نقاشیهای فرانسیس بیکن روایتی از سردرگمی
روح مشوش انسانِ قرن بیستم در تمامی جوانب زندگی بشری هویدا بود. رمانها، نمایشنامهها، نقاشیها، موسیقیها، فلسفهها، سیاستها و خلاصه همهچیز نشان از یأس بشر از آرمانهای خوشبینانهی دوران روشنگری داشت.
آن همه آرمان دوران روشنگری، آن همه آرمان در باب رهایی انسان به جنگ جهانی اول و کشتارها و ویرانیهایاش مبدل شده بودند، آن همه امید در باب خوشبختی انسان به جنگ جهانی دوم و قحطیها و بدبختیهایاش ختم شده بودند، و آن همه نوید در باب تبعات دانش به بمباران هستهای و گولاگ و جنگ سرد آمریکا و روسیه منتهی شده بودند. دیگر نه آرمانی بود، نه امیدی و نه نویدی. بشر اروپایی – آمریکایی قرن بیستم سرخورده بود، نیهیلیسم بیش از پیش خویشتناش را نمایان ساخته بود؛ افسردگی یکهتازی میکرد. در این دوران بود که سارترها و کاموها و بکتها و آدورنوها و سیورانها و بیکنها ظهور کردند.
هر یک از این افراد در حیطهی حرفهی خود بهنوعی نشان دادند که روحشان خاموش است و با پوست و گوشت و استخوانهایشان حس کردهاند آن چه یأس مینامند-اش.
فرانسیس بیکن، نابغهی قرن بیستمی دنیای نقاشی، با شاهکارهای خود نشان داد – و میخواست نشان دهد – روح و روان انسان سرگردان و سردرگم و آوارهی قرن بیستم را.
با هم نقاشیهای او را از نظر میگذاریم و در فلسفۀ اندوهبار، پیچیده اما ملموس او قدمی میزنیم.
در دهههای 20 و 30 قرن بیستم، نقاشیهای فرانسیس بیکن آن روح دپرس و مضطرب و عاصی را ندارند و بهنوعی تقلیدهایی از نقاشی های پیکاسو هستند؛ اما در دههی 40 قرن بیستم است که رفتهرفته نقاشیهای عاصی و دپرس آفریده میشوند، نقاشیهایی که هر یک میتوانند دوست و یار انسان سودازده و آواره و سرگردانی باشند که حقیقتها را تف کرده و رها شده از ارزشهای خودساخته؛ نقاشیهایی که اگر انسان آواره و بیگانهی رها شده از ارزشها در آنها بنگرد، هر یک از آنها را نه همچون نقاشی بل همچون آینهای در برابر خویش خواهد نگریست:
در دههی 50، جنگ جهانی به پایان رسیده بود لیکن اثرات آن نه. در این دوران، حتی معمولیترین انسانها نیز روحی کِدِر و بیحس داشتند، چه رسد متفکران و نقاشان و موسیقیدانانی که روحشان و ذهنشان حساستر از انسانهای معمولی بود. نقاشی های فرانسیس بیکن در این دهه نیز هر یک نشان از غم و عصیان و فغان دارند:
بیکن در دههی 60 دوران پرکاری را سپری کرده است. نقاشیهای مختلف و متنوعی در این دهه توسط قلم او آفریده شدهاند که مضمون کلیشان عصیان، رهایی و عیانساختن تشویش روح انسان از طریق چهرهی اوست. بهترین نقاشی های او در این دوران، نقاشیهای زیر هستند:
دههی 70 قرن بیستم نیز دههای پرکار برای بیکن بوده و در همین دهه است که او بسیاری از پرترههای مغموم و نِروِس و مشهور خود را آفریده است. خودنگارهی مشهور بیکن نیز در اوایل همین دهه خلق شده تا در دنیای بشری جاودان بماند:
دههی 80 اوج شهرت فرانسیس بیکن بوده و کم نبودهاند کسانی که در این دهه او را بزرگترین نقاش زندهی جهان میدانستهاند. برخی از شاهکارهای بیکن در این دوران عبارت اند از:
بیکن در اوایل دههی 90، هنگامی که به مقصد اسپانیا در حرکت بود، دچار حملهی قلبی شد و درگذشت. بهترین نقاشیهای او در دو سال ابتدایی دههی 90 عبارت اند از:
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…