نقد داستان بلند بیهیچ برگی نوشته صمد طاهری
فاجعه به مثابۀ امر روزمره
یادداشتی بر داستان بلندِ «برگِ هیچ درختی»، نوشتۀ صمد طاهری
تکرار فاجعه از اهمیت آن میکاهد و ذهنها را برای پذیرفتنِ آن در بافت زندگیِ روزمره آماده میکند. داستان بلندِ «برگ هیچ درختی»، مملو از فاجعه است. داستانی که روایت زندگیِ افراد خانواده ای است در جنوبِ ایران از زاویۀ دیدِ پسری از اعضاء خانواده به نام سیامک، پسری که بچگی تا بزرگسالیِ او را در روایتی غیرخطی در فصل های مختلف داستان می بینیم.
داستان با رفتن به قبرستان آغاز می شود و بعد مواجهه با سه مرده از خانوادۀ سیامک در قبرستان؛ مرتضی فرزند گودرز، اشرف فرزند مراد، یوسف فرزند گودرز. پدر، مادر و عموی او و مردۀ دیگری که از همکاران عمو عباس بوده و از طبقۀ چهارم برج تقطیر پایین افتاده و گروهی سی چهل نفری برای خاکسپاریِ او به قبرستان آمده اند. در ادامۀ داستان با مردگان بیش تری مواجه می شویم. کسانی که هیچ کدام به مرگ طبیعی نمرده اند و فاجعۀ مرگشان، محصول خشونتِ قدرت هژمونیک بوده است. قدرتی که نام و موضعش در داستان پوشیده می ماند و تنها با نشانه ها و ابزار آن مواجه می شویم.
در کنار این حجم از خشونت در داستان، واکنشی منفعلانه از سوی شخصیت ها را می بینیم؛ «عمه کوکب که فقط گریه می کرد و هیچ وقت چیزی نمی گفت. بابابزرگ هم می گفت؛ سربلندیِ مردم، برگِ هیچ درختی نیست و هیچ دردی را درمان نمی کند… بابابزرگ صبح تا شب به آن دیوارِ آجریِ شوره بسته تکیه زده بود، چای می خورد و سیگار می کشید…»
هر فصل از داستان، شرح فاجعه ای است. فصل دوم با صحنۀ مرگ عموعباس آغاز می شود، فصل سوم با صدای انفجار بمب و وحشت مردم،… آدم های داستان در برابر فجایعی که اتفاق می افتند،دو دسته اند؛ دستۀ اول، نظاره گر و منفعل هستند همچون بابابزرگ که بی تفاوت و محافظه کار است و یا عمه کوکب که بی زاد و رود و همیشه داغدار است و جز گریه کاری از او بر نمی آید و هر دو به نوعی فاجعه را به عنوان بخشی از زندگی خود پذیرفته و به آن تن داده اند و دستۀ دوم، قربانی هستند همچون پدر و مادر و عموی سیامک، عموعباس، مهرو،… و شخصیت اصلی داستان، سیامک، که در هیچ کدام از این دو گروه نمی گنجد و لحن روایی او به گونه ای است که گویی همه چیز را به سخره گرفته، سرانجام به نهاد قدرت می پیوندد، نهادی که اجتماع را یا منفعل و عقیم می خواهد و یا قربانی.
فصل های داستان، تکه هایی از زندگی سیامک و اطرافیانش در روایتی غیرخطی است، به گونه ای که می توان فصل ها را جابه جا کرد بدون آن که خط سیر روایی داستان عوض شود.
صمد طاهری، با استفادۀ به جا و مناسب از شاخصه های زیستی بومی، چون نام مکان ها، گیاه ها، آیین ها و… در کنار خط سیر معنایی داستان، داستانش را چنان سفری به جنوب، هرچند تلخ و تأمل برانگیز، اما جذاب و خواندنی کرده است.
نویسنده علاوه بر توانمندی در استفاده از عناصر بومی، هوشمندی خود را در استفاده از نشانه های متنی داستان، که تابعی از زمان نیستند نشان داده است؛ این نشانه ها به گونه ای هستند که می توان داستان را در هر دوره و عصری متصور شد و همین سیال بودنِ زمانِ داستان، ذهن مخاطب را برای هر درک و دریافتی آزاد می گذارد و خشونتی را که در بستر زمان جاری است و فاجعه ای که هر لحظه در حال اتفاق افتادن است را به تصویر می کشد.
لحنِ خونسرد راوی، طنزی که نویسنده در نثرش به کار بسته و توصیفات عاری از هر گونه کنش و یا احساس نفرت و انزجار از اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، فاجعه و در پیوند با آن خشونت را عادی سازی می کند و ذهن مخاطب را درگیر این موضوع می کند که چه روندی طی شده و یا در حال شدن است که تکرار فاجعه در دنیای امروز را به بازنمایی آن در چهارچوبِ گفتمانی منجر می کند که سعی در عادی سازی آن، تقلیل آن در سطح امری روزمره و به دنبال آن سلب کنشگری از انسان امروز در برابر آن دارد؟…
نفیسه مُرادی
نفیسه مرادی: فاجعه به مثابۀ امر روزمره
شاید دوست داشته باشید
نقد داستان بلند بیهیچ برگی نوشته صمد طاهری
نقد داستان بلند بیهیچ برگی نوشته صمد طاهری
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…