیست این نکته را اضافه کنیم که رفتار خشن زن‌هایی که با حالتی درنده آمده بودند تا داغ ننگ هستر پراین را نگاه کنند خبر از ناکامی عمیق ایشان کنار شوهرانشان دارد. هستر سهم خود را از عشق گرفته بود و آن‌ها شجاعت و دلِ این کار را نداشتند بنابراین جایی که عشق نیست به عدالت نیاز می‌افتد. (نقل به مضمون از سطری از شعر پس آن‌گاه زمینِ شاملو) گویی حق با  ژان پل سارتر است: «انسان‌ها به اندازۀ کمبودهایشان دیگران را رنج می‌دهند» بنابراین قابل درک است که چرا این زنان دور مانده از عشق، از کسی که از عشق آتشینی برخوردار شده، کینه به دل می‌گیرند. و جالب اینکه زن (هستر) در تمام عمر نشان این کامیابی و فتح (فرزندش مروارید) را عزیز می‌دارد و بهترین لباس‌ها را تنش می‌کند و به آن می‌نازد. او عشق را سهم خود می‌داند، صمیمیت خود با جهان نه دهن کجی به آسمان.

نکتۀ دیگر که به نظرم عجیب آمد اینکه چگونه زنی با مختصات روحی هستر می‌تواند عاشق مرد بُزدلی چون کشیش شود! این دیگر به روح مذهبی آن دوران و چهرۀ قُدسی کشیش در ذهن مردمان برمی‌گردد. در سراسر داستان هیچگاه نمی‌بینیم کشیش از اینکه زن نام او را فاش نکرده تشکری بکند برعکس خود را فردی کاملاً بی‌ربط به وی نشان می‌دهد و آخر سر هم باز این زن عاشق است که به داد کشیش می‌رسد و کمکش می‌کند ظاهر و باطن یکی گردد.

هستر شخصیتی است که سوای مسائل مذهبی‌اش _که خاصیت دورۀ زندگی و محیط اوست_ به خاطر تلألو عشق و بزرگواری روحش در خاطرها می‌ماند.

مشخصات کتاب

داغ ننگ

ناثانیل هاثورن

ترجمه دکتر سیمین دانشور

نشر خوارزمی

 

مطالب بیشتر

  1. آشنایی با ناثانیل هاثورن
  2. خلاصه و واکاوی داستانِ کوتاه ویکفیلد از ناثانیل هاثورن
  3. بخش‌هایی از رمان سووشون اثر سیمین دانشور
  4. تحلیل داستان کوتاه در بازار وکیل نوشته سیمین دانشور
  5. مستند سیمین دانشور

 

 

 

برترین‌ها