درنگی در یکی از اشعار شهرام شیدایی
7
از هر جایی موسیقی بخواهد میتواند شروع شود
از هر جایی شعر بخواهد میتواند شروع شود
*
آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین میبرد و من هنوز زنده بودم
ارتجاع و محافظهکاری خود را با نام “زیباییشناسی هنر”
ابرو بالا دادن، سر تکان دادن، گفتنِ این که اثری عالی بود مخفی نمیکردهام؟
همۀ آنهایی که مثلِ من بعد از شنیدن آن میگفتند عالیست
وجودی مزخرف داشتهاند
همۀ آنهایی که بعد از شنیدن آن میتوانستند حرف بزنند نظر بدهند
فخرفروشی کنند وجودی مزخرف داشتهاند
این عینِ روسپیگریست،…، اثری ویرانگر
فقط میتواند ویرانگر باشد
تکان دهنده بودن یعنی خفه شوی، بتوانی گور خود را گم کنی
من فقط با خودم هستم، و سؤالم را تکرار میکنم، این بار بلندتر:
آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین میبُرد و من هنوز زنده بودم
آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین میبُرد و من هنوز زنده بودم
آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین میبُرد و من هنوز زنده بودم
آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بین میبُرد و من هنوز زنده بودم
آخر چهطور ممکن است؟ چهطور ممکن است؟ چهطور؟
من دیگر بدهکار کسی نیستم نه به مکاتب ادبی نه به تاریخ شناسی
و نه هیچچیزِ دیگر
و کسی هم چیزی از من نمیخواهد. من فقط با خودم هستم.
آیا من حق تسویه حساب کردن با همه چیز را نداشتهام
تا لحنم تا نوعِ سخن گفتنم این باشد که شده، که هست؟
آیا من تسویه حساب کردهام با چیزی؟ من جز با صدایم که بتوانم بلندش کنم
و پایین بیاورمش مگر چیزِ دیگری هم داشتهام که بتوانم؟
من فقط در مقامِ یک روسپی میتوانم مظلومیت خود را داشته باشم
تنها به شرطی که چیزی از آن مانده باشد حتا آن روسپیاش
من چه نسبتی با واقعیتهایی که دور و برم افتاده و میافتد داشتهام و دارم؟
ممیز کجا میایستد تا من به صورتِ اعداد ترس خورده
پشت آن خود را پنهان کنم؟
شکمِ مادرم! شکمِ مادرم! اعشار! اعشار!
چند درصد از کلمات من میتوانست از افغانستان تا اینجا آمده باشد؟
وحشت کلمهای بیجربزه است برای سرزمین افغانستان
کنش اجتماعی من به عنوان کسی که نام گند شاعر را یدک میکشد
اگر نزدیک به صفر نیست پس چیست؟
من فکر میکردهام که پشت یک صفر بزرگ مخفی شدهام و
داشتهام بلندبلند میخندیدهام ولی چهرهام این را نشان نمیداده
من با صدای بلند دارم میخندم! ولی چهرهام چرا این را نشان نمیدهد؟
متاسفم از اینکه از مسئولیتم تخطی میکنم و خرخر میکنم گاهی،
سرنیزه از جلو در سینهام یا از پشت،
متاسفم که به یاد نمیآورم در میدانِ کدام جنگ و چه سالی نَفَسم…
متاسفم از این که بیآنکه در هیچ جنگی بوده باشم گاهی خودخواسته
خنجری را قورت میدادهام، این برای واقعنمایی نبوده، نه،
آیا چیزی جز خودآزاریِ صرف میتوانسته باشد؟
اشتیاق برای پوسیدن تجزیه شدن
رسیدن به نقطهای که در آن خواستهای میلی نیست
تهی شدهای
خندیدن به آفتاب که درمیآید
خندیدن به سالهایی که میایستند تا به تو بگویند چند ساله شدهای
ما متاسفیم برای کسی که صورتش در تاریکی سایههایی که به آن چسبیده
خندهاش را خوب نشان نمیدهد
و در خوابهایش هی کلید برق اتاقها را میزند از این اتاق به آن اتاق
اما لامپها روشن نمیشوند
این است معنای «امنیت شخصی» رفیق گونتر گراس.
صص26-28
منبع
سنگی برای زندهگی
سنگی برای مرگ
شهرام شیدایی
نشرِ کلاغ سفید
پیش از آنکه منحصراً به تعمق در این سروده بپردازیم، لازم است چشماندازی کلی از آخرین دفتر شعر شیدایی به دست داده شود. این اثر شعری بلند است با بخشهایی که هم مجزا از یکدیگرند و هم در ارتباط عمیق باهم. یعنی هم میتوان آن را شعری بلند دانست و هم مجموعهای متشکل از شعرهایی کوتاه و مستقل که با یکدیگر در یک انسجام عمیقاند، بخشها در عین کثرت با محتوای کل اشعار وحدت دارند و روحی یکپارچه بر این اثر حاکم است.
اما دربارۀ این شعر. که بند هفتم این کتاب است. در این سروده وجه اندیشگی بر وجه عاطفی غلبه دارد. یعنی ما شاعری بیشتر اندیشمند را میبینیم تا کسی که بخواهد تجربهای را طوری بیان کند که مخاطب خود را در آن بازیابد. این تفاوت بزرگ شیدایی با شاعران دیگر است. هرچند پیشتر در ذیلِ مقالۀ «سی سال سکوت در برابر شیدایی، چرا» توضیح دادهایم ولی با توجه به اقتضای این سروده باید دوباره متذکر شویم شعر شیدایی آیینهای از فردیت خاص خود اوست و او نمیکوشد کسی را با خود همراه کند. او میآفریند زیرا محکوم است به خلق اما شاعری اهل چرتکه انداختن و در اندیشۀ خوشآمد خلق و قبول عام نیست. از این رو موضوعاتی را برای سرودن برمیگزیند یا موضوعاتی او را برمیگزینند برای گفته شدن که غالباً ربطی به تجارب عامی که در شعر بیان میشود ندارد! بااینحال شعر او همواره دارای روحی آنچنان عاطفی و گیراست که از سقوط در ورطۀ شعار برکنار میماند. (غالبا)
در سرودۀ «هفت» شاعر ابتدا از آزادیِ مطلق شعر و موسیقی سخن میگوید و بعد به خودانتقادی روی میآورد. او معتقد است در برابر هنر تنها باید متلاشی شد نه آن را وسیلهای کرد برای بحثهای پر طمطراق و بیسروته که چیزی هم به جهان مخاطب اضافه نمیکند و فقط برای فخرفروشی است.
او معتقد به شعر و هنر تکاندهنده ایست که آدم را به هم بریزد. بنابراین آدمی که منهدم شود و زیبایی چیزی را با جانش سر بکشد آیا هنوز دربند اصطلاحات و قیل و قال و افاضات بیسروته باقی میماند؟ (آن را که خبر شد خبری باز نیامد)
شهرام شیدایی به خوبی جنس متفاوت شعر و تنهایی خویش را در بین دیگر متظاهران به شعر و شعردانی چنین بیان میکند:
من فقط با خودم هستم و سوالم را تکرار میکنم، این بار بلندتر/ آیا زمانی که باید موسیقی مرا از بینمیبرد و من هنوز زنده بودم/ آخر چه طور ممکن است؟ چهطور ممکن است؟ چه طور؟
شیدایی هنر بزرگ را آن میداند که مخاطب را متلاشی و همه چیزش را مخدوش کند. (شبیه سینمای لانتیموس یا فون تریر)
در ادامۀ شعر او که گویی با خود مشغول بحث ذهنی است و جملات اندیشمندانه را بیاندیشه به بیرون پرتاب میکند ما را به درون یک تونل تاریک هدایت میکند. در تورِ او میافتیم بیاینکه بدانیم کجا هستیم و یا بفهمیم او چه میگوید. پیشتر هم گفتهام که وضعیت مخاطب در برابر شعرهای شیدایی شبیه شخصیت «ک» در رمان قصر اثر کافکاست. از پشت شیشۀ مهآلود یک چیزهایی را میبیند ولی نمیتواند درست تشخیص دهد که چه خبر است. در سرودههای او البته مِه شدت و ضعف دارد، ولی اغلب شعرها مخاطب را به اوج ِ ابهام و مه هدایت میکند و او را به حال خود رها میکند.
او در ادامۀ شعر از این حرف میزند که روسپی است و مظلومیت خودش را دارد! او اعتراف میکند هیچ ربطی به واقعیتهای اطرافش ندارد برای همین شعرش بیربط به جهان مخاطب امروز و جایی فراتر از اوست، جایی مرتفعتر.
خودانتقادی شیدایی در این شعر ادامه دارد، او ضمن اکراه از عنوان شاعری، از بیکنش بودن از نظر اجتماعی بر خود میتازد. از نظر او شعر به اجتماع مرتبط است و وحشتی که در سرزمین دیگر مانند افغانستان حاکم است امری مرتبط به شاعر کنشگر.
بعد حالتی عصبی به شاعر دست میدهد، حالتی عصبی که آدم را میترساند. او در خودش بلندبلند میخندد (دقیقا این قسمت شعر شیدایی من را یاد فیلم جوکر 2019 میاندازد که به سبب یک اختلال بیدلیل میخندد و گاه مردم را عصبی میکند) خندههای شیدایی هم از همین جنس است: خنده از شدت فشار عصبی.
او در هیچ جنگی نبوده (ظاهرا) ولی بطرزی کاملا خودآزارانه خودش را وارد جنگ با مفاهیم و واقعیات کرده است. عاطفه و فهم عمیق شیدایی او را متلاشی کرده است. در بند آخر _همانگونه که سرشت تمام اشعار شیدایی ست_ از پوسیدن، از دست رفتگی و تهی شدن سخن به میان میآید.
پس از چند سطر گریز زدن از انتقاد به دغدغههای وجودی دردناک مانند نابودی، پوسیدن، مرگ و پیش از مرگ تهی شدن، که موضوعات دائمی اشعار اوست، باز هم صدای خندههای به شدت عصبی او را میشنویم. او به مسخره شدن انسان در این سیاره میخندد. به آفتاب، به زمان که فقط فرسودگی و مرگ را نشان میدهد.
سرانجام شعر در تاریکی مطلق فرو میرود. انتقاد و خشم، افسردگی در مواجه با اضطرابهای وجودی و پس از آن خنده و غرق شدن در تاریکی. تمام این شعر را که میسراید گویا دارد برای مخاطب خاص خود «گونترگراس»، «امنیت شخصی» را معنا میکند. البته بطرزی طعنهآلود. بهتر است بگوییم شبیه یک هنرپیشه به بالای صحنه میرود و امنیت شخصی را بازی میکند. این شعر شبیه اجرا روی صحنه است. یک تئاتر یک نفره. یک نمایشِ دردآلود و عصبی از فلاکت فلسفی انسان و تقلاهای حقیر او برای یافتن نه که بافتن معنا.
او تمام ناامنیهای یک انسان بصیر را نشان میدهد و در پایان میگوید این هم از معنایِ امنیت شخصی! انسان حتا در تنهایی خودش هم امنیت ندارد و مشغول جنگهای هولناکتری است بنابراین آیا حق ندارد به این سیرک که آدم درست در قلب آن گیر افتاده است بلند بلند بخندد؟
درنگی در یکی از اشعار شهرام شیدایی
مطالب بیشتر
درنگی در یکی از اشعار شهرام شیدایی
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…