سروده‌هایی از الهام اسلامی

سروده‌هایی از الهام اسلامی

 

دانلود آهنگ

55)

می‌خواستم شعری طولانی بگویم

برای مداوای دردهای مزمن

می‌خواستم آرامشم طول بکشد

و ماه‌ها از دیوار و لامپ و آشپزخانه

آویزان باشد

می‌خواستم ترکم نکند کلمه

با ردای بلندش

در فصل سردِ پیش رو

و بازویم را بگیرد

مثل انگشتان شوهرم

می‌خواستم کودک باشم

با پدر و مادری دیگر

نه غمگین و نه شاد

چون میانۀ تابستان

گرم و بی‌ملاحظه

و گذر این سال‌ها پوستم را تیره نمی‌کرد

می‌خواستم آرزوهایم را ننویسم

تا به یادشان آورم

می‌خواستم رؤیاهایم در پی‌ام باشند

چون کودکی دربه‌در دنبال چادر مادرش

گم‌ام نکنند

غلت می‌زنم

خوابم نمی‌برد

لامپ‌ها خاموش‌اند

و من فهمیدم

فرش‌ها هم کمی حرف می‌زنند

باید بی‌ملاحظه زندگی کنی

سیگار بکشی

و شرابت به‌موقع باشد

باید لباس‌های زیادی بخری

و غذاهای متنوّعی برای خوردن

مهیا کنی

باید مثل یک مرغ عشق

زل بزنی به رهگذران، بی‌تفاوت

تعاریف زیادی در زندگی‌ام بیهوده‌اند

مثل وطن

که آدم را ناخوش می‌کند

مثل دلتنگی و غم در کشوی اول

روی لباسی که در آن گریه کرده‌ای

هوا خوب است

صدایم گرم‌تر است

زیبا شده‌ام

بااینکه بهار هنوز نیامده

و دانه‌ها مرده‌اند

نوکم در تنۀ درختان فرو می‌رود

و صدای تق و توق‌اش

دلم را به زندگی گرم می‌کند

سبدم را برمی‌دارم برای خرید

ساختمان‌های مرتفع

جلوی آفتاب کوچه را گرفته‌اند

من کمی شادم

و نور را از خودم عبور می‌دهم

کدوحلوایی خریده‌ام

سیب زمینی و انار ترش

به یاد مادرم، چادر به کمر می‌بندم

و درز لباس‌های تو را می‌دوزم

من موافقم با شادی

حتی اگر سیاسی تلقی شود

من به هر صورت موافق بوسیدنِ توام

در این ساعات صبح

با چشم‌های بسته

من در بیداری هم با خندیدن موافقم

دلم شاد است

جوانم

از بیست سالگی خاطرات زیادی نداریم

به تو گفتم

بیا سفر کنیم

برای جمع شدن خاطرات

اتاق‌های بی‌آفتاب

چرا نمی‌توانم از شادی چیزی بنویسم

چرا نمی‌توانم از شادی شعر بگویم

من درختان را دارم

دلم را

تو را

و آفتاب صبحگاهی را

که خدا را در خود می‌خواباند

من دعاهایم را در جعبه دارم

پس چرا نمی‌توانم از خنده چیزی بگویم

مورچه‌ها غریزه‌ای قوی دارند

راه خانه‌شان را پیدا می‌کنند.

 

53)

اسبم را بدزد

و تفنگم را تحقیر کن

ماه بر الوار می‌تابد

ماه بر نفت و چوب می‌تابد

و بر گُردۀ اسبم

که دیگر نیست

تحقیرم کن

و بر چمدان چوبی بنشین

آنجاکه لباس‌هایم را تا کرده بودی

ما چقدر شبیه همیم

تو درخت لیمو

من درخت سپیده‌دم

چوب‌ها را بشکن

و سایه‌ات را از چوب‌ها بردار

بر الوارها بنشین و به من فکر کن.

 

54)

بعضی‌ها پنجره را باز می‌کنند و فریاد می‌کشند

بعضی‌ها پرده را می‌کشند و گریه می‌کنند.

 

 منبع

تو درخت لیمو

من درخت سپیده دم

الهام اسلامی

نشر مُروارید

 

شاید دوست داشته باشید

  1. سروده‌هایی از غلامرضا بروسان و الهام اسلامی
  2. عاشقانه‌هایی از غلامرضا بروسان
  3. سروده‌هایی از غلامرضا بروسان
  4. مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده
  5. برای عاشقانِ شعر
  6. ضرورت شعر برای انسان
  7. همراه با مترجمِ کتابِ دل باختن به شعر
  8. بختیار علی: چرا نمی‌توانیم شعر را نادیده بگیریم؟
  9. ویراست دوم مجموعه شعر کافه کاتارسیس منتشر شد
  10. انواع عشق در اشعار نزار قبانی

سروده‌هایی از الهام اسلامی

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

1 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago