همراه با مترجمِ توراندخت یا کنگره توجیهگران اثر برتولت برشت
نمایشنامه «توراندخت یا کنگره توجیهگران» نوشته برتولت برشت سال گذشته با ترجمه محمود حسینیزاد توسط نشر بان منتشر شد. این نمایشنامه به قولی آخرین اثر برشت است و با وجود اینکه داستانش در چین و دربار امپراطور این سرزمین میگذرد، اما حرفهایی درباره مغربزمینِ قرن بیستم دارد.
تاختن برشت به گروهی از روشنفکران و نشاندادن لبه تند و تیز انتقاد به آنها، از جمله مؤلفههای بارز این نمایشنامه است که به تعبیر مترجمش میتوان آن را مانند یک رمان مطالعه کرد. همچنین هنگام مطالعه این کتاب میتوان نظریات مارکسیستی برشت را بهطور مشهود در آن مشاهده کرد. کار اصلی روشنفکرانی که برشت در این اثر خود تصویر کرده، توجیهکردن یا به اصطلاح معروف عامیانه مالهکشیدن روی خرابکاریهای قدرت خودکامه و نظامهای دیکتاتوری است.
با توجه به اینکه برشت در عنوان این نمایشنامه و زبان اثر، از زبان آلمانی بهره برده و بازیهای کلامی داشته، یکی دیگر از موضوعات مهم درباره این نمایشنامه، زبان ترجمه است که البته در مقدمه کتاب چاپشده، اشارههایی به آن شده است.
پس از مکاتبات و مکالماتی درباره برخی نویسندگان ادبیات آلمان و چک با حسینیزاد، فرصتی دست داد تا درباره چند موضوعی که در نمایشنامه «توراندخت» جلب توجه میکنند، گپ و گفتی داشته باشیم.
حسینیزاد ترجمه آثار برشت را از سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰ شروع کرده و حدود ۴ دهه است که با این نویسنده و مؤلف آلمانی مأنوس است. بنابراین گفتگو درباره برشت، باعث میشود پرونده برخی دورههای تاریخی آلمان از جمله سالهای جنگ جهانی دوم و قدرتگرفتن نازیها را (که موجب فرار متفکرانی چون برشت شد) بیرون بکشیم و تاریخ را ورق بزنیم. ترجمههای او از دو کتاب «تکپردهایها» و «سه نمایشنامه بعل، در جنگل شهر، صدای طبل در شب» از برشت، در سال ۱۳۵۸ چاپ شدند.
در ادامه مشروح گفتگو با این نویسنده و مترجم را درباره نمایشنامه «توراندخت یا کنگره توجیهگران» برشت میخوانیم؛
* آقای حسینیزاد، کنگره توجیهگران یا همان توجیگران، در واقع همان کنگره نویسندگان یا اندیشمندان است؟
بله. همینطور است. درباره این عبارت «توجیهگران» باید بگویم که ترجمه لفظبهلفظاش میشود سفیدشویان یا پاکشویان؛ یعنی کنگره سفیدشویان.
* که یعنی ماستمالی کنندگان!
بله. خیلیها هم در ایران به همانشکل ترجمهاش کردهاند. اگر ترجمه بسیاری از بیوگرافیهای برشت را بخوانید، نام این نمایشنامه را «توراندخت (کنگره پاکشویان)» یا «سفیدشویان» نوشتهاند. یعنی کسی که میخواهد چیزی را ماستمالی یا توجیه کند. و منظور اصلی هم، روشنفکرانی هستند که با حکومت دیکتاتوری، کار میکنند و کارهایش را توجیه و ماستمالی میکنند.
* در این نمایشنامه گروه توجیها (همان توجیهگرها) هنر مالهکشی و درس کاسهلیسی را در مدرسه یاد میدهند. در حالیکه باید چراغ هدایت مردم باشند. یعنی رسالتی را که روشنفکر باید داشته باشد، انجام نمیدهند. این گروه برای خواندن یک صفحه کتاب یا گفتن جملات حکیمانه از مردم پول میگیرند. پس توجیهای این نمایشنامه، قطعاً نماد و پرچمدار روشنفکران بیخاصیت یا عالمان بیعمل هستند!
بله. میشود گفت اینها، خودفروخته یا آدمهای دولتی هستند. میدانید، برشت در نمایشنامهاش برای کنگره مالهکشان یا سفیدشویان، از لفظ «توویی» استفاده کرده است؛ T و U و I . این توویی نتیجه برعکسکردن کلمه اینتلکت (intellect) است. یعنی تا این حد خواسته روشنفکرهای زمان خودش را مسخره کند. از اینتلکت واژه «توویی» را گرفته که طنین چینی هم دارد. البته درباره این توویی، مقالات و داستانهای دیگر هم دارد. منظورش هم روشنفکرانی است که خودفروخته هستند.
وقتی کتاب را ترجمه میکردم دیدم توویی به فارسی معنایی ندارد. شما وقتی به یک آلمانی بگویید توویی به هم ریخته همان اینتلکت است، متوجه میشود چه منظوری داشتهاید. اما مخاطب فارسیزبان متوجه این بازی زبانی و هدف توویی نمیشود. به همین دلیل وقتی کنگره سفیدشویان را به کنگره توجیگران تبدیل کردم، این لفظ توویی را هم تبدیل به توجی کردیم که آن بار معنایی توجیهگر بودن را همراه خود داشته باشد.
* شخصیت امپراطور که مرتب و به هر دلیلی به اطرافیانش میگوید من استعفا میدهم، نماد و سمبل کیست؟ این شخصیت مابهازای بیرونی داشته است؟
نمیدانم برشت چه کسی را مد نظر داشته اما به هر حال، امپراطور این نمایشنامه، تصویر شخصیت دیکتاتورهاست؛ کسانی که فوری تهدید به استعفا میکنند و میگویند من میروم و مملکت به هم میریزد. یعنی آدمهایی که خودشان را ستون، پایه و اساس همهچیز میدانند. از طرفی اطرافیانشان هم بهدلیل بیعرضگیشان به آنها نیاز دارند؛ برای اینکه اهداف خودشان را محقق کنند. بههمین ترتیب است که در نمایشنامه «توراندخت» برادر امپراطور میتواند دزدی کند؛ خود امپراطور هم میتواند و اطرافیان هم همینطور. بههرحال او خودش را قدرت برتر میداند.
* یعنی علاقهای به استعفا ندارد؟ پس اصطلاحاً دارد قپّی در میکند؟
بله. صددرصد. کدام دیکتاتور بوده که بخواهد استعفا بدهد؟
* خب شاید دیگر طاقت ماندن در رأس کار و تحمل مسئولیت را ندارد!
نه. اینطور نیست. اگر به روند نمایشنامه توجه کنید میبینید که اینطور نیست. علت تهدیدهایش به استعفا در ابتدای نمایشنامه، به این دلیل است که اطرافیانش خرابکاری کردهاند و او میخواهد ماستمالی کند.
* آخر نمایشنامه هم که البته برادر قدرتطلبش را دور میزند!
بله و حتی به یک راهزن متوسل میشود؛ برای اینکه سر قدرت بماند.
* متوجهام که برشت میخواسته به دیکتاتوری و دستگاه خودکامه انتقاد کند اما چرا برای بستر مکانی نمایشنامهاش، سراغ چین رفته؟
این کلاً جزو همان تکنیک معروف برشت است.
* فاصله گذاری؟
یا همان از خودبیگانگی و بیگانهسازی. و یا فاصلهگذاری. به این تکنیک، این الفاظ را منصوب میکنند. یکی از اصولش هم این است که داستان را به محیطهای بیگانه ببرید. یعنی داستان در محیطی اتفاق بیافتد که برای مخاطب شما بیگانه است. به همیندلیل برشت خیلی از این آثار دارد. همین «توراندخت» یکی از آثار معروفش در این زمینه است؛ یا «زن نیک ایالت سیچوان». اتفاقات «آدم آدم است» هم در آسیای شرقی میگذرد. او حتی داستانهایی دارد که مکانشان آمریکا یا اسکاندیناوی است. یعنی قصه را به محیط دیگری میبرد تا حرفش را بزند.
* به فاصلهگذاری از این زاویه فکر نکرده بودم. گفتم شاید علت این کار این بوده که چین کشور دوری بوده و از اتفاقات و آشوبهای اروپای قرن بیستم فاصله داشته است!
نه. به خاطر همان تکنیک فاصلهگذاری است که در تئاترش دارد.
* جناب حسینیزاد، در بسیاری از جملات نمایشنامه «توراندخت»، رویکرد و باورهای مارکسیستی برشت را دیدم.
صددرصد همینطور است.
* البته خیلی رادیکال ننوشته اما مشخص است که این نمایشنامه کار یک آدم مارکسیست است. اصطلاحاً خیلی رو بازی نکرده است.
ببینید، کار برشت ۳ جنبه دارد؛ یک جنبهاش شاعری است. در شعرهای عاشقانهاش شما احساس میکنید اصلاً یک آدم مارکسیست نیست. اما از آن طرف شعرهای بسیار سیاسی هم دارد. جنبه دیگرش، نمایشنامهنویسی است و جنبه دیگرش نظریهپردازی. اینوسط داستان هم مینویسد. از جنبه نظریهپردزای، برشت آدمی است که با مطالعه مارکسیست شده است. یعنی آثار اولیهاش را که مطالعه میکنید، یک حالت اکسپرسیونیستی دارد؛ مثلاً نمایشنامه «بعل» اش. «بعل»، «صدای طبل در شب» و «در جنگل شهر» ۳ نمایشنامهای هستند که ترجمه شأن کردهام و اسمشان را گذاشتهام نمایشنامههای گذار به مارکسیست. یعنی زمان نوشتهشدنشان، برشت هنوز مارکسیست نشده بود. او اول در مونیخ بود و بعد به برلین رفت. به این ترتیب کمکم با مارکسیسم، والتر بنیامین و موضوعات فلسفه مارکسیستی آشنا شد. بله، هیچ ابایی هم ندارد که این نظریه را تبلیغ کند. به قول شما، رو بازی نمیکند چون آثارش کاملاً دستهبندی دارند. مثلاً قطعات آموزشیاش دقیقاً، آموزشی هستند. یعنی اصول مارکسیستی یا کمونیستی یا اصول مبارزه علیه دیکتاتوری را در قالب نمایشنامه میآورد و اصلاً شعارگونه هم است. یعنی دقیقاً میداند دارد چه کار میکند. یک سری نمایشنامه یا نوشته دیگر هم دارد که مفاهیم و معنای در آنها مستقیم بیان نشدهاند. مثلاً «زن نیک سیچوان»، «ارباب پونتیلا» یا همین نمایشنامه «توراندخت». یا حتی «گالیله». اینجا هم نظریاتش را میآورد، هیچ ابایی هم از بیانشان ندارد. ولی به قول شما رو، سطحی و یا شابلونی این کار را نمیکند.
*و هیچ نگران نیست که نمایشنامهاش برچسب مارکسیستی بخورد؟
نه، اصلاً. او یک مارکسیست متقاعد بوده. به همین دلیل مهاجرت میکند و در نهایت سر از آمریکا درمیآورد. تا آخر عمرش هم مارکسیست بود و وقتی جنگ تمام میشود و همصنفانش برمیگردند او به آلمان شرقی میرود در صورتی که میدانسته آلمان غربی بهتر و ناز و نعمت بیشتری داشته است. برشت آگاهانه آلمان شرقی را انتخاب کرد. سال ۱۹۵۳ هم که قیام آلمان شرقی علیه دولت پیش آمد، از قیامکنندگان دفاع کرد و آنجا را ترک نکرد.
این مطالبی که در نمایشنامه میبینید، اعتقادات او هستند که همیشه به انحای مختلف بیانشان میکند. در کل، حدودی کلی کارهای برشت این است که یک قدرت مطلق وجود دارد و کسی هم در مقابل، که میخواهد با آن مقابله کند.
* آیا پیش آمده در آن دورهای که میگوئید مطالعه میکرد، به یهودیت علاقهای پیدا کرده باشد؟ جالب است که در تاریخ آلمان؛ حتی پیش از نازیها و دشمنیشان با یهودیها، مساله یهودیت و ملیت آلمان خیلی مطرح بوده؛ حداقل از قرن هجدهم به بعد. آیا برشت در این زمینه مطالعه یا موضعگیریای داشته است؟
در این زمینه موردی ندیدهام. آنقدر جوان بوده و زود شروع کرده که فکر نمیکنم اصلاً جهانبینیاش به فرق بین یهودیت یا مسیحیت رسیده باشد. درست است که با قدرت کلیسا مخالف بوده و در خیلی جاها هم اذعان کرده، ولی من چیزی درباره تمایلاش به یهودیت ندیدم.
* یکی از مفاهیم مهم نمایشنامه توراندخت، چرخش قدرت و به قول معروف چرخش روزگار است. با خودم فکر کردم این ویژگی نمایشنامه برشت، شاید بهنوعی پیشبینی آینده باشد. یعنی خواسته با این نمایشنامه به نازیها هشدار بدهد که یک روز نوبت شما هم میشود و چرخ میچرخد! شما هم چنین برداشتی از نمایشنامه داشتید؟
فکر نکنم به این صورت بوده باشد! چون اولاً این نمایشنامه از آثار متاخر برشت است؛ از آثاری که در سالهای پایانی عمرش نوشت. بهنوعی آخرین نمایشنامهاش هم هست. تقریباً آنزمان همه حرفهایش را زده بوده است. دوم اینکه دغدغه اصلی برشت همیشه طرفداری از رنجکشیده و مبارزه با نیروی بالادست است. در «گالیله» هم از گالیله مقابل قدرت کلیسا دفاع میکند. در «زن نیک ایالت سیچوان» هم از آدمهایی که مقابل استثمار ایستادهاند، دفاع میکند. یعنی هر نمایشنامهاش چنین رویکردهایی دارد. در مورد مسالهای که شما میگویید، به نظرم سعی برشت در نشاندادن تلاش دیکتاتورها برای باقیماندن در قدرت بوده است. در «توراندخت» امپراطور دستور میدهد گردن کسی را که در کنگره از او دفاع میکند، بزنند. این فرد اصلاً مخالف امپراطور نیست. از توجیکنندههاست ولی امپراطور دستور میدهد گردنش را بزنند و سرش را بالای دروازه آویزان کنند چون از حرفی که او زده خوشش نیامده. این شخصیت فقط تلاش دارد قدرتش را حفظ کند؛ حالا بهایش میخواهد لگدمال کردن برادرش باشد، یکیشدن با راهزنان، یا کشتن اطرافیان باشد، او میپردازد. البته نمایشنامه این اتفاقات را با طنز در خود جا داده اما در کل، این نظریه برشت است و معتقد است که یک ظلم و ستمی وجود دارد و باید علیهاش جنگید.
* عمر برشت که به سقوط و نزول کمونیستها قد نداد…
نه ولی قیامها را دید. یعنی قیام آلمان شرقی را دید. و فکر میکنم انقلاب مجارستان را.
* با دیدن این اعتراضات، انشعابی نسبت به مارکسیسم پیدا نکرد؟
جایی در این باره صحبت نکرده است. برشت مثل آرتور کستلر، نَبُرید؛ البته منتقد بود. او خودش را مارکسیست میدانسته است. میبینید که به شوروی نرفت ولی در آمریکا یا سوئد زندگی کرد. طرفدار استالین هم نبود. استالین کیش خاص خودش را داشت که همه را به خدمت بگیرد. افرادی هم که مثل مثل کستلر یا سارتر زده شدند، به شوروی رفتند و از نزدیک اتفاقات مربوط به شوروی را دیدند. اما برشت مارکسیست است. امروز هنوز هم با وجود سقوط شوروی و بلوک شرق، روشنفکر مارکسیست داریم. چون فلسفه مارکسیستی با چیزی که در شوروی پیاده شد، فرق دارد و یک چیز دیگر است.
* پایان نمایشنامه را خیلی صریح ندیدم. خواستم از شما بپرسم. بین امپراطور و سردسته راهزنان چه اتفاقی میافتد؟ پایان کار باز است یا…؟
نه. کار پایان باز ندارد. امپراطور در قدرتش میماند و سردسته دزدان، هم صدراعظم میشود. امپراطور از سردسته دزدان، از جاذبه دخترش و خلاصه همهچیز استفاده میکند و در قدرت میماند.
* نقش توراندخت این میان چه بود؟ چون من نقش دختر امپراطور را در نمایشنامه آنقدری ندیدم که اسم کتاب به نامش باشد!
توراندخت یک افسانه قدیمی است و ظاهراً ریشهاش به ایران برمیگردد. یعنی افسانهای است که از ایران به چین رفته است. نمیدانم آن افسانه چهچیزی داشته است. شاید توراندختِ آن افسانه، زنی قدرتمند بوده است. جاکومو پوچینی و فردریش شیلر هم دربارهاش اپرا ساختهاند. برشت هم به نوع دیگری رویش کار کرده است. نظر من این است که اولاً خواسته این اسم را حفظ کند. دوم هم که شما میبینید به هر حال توراندخت این وسط نقشی دوگانه دارد. از طرفی از توجیگرها خوشش میآید، زنی هوسباز است و از طرف دیگر آن سردسته راهزنها از طریق توراندخت است که وارد دربار شده و قدرت امپراطور را حفظ میکند. یعنی توراندخت کسی است که به قول شما رو بازی نمیکند اما در نهایت، کار خودش را انجام میدهد.
* پس هم یک نقشِ در پس پرده و مخفی دارد و هم نامش یک ارجاع بینامتنی به افسانهای قدیمی است!
که ظاهراً ایرانی هم هست.
منبع mehrnews
همراه با مترجمِ توراندخت یا کنگره توجیهگران اثر برتولت برشت
مطالب بیشتر
همراه با مترجمِ توراندخت یا کنگره توجیهگران اثر برتولت برشت
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…