انواع عشق در اشعار نزار قبانی
با تکیه بر آراء اریک فروم
چکیده:
«نزار قبانی» شاعر معاصر عرب به واسطهی سرودن اشعار عاشقانه شهرتی جهانی دارد. از او با عناوینی چون «شاعر عشق» و «شاعر زنان» یاد میکنند. اشتغال دائمی قبانی به عشق و زن ما را برآن داشت به تحلیل مفهوم عشق در اشعار او روی بیاوریم تا از این روزن با انواع مختلف عشق در اشعار او آشنا گردیم و به زاوایایی پنهانی از روح او اشراف یابیم. به همین منظور با معیاری مشخص«عشق در نگاه اریک فروم» این مفهوم را در اشعار قبانی دستهبندی میکنیم.
منطق عشق در اشعار قبانی متغیر است. او در یک سیر طبیعی ابتدا در عشق زن خام و سنتی است بنابراین رابطهای که با او برقرار میکند نه عشق که «پیوند تعاونی» است، این ناپختگی به مرور جایش را به رشد میدهد و ما شاهد حالتهای دیگری هستیم. در این مسیر گاه عشق او منطقی مادرانه مییابد و دهشی بیقید و شرط میشود، گاه منطقی پدرانه پیدا میکند و معشوقی شبیه خود و مطیع در برابر اوامر خویش طلب میکند، گاه هم منطق این عشق برادرانه میگردد و او برای برابری زنان مبارزه میکند و از این زاویه عشق او به جامعه و سیاست نیز تسری مییابد.
هرچند موضوع شعر قبانی غالبا زنان (معشوق، همسر و مادر) اما عشق در اشعار او لحنهای مختلفی به خود میگیرد و همین امر باعث میشود شعر او خستهکننده و تکراری نباشد.
در این مقاله کوشیدهایم باتوجه به دستهبندی اریک فروم از مفهوم عشق، نگاهی عمیقتر به این مقوله در اشعار نزار قبانی داشته باشیم تا به مدد خوانش روانکاوانه بر لایههای ژرفتری از احساسات و اشعار او دست یابیم.
کلمات کلیدی: نزار قبانی، اریک فروم، پیوند تعاونی، عشق مادرانه، عشق پدرانه، عشق برادرانه
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
مقدمه:
این مقاله میکوشد برای رهایی از کلیگویی در باب عشق در اشعار نزار قبانی، با توجه به یک دستهبندی مشخص از این مفهوم، نشان دهد چگونه موضوع واحدِ عشق به زن انواع مختلفی از عشق را در شعر نزار قبانی به وجود آورده است و در واقع لحنهای مختلف او را در برابر زن بررسی میکند.
لحن عشق در اشعار قبانی یکدست نیست. او عاشقانهسرایی با منطقهایی مختلف در عشق که گاه دلسوزانه، گاه تحکمآمیز و گاه پر از گله و شکوه سخن میگوید. گاه بیقید و شرط مهر میورزد،گاه دیکتاوری خیرخواه است و گاه با دلسوزی و شفقت خاصی به زن مینگرد و برای رهایی او از چنگ تعصبات مبارزه میکند. بنابراین این جستار شرح هرلحظه به شکلی در آمدن بت عیار( مفهوم عشق) در اشعار قبانی است.
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
«اریک فروم»، فیلسوفِ اجتماعی آلمان، در سال (1900م) در شهر فرانکفورت زاده شد و در سن 22 سالگی دکترای خود را از دانشگاه«هایدلبرگ»دریافت نمود. فروم روانکاوی اجتماعی بود و برحسب نگاه فلسفی خود به عشق، آن را نه پدیدهای شخصی بلکه مقولهای اجتماعی با زیرساختی فلسفی میدانست. او در طول حیات خود در دانشگاههای متعددی تدریس کرد و کتابهایی مانند«هنرِعشق ورزیدن»،«گریز از آزادی»، «انقلاب امید»، «انسان برای خویشتن» و «روانکاوی دین»را نگاشت.
فروم یکی از سردمداران اومانیسم است که پایههای دستوری و تحکمی علم اخلاق را وارونه می سازد و انسان را ارباب خود و تعیین کنندهی مطلق نیک و بد خویش معرفی می کند و هر نوع مرجعی را که خارج از انسان باشد، کنار می گذارد.
فروم در کتاب«هنر عشق ورزیدن» عشق را پاسخی به هستی آدمی میداند. انسان پس از درک جایگاه خود در هستی و پی بردن به ماهیت بیگانگی دچار «اضطراب جدایی» میشود و تنها چارهای که برای رسیدن به یگانگی برایش میماند، پیوستن به عشق است.
وی با توجه به مخاطبهای مختلفی که یک عشق میتواند داشته باشد، آن را به انواع مختلفی تقسیم کرده است. پیش از بررسی طیفهای مختلف عشق در اشعار نزار قبانی شرح مختصر ویژگی هر نوع از عشق ضروری مینماید.
پیوند تعاونی:
از آنجا که فروم معتقد است تمام روابطی که بین زن و مرد به وجود میآید، نامش عشق نیست در توضیح مفهوم عشقِ کامل ابتدا شرحی از عشق ناقص یا «پیوند تعاونی» به دست میدهد. او این اصطلاح را با استفاده از رابطه ی جنین و مادر شرح میدهد.
از نظر او این پیوندها که تنها برای رفع نیاز ایجاد میشود، فقط میتواند نیازهای زیستی (و نه وجودی و روحی انسان) را برطرف سازند. از اینرو پیوندهایی را که ریشه در احتیاج دارند، فاقد قدرت یگانگی و کل ساختنِ جزء میداند. فروم در شرح این پیوند می نویسد:
«پیوند تعاونی از نظر علم زیست شناسی پایه اش در رابطه مادر باردار و جنین پی ریزی میشود. آنان دو تن و در عین حال یکی هستند، با هم تعاونی زندگی می کنند، به همدیگر احتیاج دارند. جنین جزیی از مادر است و آنچه را احتیاج دارد از وی می گیرد، مادر به او غذا میدهد، از وی محافظت می کند و متقابلا خود مادر نیز در زندگی خویش به وسیله ی نوزاد تکامل می یابد و بهتر می گردد. از نظر پیوند تعاونی روانی، این دو بدن مستقلند ولی از نظر روانشناسی همین پیوستگی نیز وجود دارد.»(فروم،28:1393)
این نوع از رابطه زمانی ایجاد میشود که با مخدوش شدن اصل احترام، توازن قدرت به هم بخورد و رابطه یکی از دو صورت به سلطه درآمدن یا تحت سلطه درآوردن میشود. در حالتِ منفی و منفعلانهی پیوند تعاونی فرد تمایل دارد دیگری را بر خود مسلط کند تا خود را از انتخاب و مسئولیتپذیری ساقط نماید.
«صورت منفی پیوند تعاونی همان تسلیم، یا به اصطلاح پزشکی، مازوخیسم است. شخص مازوخیست، برای فرار از احساس تحمل ناپذیر دوری و تنهایی، خود را جزیی از وجود شخص دیگر میکند، شخصی که او را راهنمایی میکند و محفوظ میدارد….بت پرستی مکانیزم اصلی روابط عاشقانه ی مازوخیستی است.»(فروم:157:1381)
نقطهی مقابل مازوخیسم یعنی سادیسم حالتی است که در آن فرد تمایل دارد بر دیگران تسلط یابد. او از طریق وابسته کردن دیگران در پی غلبه بر ترس حاصل از تنهایی است:
«نوع مثبت پیوند تعاونی، سلطه جویی است که نقطه ی مقابل مازوخیسم است. فرد سادیست شخص دیگری را جزء لاینفک خود می سازد تا بدینوسیله از احساس تنهایی و زندانی بودن خود فرار کند. فرد سادیست با در برکشیدن شخصی که او را می پرستد، مغرور می شود و خود را بالاتر از آنچه که هست می پندارد.»(همان)
اولین مولفهی عشق بالغ از نظر فروم عملِ بخشیدن و نثار کردن است. بنابراین کنش عشق از نظر او فعال است نه منفعل:
« نثارکردن، برترین مظهر قدرت آدمی است، در حین نثار کردن است که من قدرت خود، ثروت خود و توانایی های خود را تجربه میکنم…نثار کردن، از دریافت کردن شیرین تر است، نه به سبب اینکه ما به محرومیتی تن در می دهیم، بلکه به این دلیل که شخص در عملِ نثار کردن، زنده بودن خود را احساس می کند.»(فروم،33)
فروم عشق را با توجه به مخاطبهای مختلفی که میتواند داشت به انواع زیر تقسیم کرده و به شرح هرکدام میپردازد:
که ما از این میان به تحلیل سه مورد اول خواهیم پرداخت.
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
صفت بارز مادر، نثار کردن بدون چشمداشت و بخشش بی قید و شرط است، از اینرو کنش مادر در رابطه با کودک فعالانه است. کودک در برابر مادر گیرنده ای محض است، او نمیتواند چیزی را که ندارد ببخشد بلکه به نقشِ دریافت کنندگی صرف اکتفا میکند. اساس رابطه ی او و مادر چنین است:
« …دوستم دارند برای اینکه مادرم به من نیاز دارد. به طور کلی به خاطر آنچه هستم دوستم دارند، یا اگر دقیقتر بگوییم دوستم دارند بخاطر اینکه وجود دارم. این احساسِ محبوب مادر بودن، فعل پذیرنده است. کودک احتیاجی ندارد برای محبوبِ مادر بودن کوششی بکند، عشقِ مادری بدون قید و شرط است. آنچه کودک نیاز دارد این است که باشد. عشق مادری موهبت و آرامش است. احتیاجی به تحصیل و شایستگی ندارد، ولی کیفیت بی قید و شرط عشق مادری، یک جنبه ی منفی هم دارد. این عشق نه احتیاجی به شایستگی دارد، نه اکتسابی است، نه ایجاد کردنی است و نه ضبط شدنی. اگر وجود دارد سعادتی است و اگر وجود ندارد گویی زیبایی نیز در جهان وجود ندارد، و از عهده ی من برای خلق آن کاری بر نمی آید.»(فروم،51:1393)
2. عشق پدرانه:
ویژگیهای عشق پدرانه کاملا متفاوت از عشق مادرانه است، در عشق پدرانه علاقه اکتسابی است، یعنی باید لیاقت و استحقاق آن را به دست آورد. آنچه در عشق پدرانه مهم است شبیه وی بودن و مطابق فرمان، دستورات و قوانین وی رفتار کردن است بطوریکه در این نوع عشق نافرمانی باعثِ طرد شدن از سمت او می شود. عشق پدرانه به خلق و آفرینش مصنوعات بشری مربوط است که در آن افراد به فعالیت خلاقانه روی می آورند. او آموزنده ی نظم و مقررات است:
« رابطه ی پدرانه کاملا از نوع دیگر است. مادر وطن ماست. طبیعت است. خاک است. دریاست، پدر نماینده ی چنین خانه ی طبیعی نیست. در سالهای اول زندگی ارتباط او با فرزند بسیار محدود است و اهمیتش در مقابل کودک در این سالها با اهمیت مادر قابل قیاس نیست. درست است که پدر نماینده ی دنیای طبیعی نیست اما در عوض بیان کننده ی قطب دیگری از وجود بشر است. دنیای فکر و ساخته های بشر، قانون و نظم، انظباط و مسافرت و ماجرا همگی تجلیات آن قطبند. پدر کسی است که طفل را تعلیم می دهد و راه ورود به دنیا را به او می نمایاند.»(فروم،54)
3. عشق برادرانه:
عشق برادرانه با عشق به ناتوانان آغاز میشود. از نظر فروم این نوع عشق اساس تمام انواع دیگر عشق است که در آن به مقام برابری و برادری تمام انسانها با یکدیگر توجه شده است. این نوع عشق نسبت به تمام مردم، فارغ از نژاد و سرزمین ابراز میشود و ملت انسانیت را مورد توجه قرار می دهد. در این عشق فرد احساسات شخصی ندارد و در آرزوی سعادت و کامیابی برای دیگران است و دراین راه تلاش میکند.
«منظور از عشق برادرانه همان احساس مسئولیت، دلسوزی، احترام و شناختن همه ی انسانها و آرزوی بهتر کردن زندگی دیگران است…عشق برادرانه عشق به همه ی ابنای بشر است. صفت مشخص آن همان عدم استثناست. اگر توانایی دوست داشتن در ما تکامل یافته باشد، چاره ای جز دوست داشتن مردم نداریم. در عشق برادرانه احساس پیوند با تمام انسانها وجود دارد و احساس همدردی مشترک و احساس انسان با همه ی یگانگی. عشق برادرانه بر این احساس مبتنی است که ما همه یکی هستیم.»(فروم،59)
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
در اشعار نزار قبانی و مخصوصا در شعرهای اولیهی او هر دو حالت منفی و مثبت پیوند تعاونی یعنی مازوخیسم و سادیسم به چشم میخورد. نخست اشعاری را از نظر میگذرانیم که قبانی حالتِ منفی پیوند تعاونی یا مازوخیسم را تجربه میکند.
«سینههایت، چشمه هایِ شعله ور کننده ی شرابند/ و عامل مدهوشی،/ سینههایی آنگونه رو به بالا،/ که گویی به افلاک پرکشیده اند / و نه تنها من که دریا را/ نیز خروشان و مواج ساخته اند،/گویی دریا نیز با من درد مشترکی دارد / و موجهای پرتلاطم، فریادهایِ این درد مشترکند./ سینههایت، بتی پرستیدنی اند/ و من تنها زائر این اصنام هستم.» (قبانی،124:2006)
در این سروده او زیبایی جسمانی معشوق را در حکم «بتی پرستیدنی» می داند و آماده می شود تا اراده ی خود را به محبوب تفویض کند و تسلیم او گردد. پیشتر گفتیم که فروم «بتپرستی» را بارزترین نمود «مازوخیسم» میداند.
قبانی گاه معشوق را ملکه و خود را یکی از رعایای او میبیند که این امر نشان میدهد او برای محبوب قدرتی بیشتر قایل است و خود را همچون فرودستی در برابر وی به شمار میآورد.
«در لحظه ای از لحظه های رویاهام تو را کاترین دوم تصور کردم و / میخواستم همه ی جعبه های بلورین و انگشتری/ و دستبندها را بربایم و زیر پایت بیفکنم/ ای بانوی بانوان و ای قیصر قیصران/ و در لحظه ای از لحظات جنون، تصور/ کردم که موزه موزه ی توست و تاجها/ تاج های تواند/ و خدمتکاران خدمتکاران تو/ و تو سوار درشکه ی پادشاهیِ منقوش با/ سنگهای یاقوت و زمرد شده… و بر یخهای لنینگراد لیز می خوری/ آیا صدایم را می شنوی، که همراه رعایای جمع شده بر پیاده روهای قصر لنینگراد/ فریاد میزنم/ خدا ملکه را حفظ کناد/ من یکی از رعایای توام/ ای قیصر قیصران/ من شهروندی عاشق توام»(عامری،156:1390)
طبق یک سنت ادبی که در فرهنگ فارسی و عربی مشترک است، زجر کشیدن به پای عشق عملی ارزشمند محسوب میشود. قبانی نیز پیرو همین سنت دیرپای با تمام رنجی که از وابستگی به معشوق متحمل میشود همچنان خواهان افزایش آن است.
« عشق مرا افزون کن/ ای زیباترین حملههای جنونم/ ای سفر خنجر در بافتهایم/ ای ژرف رفتنِ دشنه/ بانوی من بر غرق من بیفزای/ بر مرگ من بیفزای/ شاید مرگ چون هلاکم کرد/ زندهام سازد»(اسوار،131:1984)
در مقابل تمایلات خودآزارانه تمایلات دیگرآزارانه نیز در اشعار قبانی نمود یافته که پیوند تعاونی مثبت و سادیسم را برملا میسازد:
«این از بختِ خوب توست که معشوق من شده ای،/ چراکه پیش از آشنایی با من مانند زمهریر سرد بودی/ من از گرمای وجودم به تو بخشیدم،/ همانکه در زمین باکره ات، بذر پاشید/ و سپس از آن، کودکان و طلا و یاقوتهای فراوان رویاند./ برای مغرور شدنم همین کافی است که سینهات غرورش را از من وام گرفته است./ باید از سرور خود، سپاسگزار باشی که روزگاری عاشقت شدم،/ از سرور خود بسیار سپاسگزار باش»(قبانی،21:1989)
او در کتاب«صدنامه ی عاشقانه» ضمن برشمردن لطفهایی که در حق معشوق کرده، نقص او و کمال خود را به زن گوشزد میکند. که این امر حاکی از آن است که او خواهان تسلط بر سلایق و اندیشههای معشوق و ایجاد تغییر در وی بوده و چون نتوانسته او را به شکل دلخواه دربیاورد، زبان به سرزنشش گشوده است. به وضوح میبینم که با برهم خورد توازن او خود را در جایگاه رفیعتری نسبت به زن میبیند:
«تو ماهی هدیه ام دادی/ من دریا/ تو قطرهای روغن چراغ دادی/ من چلچراغ/ تو دانه ای گندم دادی/ من خرمن/ تو مرا به شهر یخ بردی/ من تو را به سرزمین عجایب/ تو با وقار یک معلم و بی احساس مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی/ که گرم بود و تو سرد/ تو با من با دستکش دانتل دست دادی/ اما من نیمه ی دهانم را در دهانت/ و نصف انگشتهایم را در دستهات جاگذاشتم»(عامری،139:1390)
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
عشق پدرانه:
یکی از پایههای عشق پدرانه لزوم شباهت فرزند به پدر برای مورد توجه وی قرارگرفتن است. در این نوع عشق پدر آن فرزندی را دوستتر دارد که از همه بیشتر به وی شبیه است. نزار قبانی نیز در کتاب«داستان من و شعر» یکی از خصوصیتهای اصلی زنی را که میتواند معشوق او بشود، شباهت بیان میکند. او خود صراحتا اعلام میدارد تحمل زنی را ندارد که حتی در جزئیترین امور مانند سیگار کشیدن، نوع اندوه و تفکر به وی شباهت نداشته باشد.
«دلم میخواهد زنی که دوستش دارم با من شباهت داشته باشد. مقصود از شباهت میان من و او این است که ما بر زمینی مشترک بایستیم و آهنگ روح و افکار ما نظیر هم باشد. بعبارت دیگر در هزاران مسئله ی کوچک عکس العمل ما به یک نحو باشد و هزاران کوشش مشترک باهم داشته باشیم و هزاران چیز شادی انگیز، باتفاق بسازیم در عشق ممکن نیست که اسبها به یکسو روند و ارابه به سویی دیگر. در این صورت ارابه از هم خواهد شکافت. من طاقت دوست داشتن زنی را ندارم که در جهت عکس علاقه و خواسته های اندک من گام بردارد. و نیز عاشق زنی نمیتوانم شد که در تفکر و سیگار و اشک و کره ی زمین با من بتساوی مشارکت نکند.»(یوسفی،132:1386).
او گاهی با همین منطق عشق پدرانه به رابطه با زن رو آورده و اعتراف کرده از فرط شباهت آنگونه یکی شدهاند که دیگران آنها را باهم اشتباه میگیرند:
«ما دوتا عجیب شبیه همدیگریم/ تا مرز نیستی در هم فرو میرویم/ در هم تنیدهاند اندیشههایمان و بیانمان/ سلیقههامان و فرهنگهامان/ و جزئیات کوچک زندگی/ تا آنجا که من نمیدانم کیام؟/ و تو نمیدانی که هستی؟/…/ عشق یعنی مردم ما را از همدیگر باز نشناسند/ آنگاه که به تو تلفن میزنند من پاسخ دهم/ گاهی که دوستانم به شام دعوتم کنند تو بروی/ و آنگاه که شعر عاشقانهی جدیدی از من بخوانند/ تو را سپاس گویند»(طاهری،10:1392 -11 )
از دیگر مواردی که در عشق پدرانهی فروم مطرح است توجه به سفر است. نزار قبانی نیز تمام عمر خود را در سفر گذرانده است:
«من سه چهارم اشعارم را به سفرهای خود مدیونم. من حالت شاعری را که بصورت درخت باشد، نپذیرفتم بلکه سرنوشت شاعر را در پرواز گنجشک انتخاب کردم. زیرا درخت هرچه بکوشد نمی تواند محل خود و جای ریشه ها و شکل برگهایش را تغییر دهد اما مهمترین چیزی که در گنجشک دیده میشود آن است که هر ثانیه ای میتواند لانه ای جدید بوجود آورد.»(یوسفی: 94).
یکی دیگر از ویژگیهای عشق پدرانه از منظر فروم، اهمیت نظم، قانون و فرمانبرداری است. این موضوع آنقدر در این نوع از عشق ضرورت دارد که عدم حصول آن به زایل شدن و تباهی کامل عشق می انجامد. در شعر قبانی نیز مسئلهی تمایل به قدرت، قانونگزاری و توقع اطاعت و فرمانبرداری از زن نمودی بارز دارد. نزار قبانی خود را «پادشاه غیردموکراتیکی» میداند که تمام دستورهایش را بیمشورت به اجرا درمیآورد. این شعر عاشقانه هرچند دلسوزی پدرانهای دارد و نمیخواهد آب در دل معشوق تکان بخورد اما معشوقه باید بپذیرد و منفعلانه سکوت کند زیرا این پدر است که تصمیم میگیرد و صدایِ قدرت است:
«تمام شد و تو معشوقه ام شدی/ تمام شد/ چون ناختی بلند در گوشتم وارد شدی/ مانند دکمه ای در جا دکمه ای/ گوشواره ای در گوش زن اسپانیولی/ از امروز به بعد بهانه ای نداری/ که من پادشاهی غیر دموکراتم/ زیرا در شأن عشق، قوانینم را میسازم و به تنهایی حکم میکنم/ آیا برگ درخت قبل از روییدن مشورت میکند؟/ آیا جنین قبل از تولد با مادر مشورت میکند/ پس معشوقه ام باش و سکوت کن/ عشق من به تو قانونی است که مینویسم و اجرایش میکنم/ اما کار تو این است که چون گل مارگریت بین بازوهام بخوابی و بگذاری حکومت کنم/ کار تو این است که تا همیشه عشق من باشی»(طاهری،1393: 257).
اگر معشوق تن به دیکتاتوری خیرخواهانهی پدر ندهد و حاضر به اطاعت از دستورات او نشود استحقاق ِمورد لطف و مهر او واقع شدن را از دست میدهد. در این نوع عشق نافرمانی به طرد میانجامد. زیرا در این نوع از عشق آزادی در اسارتِ دستورات پدر بودن معنا میدهد:
« … روزی که به جنگلهای سینه ام وارد شوی/ از بند رسته شدی/ روزی که خارج شوی کنیزی میشوی و شیخ قبیله تو را میخرد/ نام درختها را به تو آموختم/ …/ به مدرسه بهار تو را وارد کردم/آواز پرنده ها را و الفبای چشمه ها را به تو آموختم/ … اما خسته شدی از اسب آزادی/ اسب آزادی میرماندت/ خسته شدی از سبزه زار سینه ی من/ خسته شدی از خواب پوشالی روی ملافه های ماه/ و از این جنگل رفتی تا گرگها تو را بخورند»(طاهری:209).
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
عشق مادرانه
در تعریف عشق پدرانه سخن از «دنیای فکر و ساخته های بشر» به میان آمد. بشر همواره نیازمند احساس برتری و تفوق بوده تا از این طریق با توهم تسلط بر اوضاع جهان و ارضاء قدرتطلبی به امنیت و اطمینان دست پیدا کند و شرایطی فراهم آورد که از آسیبپذیری خویش در برابر آلام و مصایب هستی بکاهد. در این بین در کارهای خلاق و آفرینش یا همان مصنوعات بشری سهم مردان بیشتر است. زیرا زنان با آوردنِ فرزند به تفوق و برتری مورد نیاز خویش دست مییابند اما مردان ناگزیرند برای حس قدرت و امنیت چیزی از وجود خود بیافرینند تا بودنشان را اثبات کند. بنابراین مردان که از تولد فرزند محرومند، این احساس را با خلق آثار و رو آوردن به ساخته های بشری جبران مینمایند.
«احتیاج به تفوق یکی از اساسیترین احتیاجات بشر است، که از خودآگاهی او سرچشمه میگیرد، زیرا او به سهمی که به عنوان یک مخلوق بازی میکند قانع نیست، نمیتواند خود را مانند طاس تخته نرد ببیند که از فنجان به بیرون پرتاب شده است. او احتیاج دارد خود را خالق بداند و از سهم فعل پذیرانه ی خود به عنوان یک مخلوق بالاتر رود. برای رسیدن به چنین رضایتی راه های فراوانی وجود دارد؛ طبیعیترین و آسانترین آنها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش است. او به وسیله ی کودک شیرخواره نیاز به تفوق را در خود سیراب میکند. عشق مادر به فرزند زندگی خود او را مهم و پرمعنی میسازد.(چون مرد قادر نیست از این راه احتیاج به برتری را برآورد، ناچار دست به آفرینش مصنوعات بشری و اندیشه های مختلف میزند»(فروم:63)
عشق مادرانه در شعر قبانی در وهلهی اول خود را با زایاندن و آفرینش نشان میدهد. یعنی در ابتدا ما با حالت غیرصریح این عشق مواجهیم. که در آن خود شاعر از مادر بودن سخن نمیگوید بلکه در جایگاه مادر قرار دارد و با نبوغ خود مفهومی را متولد میکند، آن را میپروراند و به بلوغ میرساند و دریک کلام مادر آن میشود. میتوان عشق مادرانه در اشعار او را تحت سه عنوان بررسی کرد:
1.تفوق از طریق آفرینش
مرحلهی دستیابی به تفوق و برتری از راه آفرینش در شعر نزار قبانی خود میتواند به سه دورهی تولد، رشد و پرورش و بلوغ تقسیم شود. در هر دوره میبینیم چگونه نوزاد شعر زنانه در شعر قبانی متولد میشود، میبالد و به بلوغ میرسد.
تولد
نوزادی که نزار قبانی آن را به دنیا میآورد، نگرش تازهای نسبت به زن است. او از بطن شعر خود زنی را میزایاند که شعر است و بدینترتیب پرچمدار شعرِ زنانه و «مکتب مونث» میشود. او ضمن نگاهی متفاوت به زن و سفر به درون روح او به این اکتفا نکرده بلکه متناسب با این خواسته دست به خلق ِ عناصر جهانی میزند که برای درخشش زن نیاز اشت. باتوجه به اینکه نبوغ او در ساختن یک صدا و جهانِ شعری جدید زنانه است، به بررسی جزء به جزء اجزای این آفرینش میپردازیم. خود او ساختنِ این صدای متفاوت و هنجارشکنانه را اینگونه شرح میدهد:
«من نه معمار نامی ام/ نه پیکر تراشی از دورهی رنسانس/ و تاریخ طولانی با کتیبه ها ندارم/ اما میخواهم بدانی دستانم/ چه کرده با تن زیبای تو/ چه کرده در پرداختنش/ چه کرده در آراستنش با گلها و ستاره ها و شعرها/ و چگونه اش آذین بسته با نگاره های خط کوفی/ نمیخواهم به توانایی ام در بازنویسی تو بنازم/ به طبع خوانش تازه ای از تو ببالم/ به نقطه گذاری درباره ی تو از الف تا یائ/ عادت ندارم از کتاب تازه ام سخن بگویم/ از زنی که افتخار عشقش را داشته ام/ و افتخار نوشتنش را از فرق سر تاانگشتان پا/ که این چنین بودن نه شایسته ی تاریخ شعر من است/ نه در شأن دلبرانِ ما»(طاهری:147-146).
نزار قبانی از این آفرینش با لفظ زادن یاد میکند و خود را نسبت به زن در جایگاهی قرار میدهد که یک مادر نسبت به فرزندش دارد.
«فکر کردم نوزادی بزایمت که/ میآید با شعری در دهانش/ فکر کردم شعری بزایمت/ فکر کردم در شبهای بلند زمستان/ به همه ی سن تها تجاوز کنم و در رحم تو گنجشکی بکارم/ تا نژاد گنجشکها را حفظ کند/ فکر کردم در وقت هذیان و آتش اعصاب/ در احشاء تو جنگلی از کودکان بکارم/ تا پاسداری کند از سنتهای خانواده/ در سرایش شعر و عشقبازی با زنان»(همان:219).
در نگاه او شعر و زن از همدیگر قابل تفکیک نیستند:
« در آغاز که بود؟/ مادینگی تو، یا مادینگی کلمات؟/ هندسهی سینهی تو/ یا هندسهی کلیساهای جامع؟/ موسیقی میان و کمر تو/ یا افاعیلِ بحر وافر؟/ طراوت دستان تو/ یا نرمی پشم کشمیر؟/…/ نه میخواهم به تاریخ شعر گام نهم/ و نه تو را شهزادهی شاعران بنامم/ که تو در شعر هر شاعر رسته و روییدهای»( اسوار، 371:1384)
بنابراین طبیعی است که مهمترین شاخصهی زنی که شالودهی جهانِ روحی قبانی است، شباهت او به شعر و عضو حزب شعر بودن باشد. اگر شعر را متعالیترین حالت زبان در نظر بگیریم، زنی که نزار بر پایهی عشق او جهانش را میآفریند دور از اموری است که «مارتین هایدگر»، فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی، آن را «موقعیت عام» میداند.(مگی،439:1372) زنی ذاتا متعالی و ورایِ امور مبتذل و روزمرگی:
«بانوی من!/ مهمترین نکته ی فرهنگ تو این است/ که از حزب شعری و شکوه زبان تو آنجاست/ که از زبان گنجشک مشتق شده است/ و از سمفونیهای موزارت/ و تجلیات محی الدین ابن عربی»(بیدج،1390: 62).
طبیعت نیز در شعر قبانی امری جدا از این هستهی اصلی نیست. او طبیعت را نیز به کمک الفبای زن مجددا مینویسد از اینرو طبیعت در شعر نزار به نحو بارزی مونث و در ارتباط با زن است و بنابراین وجود مستقلی از وی ندارد.
«نشانم بده / کتابی که تو در آن نیستی / گنجشکی که جاری کردن نام تو را نیاموخت/ درختی که تو را در برگ هایش پاس نداشت/ و جویباری که شیرینی انگشتان پای تو را نلیسید/ با خودت چه کرده ای؟/ بانویی که بادها به فرمان توست/ و بارش باران/ و قد خوشه هایِ گندم/ و عدد گلهای مارگریت/ بانویی که سین هات آب و هوا را بازگو میکند و بر جزر و مد تسلط داشت/ و کشتی ها به سویش می روند تا خود را با عاج و شراب و آناناس پر کنند/ با خودت چه کرده ای؟ بانویی که از ریزش کلام تو بر زمین درختها میروید / و از حرکت سایه ات بر تنم فواره های آب میشکفد.»(طاهری،1393: 74-75).
پس از آنکه در دوران تولد، موضوعِ شعری قبانی، عشق به زن، بیان شد در شعر او حرکتی آغاز میشود. حرکتی از شعرهای اروتیک به سمت روح یا به عبارتیدیگر حرکتی از جمالشناسی به روانشناسی آغاز میشود. این حرکت از ابتدا بار اجتماعی دارد که بیانگر آن است که زن برای قبانی معنایی وسیع دارد و او نه در پی احساساتیگری که به دنبالِ با احساس بودن و نگاهی همه جانبه به این مفهوم است. قبانی جهانی را که «هست» اینگونه تصویر میکند تا انگیزه های آفرینش جهانی را که «باید باشد» شرح دهد:
«من زاده ی شهری هستم/ که بچه ها را دوست ندارند/ مردمیکه به بی گناهی انسان اعتراف نمیکنند/ مردمی که سابقه نداشته/ دسته گل یا کتاب شعری بخرند/ مردم قلب های خشن/ عواطف خشکیده/ شهری که میخ و خرده شیشه میخورد/ و دیوارهایش یخی است/ و بچه هایش از سرما میلرزند.» (عامری،144:1390).
محل استقرار این جهان آرمانی در چشمان زن است. نکتهی حائز اهمیت اینکه شاعر در این حرکت درونی از ذکر اندام ممنوع زن فاصله گرفته و راه ورود به روح و معنای زندگی را در نگاه او میداند:
«هنگامیکه دریا در چشمهایت اوج میگیرد/ چون شمشیری سبز در تاریکی/ میل به مرگ ـ قربانی شده بر کف قایقهاـ بر من چیره میشود/ و مسافتهایی مرا می خوانند/ دریاچه هایی مرا میخوانند/ ستاره هایی مرا میخوانند/ هنگامیکه دریا دو نیمه ام میکند/ گویی لحظه ای در عشق همه ی لحظه هاست/ و آب دیوانه سر از همه سو می آید و همه ی پلهایم را ویران میکند و/ همه ی جزئیات زندگیام را نابود/ شور سفر برمن چیره میشود آنجا که پشت هر دریا، دریاییاست/ در پشت هر جزر، مدی است/ در پشت هر مد، جزری/ و در پشت شن بهشت هایی است برای همه ی پرهیزگاران/ و گلدسته هایی و ستارهای ناشناخته/ عشقی ناخوانده، شعری نانوشته/ و سینه ای که شمشیرهای فاتحانش آن را ندریده است»(اسوار،158).
در منظومهی فکری قبانی زمان نیز مفهوم تازه ای می یابد و مانند طبیعت مفهومی وابسته به زن و دارای خصلتی مونث میشود.
در واقع قبانی تای تأنیث را به تمام مفاهیم جهان واقعیت مانند طبیعت، زمان، زبان، فرهنگ و تمدن اضافه میکند تا حقیقت خاص خود را بیافریند:
«وقتی در ژنو بودم/ ساعتهای سوئیسی اندود شده با سنگهای گرانبها/ مرا شگفتزده نمیکردند/ و شگفت زده نمیشدم از شعاری که میگفت: ما زمان را میسازیم!/ ساع تسازان چه میدانند؟/ تنها چشمهای تواند که وقت را میسازند / و نقشه ی زمان را ترسیم میکنند.»(طاهری:32).
در شعر«وقتی تو را دوست میدارم» قبانی همین منطق آفرینش را پی میگیرد و از شکلگیری زبان، شهرها و ملتها و نیز طبیعتی مادینه سخن به میان می آورد.
«وقتی تو را دوست میدارم، هزاران کلمه متمدن می شود/ زبانهایی دیگر شکل میگیرد/ شهرهایی دیگر/ ملتهایی دیگر/ ساعتها تندتند نفس می زنند/ حروف عطف می آرامند… و تاءتنیث آبستن میشود/ و میانِ صفحات گندم می روید/ و از چشمانت پرندگانی میآیند…/ و خبرهایی عسلی می آورند/ و از نارهای سینه ات کاروانهایی می آیند/ و علفهایی هندی با خود می آورند/ میوه ی انبه بر زمین می افتد/ بیشه ها شعل هور میشود/ و طبلهای سرزمین نوبه به صدا در می آید/…/ خورشید مادینگی خود را کشف میکند/ و گوشوارهایی زرین به گوش می آویزد/ و همه ی زنبورانِ عسل به نافواره ی از یادرفته ات کوچ میکنند/ و در جاده ی میانِ سینه ات/ همه ی مدنیت گرد می آید»( اسوار:140ـ150).
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
دوران بلوغ
در دوران بلوغ و بالندگی با گسترده تر شدن مفهوم زن از زمان، طبیعت و زبان به سمت مذهب و وطن نوزادی که قبانی در شعرش متولد کرد بالغ میگردد و به کاملترین حالت خود در میآید. نگاه جنسی و بیپروای او به زن در مجموعههای اول جایش را به معاشقهای پرتقدس میدهد و این مفهوم به کمال میرسد. درواقع زن از طبیعت، زبان و زمان به آسمان میرسد و وجههی معنوی_ اجتماعی خود را آشکار میسازد. خود قبانی در مورد تصوف شخصی خود چنین مینویسد:
«همه چیز در شعر من به گونه ی مذهبی در می آید، حتی جنس نیز مذهبی می شود، تختخواب قربانگاه است و اتاقک، اعتراف و عجب آنجاست که من همواره به شعرهای جنسی خود به چشم یک کاهن نگاه میکنم و گیسوان معشوق خود را همانگونه می گسترم که یک مؤمن سجاده ی نمازش را. احساس میکنم در هر سفری که در پیکر معشوق خود میکنم، تطهیر میشوم و شعر صوفیانه چیست به جز کوششی برای اینکه به خدا مدلولی جنسی ببخشد.»(یوسفی،160:1386)
نزار به گونه ای متفاوت از نگرش مذهبی دست یافته و یک دستگاه فلسفی عاطفی به وجود میآورد که به برهان اثبات خدا نگاهی دیگرگونه دارد:
«گنجشکک سبز من! تا تو با منی!/ خدا در آسمان است!»(طاهری:175)
در این دستگاه فلسفی عاطفی مرگ، زندگی و مذهب مانند زبان، زمان و طبیعت با نگاه و تفکری منحصربفرد همراه میشوند. کاری که قبانی در دوران بالندگی انجام میدهد شرح سادهی منظومهی فکری نسبتا منسجم خود و همراه کردن آن با عطوفت است. نوآوری او در لایهی فلسفی کارهایش گرفتنِ خشکی مفاهیم فلسفی و بیان صمیمانهی آنهاست. علاوه بر آن در این مرحله شاعر مسیر بلوغ عاطفی را طی کرده و از رفتار شتابزده و شهوانی با جسم زن فارغ شده و در کنار روح او به محبت محض و درکِ مفاهیم متعالی رسیده است:
«دوست داشتن تو ای ژرف چشمان/ زیاده روی/ صوفیگری/ عبادت/ دوستداشتنت مرگ و تولد است/ سخت است که دو بار تجربه شود»(همان:179).
در دستگاه فکری قبانی عشق به زن ادامهی تمام آیینهایی است که دارد از بین میرود. میبینیم که او در عشق تنها احساسات شخصی را مطرح نمیکند بلکه با یگ نگاه ارزشی نگران جهانی است که دارد از معنا، عمق و حقیقت دور میشود و به واقعیتِ مادی تقلیل مییابد.
«بانوی من/ آسمان رو به نابودی است/ و انبوه ابرها/ بی هدف/ برآسفالتها پرسه میزنند/ و جمهوری«افلاطون»/ شریعت«حمورابی»/ وصیت پیامبران/ و رسالت حقیقت جویان در ژرفای دریا/ مدفون مانده است/ میخواهم دوست ات بدارم/ تا آسمان اندکی برخویش ببالد.»(شکیبی ممتاز،84:1393).
علاوه بر موضوعِ مذهب، مفهوم زن در شعر قبانی بار اجتماعی_سیاسی خود را از طریق پیوند عمیق با مفهوم و وطن نشان میدهد. در سرودههای او وجههی اجتماعی و سیاسی زن به دو طریق بیان میشود. از یک طرف او خاک را با ویژگیهای زنانه توصیف میکند و از طرف دیگر در توصیف معشوق ویژگیهای خاک و سرزمین را در او مییابد. بنابراین همانطور که در بخش تولد دیدیم زن شعر بود و شعر، زن در این بخش میبینیم زن وطن است و وطن، زن.
قبانی، در شعر معروفی که خطاب به بیروت دارد، بیروت را در هیئت زنی زیبا می بیند که موهایی طلایی، چشمانی سبز و زیورآلات دارد و در یک کلام خصایصی زنانه دارد:
«بیروت ای عروس دنیا/ چهکسی دستبندهای یاقوتت را فروخت؟/ چه کسی انگشتری جادویی ات را برداشت؟/ و چه کسی موهای طلایی تو را کوتاه کرد؟/ چه کسی شادی خفته را در چشمهای سبزت ذبح کرد؟/ چه کسی چهره ات را با چاقو خراش داد/آب سوزان بر گونه ی زیبایت ریخت»(طاهری:322).
او هرگاه میان گفت و گو با معشوق یاد بیروت میافتد او را زنی میبیند که با صفات خویش میتواند هر مردی را اغوا نماید:
«بیروت مثل همیشه/ در شروع زمستان/ مثل همه ی زنها مشغول آرایش است/ خودخواه و زیبا و ستمگر/ مثل همه ی زنها/ بیروت در پاییز/ مشتاق دیدن تست»(عامری،13:1390-12).
قبانی نه فقط سرزمین و خاک خود که کل تمدن را زنانه میداند. میبینیم که او در مسیر آفرینش جهان مونث شعری خود حتی جغرافیای سیاسی تازهای را بنا مینهد.
«زنانه میخواهمت/ تا امکان زندگی در سرزمینمان ادامه یابد/ تا امکان حضور شعر در قرنمان ادامه یابد/ برای اینکه ستارگان و زمان ادامه یابند/ و کشتیها و دریا و حروف الفبا ادامه یابند/ تا تو زن هستی، ما خوبیم/ زنانه میخواهمت، برای اینکه تمدن زنانه است/ خوشه ی گندم زنانه است/ شیشه ی عطر زنانه است/ پاریس در بین شهرها زنانه است/ و بیروت زنانه باقی میماند.»(طاهری:143).
زن با صفات خاک
در بسیاری از اشعاری که نزار قبانی به وصف زن پرداخته، او را با ویژگیها و متعلقات خاک و سرزمین توصیف نمودهاست.
«مرواریدهایِ سیاه/ نیم روزان خیابانهای گراناد/ مزارع مرواریدهای سیاهند/ از منظر من با چشمانی حیر تزده کشورم را می بینم/ مناره های دمشق را در خم گیسویی» (پوری،59:1377).
او در شعر «روزهای عشق و جنگ» نشان میدهد که دوست داشتن زنی که خودِ خاک و سرزمین است نه فقط موضوعی شخصی که مسئلهای سیاسی و اجتماعی است که شاعر متعهد نمیتواند از آن فارغ شود. در واقع قبانی به جای دیوار کشیدن میان عشق و سیاست نگرشی تازه نسبت به شعر متعهد بیان میکند و آن را از نو تعریف میکند. در سرودههای او شعر متعهد نه شعری است که تنها به سیاست میپردازد و بین زن و سرزمین جدایی میبیند بلکه آن نگاه کاملی است که وحدت را در عین کثرت درک میکند:
« پیش از این خطوط پیکرت را/ در کتابهای درسی دیده بودیم/ پیوسته نام رودهایش را به یاد می سپردم/ و شکل صخره هایش/ و آیین شهرهایش/ و روزگار اسبهایش/ پس چگونه گرمای تن تو را/ از گرمای خاک سرزمینم بازشناسم؟!…آیا به یاد می آوری چقدر همانند دمشق زیبا بودی/ همانند مناره ها/ و مسجد اموی/ و رقص پروانه ها/ و انگشتری مادرم/ و حیاط مدرسه ام/ و شور کودکیهایم/ آیا به یاد میآوری چقدر زن بودی و من تا چه اندازه سرشار از مردانگی؟/ به یاد م یآوری چگونه چهره ات از زیر زبانههای آتش/ میدرخشید؟ و گیره های گیسویت به بمب و اسلحه تبدیل میشد؟»( شکیبی ممتاز، 1393: 23ـ20).
نزار قبانی نهایتا حرف آخر را میزند. او دست از همانندی زن و وطن میشوید و بین آنها همسانی قائل میشود. از نظر او دیگر زن نه شبیه وطن و خاک که خود آن است:
«پیش از این فکر نمی کردم/ یک زن بتواند یک شهر را بسازد یا اختراع کند/ و به آن شهر آفتاب و دریا و تمدن بخشد/ چرا از شهرها و سرزمین ها حرف میزنم؟ تو وطن منی/ چهره ات، صدایت، گردی دستهای کوچکت وطنم/ در این وطن متولد شدم می خواهم اینجا بمیرم»(طاهری:290 ).
او هرکس که زن را دوست نمیدارد و به گستردگی مفهوم او پی نبرده فردی عاری، بیهویت و بیریشه میداند:
«با عشق توست که می پیوندم/ به خدا، به زمین، تاریخ وزمان، آب و برگ/ به کودکان آنگاه که میخندند/ به نان، دریا، صدف،کشتی/ به ستارهی شب آنگاه که دست بندش را به من می دهد/ به شعر که در آن خانه دارم/ و به زخم که در من لانه کرده است/ تو سرزمین منی/ تو به من هویت می دهی/ آنکه تو را دوست ندارد/ بیوطن است»(همان: 98)
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
مادرِ محبوب شدن:
حالت صریح عشق مادرانه در اشعار قبانی زمانیاست که او در چهرهی دلسوز مادری ظاهر میشود که محبت بیقید و شرط خود را به معشوق_ کودک خود ارزانی میدارد، او در شعر«بی نقطه» عشقِ زن را کودکی مییابد که هرچند با مادر لجبازی میکند و او را رنج میدهد بازهم معصوم و دوست داشتنی است:
«عشق تو کودکی است با موی طلایی/ که هرچه بر سر راه دارد می شکند/ و همینکه باران ببارد به دیدارم می آید/ بازی میکند بااحساسم و من صبر م یکنم/ عشق تو کودکی بازیگوش است همه به خواب می روند و او بیدار میماند/ کودکی که اشکهایش را نمیتوانم…»(طاهری:58).
نزار در برابر معشوق آنگونه دهش دارد که از همه چیز خود بذل میکند، مانند مادر که بخششی بیدریغ است آنهم نه فقط در مسائل مادی و فراهم کردن امکانات بلکه در امور روحی. او از جان، اندیشه و احساسات و در یک کلام از مظاهر بودن و زندگیاش میبخشد که به نظر فروم ارزشمندترین نوع بخشش است. بنابراین میتوان گفت هرگاه این حالت عشق، یعنی بخشش بیقید و شرط و خالصانه را، در هر رابطهای وارد کنیم به مقدسترین احساسات انسانی رسیدهایم، که از تمام انواع عشقهایی که فروم بر میشمارد تنها در عشق مادر به فرزند یافت میشود:
«نمیتوانم هرگز از علاقمندیهای تو دل برکنم/ هرچند که ساده باشد/ هرچند کودکانه و ناممکن باشد/ عشق یعنی همه چیز را با تو قسمت کنم/ از گیره ی سر تا دستمال کاغذی/…/ شعر را با تو قسمت میکنم/آنسان که روزنامه ی صبحگاهی را/ و فنجان قهوه را و تکه ی کراواسان را/ کلام را با تو دونیم میکنم/ بوسه را دو نیم میکنم/ و زندگی را دو نیم میکنم/ و در شب شعرهایم احساس میکنم صدایم از لبان تو خارج میشود»(طاهری،1393: 28-30).
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
معشوقِ مادر:
معشوق نزار قبانی علاوه بر عضوحزب شعر بودن باید ویژگی مهم دیگری نیز باید داشته باشد. نزار زنی را می ستاید که بتواند مادر او و شعر باشد، چرا که مهمترین کلید شخصیتی وی کودکی است. او زنی را میستاید که توجهات کوچک اما صمیمانه ای به او ارزانی میدارد و مراقب نکات ظریفی است که از دید بسیاری زنان پنهان میماند.
«دومین چیزی که از معشوق خود میخواهم آن است که مادر من باشد. نمیخواهم شما تصور کنید که من دچار عقده ی ادیپ هستم و از نظر غریزی، کشش عشق مرا به سوی مادرم میخواند. چنین چیزی وجود ندارد. اما من میخواهم بگویم که من در رفتار و کردار و نوشتنم همیشه در حالتی کودکانه به سر میبرم. کودکی کلید شخصیت و زندگی ادبی من است و هر کوششی برای درک منـ که بیرون از دایرهی کودکی باشدـکوششی ناکامیاب است. من با همه ی گرمی احساسات کودکان و با خشم و تندی و معصومیتشان عشق میورزم و خواسته هایم عین خواسته های آنهاست. من خواستار مواظبت و حمایت و توجه هستم و به بزرگی اشیاء اهمیتی نمیدهم. زنی که از کیفش دستمال کاغذی درمی آورد و درحالیکه من رانندگی میکنم با آن عرق پیشانی مرا پاک میکند، بر من چیره میگردد؛ زنیکه وقتی من غرق سیگار کشیدنم، خاکستر سیگارم را به کف دستش می گیرد مرا بکلی میکشد، زنیکه وقتی مینویسم دستش را بر شانه ام مینهد، گنجهای سلیمانی را به من ارزانی میدارد. اینگونه توجهات کوچک مرا مانند گنجشک به هیجان می آورد»(یوسفی،1386: 134)
او در «کتاب عشق» تفکراتش را در مورد توقع مادری از معشوق چنین بیان کرده است:
«در فهمیدن من اشتباه کردی/ عقده ای ندارم اودیپ در غریزه ها و رویاهایم نیستم/ اما هر زنی را که دوست داشتم خواستم تا برایم/ عشقم باشد و مادرم / و من با همه ی وجود دوست دارم تا مادرم شوی»(طاهری،183:1393)
او تنها به زنی خوشآمد میگوید که علاوه بر مادر او برای شعر هم مادری کند چون همانگونه که خودش اذعان میدارد او نمیتواند دل بهزنی بسپارد که مراقب او هست اما به شعر بی توجهی ندارد، چرا که نزار و شعر یک حقیقت واحد هستند:
«زیباترین بهانه ی پیوند ما/ شعر است/ این دوست مشترک/ که با ما قهوه می نوشد و به قیلوله میرود/ و چه زیباست/ که او را چون یکی از کودکان ما میدانی/ هر صبح می شویی اش/ بر زانوانت می نشانی/ و با دست خود غذایش میدهی/ برایش بادام و پسته پوست میگیری/ و پیش از خواب / قصه ی سیندرلا را برایش میخوانی»(بیدج،61:1390 ـ 62).
معشوق نزار، زنی است که شعر را به اتاق کار شاعر دعوت و از او پذیرایی میکند. او همانطور که مراقب وجود شاعر است به متعالی و ظریفترین بخش وجود وی نیز توجه عمیق دارد. اوست مادری که شعر را می پرود، با او مهربانی میکند، مهربانی و توجه او عامل بالیدن شعر قبانی است و در نهایت شعر را مانند سینه ریزی بر گردن می آویزد تا از این طریق جلوه ی بیشتری به آن بدهد.
«تو یار منی و یار شعرهای من/ شادان به پیشوازشان میروی/ با شیرینی و شربت / و آنان را در اتاق کارم می نشانی/ و در را روی ما می بندی/ بانوی من چقدر والایی و بافرهنگ/ تو از آغاز دانستی که عشق فرهنگ است/ و شعر خلاصه ی فرهنگ/ و بر این دو شرط بستی/ و بردی/ تو وقتی شعرهایم را/ به نخ ابریشم کشیدی/ و چون سینه ریزی از یاسمن بر گلو آویختی/ چقدر حقیقی بودی»(همان،63ـ64)
در قسمتهای قبل دیدیم نزار زن را مانند کتابی مینویسد و از نو خلق میکند، که این مطلب به تغییر نگرش شاعر نسبت به زن اشاره دارد اما در شعر «سرود اندوه» رابطهی مادرانه میان نزار و محبوبش برعکس میشود و این زن است که شاعر را می آفریند.
«عشقت به من آموخت که اندوهگین باشم/ و من سالهاست نیازمندم به زنیکه اندوهگینم کند/ به زنی که چون گنجشکی بر شانههایش بگریم/ به زنیکه پاره های وجودم را گردآورد / چون خورده های بلور شکسته»(طاهری:51).
نهایت عشق مادرانه در شعر نزار حالت تعاملی و دوطرفه گرفتن آن است. در این حالت عاشق و معشوق در نقطهی مشترک عشق بدون شرط هرکدام به تنهایی هم عاشقند و هم معشوق. هم بخشندهاند و مادر هم کودکند و گیرنده.
«تو بر برگه ی سفید دراز میکشی/ بر کتاب هایم میخوابی/ یادداشتها و دفترهایم را مرتب میکنی/ حروفم را کنار هم می چینی/ خطاهایم را ویرایش می کنی/ چگونه با مردم بگویم من شاعرم / و تویی آنکه می نویسی»(همان:31).
رابطه ی متقابل شاعر و محبوب آنها را بصورت دوپاره ی یکسان یک واقعیت درآورده است، آنقدر که در جزیی ترین احوال یک دیگر نیز وارد میشوند. او در شعر«زنی، در درون من راه میرود» وحدت کامل با معشوق و مقام یگانگی بین دو روح را شرح میدهد:
«تو را با عادات کوچک من کاری نباشد/ و بااشیای کوچک من/ با قلمی که به آن مینویسم/ و اوراقی که سیاه مشق خود را بر آنها نقش میزنم/ و جا کلیدیی که در دست می گیرم/ و قهوه ای که مینوشم/ و کراواتهایی که خریداری میکنم/ تو را با نویسندگی من کاری نباشد/ که منطقی نیست من به انگشتان تو بنویسم/ و با ریه های تو دم برآورم/ منطقی نیست که من با لبان تو بخندم/ و تو با چشمان من گریه کنی!!»( اسوار،193:1384).
نزار پس از برقراری رابطه ای متعادل که در آن نثار کردن و گرفتن هردو وجود دارد بر آن است عشق مادرانه به معشوق را به نهایت درجه برساند؛ یعنی معشوق را آزاد بگذارد تا هستی واقعی خود را همانگونه که هست نشان دهد و در پی تغییر او یا شکل دادن به وی برنمیآید. در اینجاست که «احترام در عشق» که از پایههای اصلی مفهوم عشق در نگاه فروم است رخ مینماید و شعر او از حالت اروتیک یا دیکتاوری گهگاهی به پذیرفتن و محبت محض میرسد. در این قسمت باید دقت داشت که این ذاتِ پذیرفتن هم از عشق مادرانه ناشی میشود. زیرا فروم معتقد است عشق مادرانهی کامل آن است که مادر بتواند از وابستگی به فرزند به دلبستگی برسد و بتواند جدایی از او را بپذیرد.( باید توجه داشته خود قبانی اعتراف میکند که گاه عشق او به معشوق پدرانه بوده است)
«توان آن ندارم که طبیعت تو را تغییر دهم/ کتابهایم برای تو بیفایده است/ و عقایدم بی فایده و نصیحتهای پدرانه ام بی سود/ تو شاه بانوی آشوبی و دیوانگی و تعلق ناپذیری/ همانگونه باش که هستی/ تو درخت زنانگی هستی که در تاریکی می روید و نیازش به آفتاب و آب نیست»(همان:82).
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
عشق برادرانه:
اساس عشق برادرانه توجه به یکی بودن انسانهاست. این عشق با محبت نسبت به ناتوانان و ضعیفان آغاز میشود و پا را از دایرهی خود و نزدیکان فراتر گذاشته و به انسانیت میاندیشد. از همان دفترهای اول، وقتی احساسات اروتیک و توفنده شاعر معتدل میشود، به سمت رابطهی روحی و شفقت حرکت میکند. میتوان گفت قبانی در آثارش به دو شیوهی سلبی و ایجابی عشق برادرانه را منعکس میکند.
در روش ایجابی به آنچه باید باشد توجه میکند و به دفاع از زنان تحت استثمار فرهنگ و مردم ستمدیده (ناتوانان) روی میآورد و در روش سلبی از آنچه نادرست است و باعث پامال شدن حقوق اجتماعی و سیاسی انسانهاست سخن میگوید و با انتقاد از مردم بیتفاوت و ناآگاه و نیز دولتهای عربی بازهم در تلاش برای رسیدن به عشق برادرانه است. بنابراین عشق برادرانه در شعر او از عشق به زن آغاز و به سیاست و اجتماع ختم میشود.
1.دفاع از زنان
3.گلایه از بی تفاوتی مردم
1.دفاع از زنان:
قبانی با سخن گفتن از جانب زنان در جامعهای که حقوق آنها را پامال کرده توجه به قشری که ضعیف و ناتوان به حساب آمدهاند، عشق برادرانهی خود را به مطلق زن آغاز میکند. در مجموعه ی« قصائد» حرکتی از زیبایی آفرینی و توصیف جمال به شناخت لایه های روح و همدلی با رنجهای او اتفاق می افتد.
نزار در شعر«ظروف چرکین»در دفاع از زنان به جامعه ی مردسالار تاخته است. او در این شعر از زبان زنی ستمدیده، مردی که او را تنها برای اطفای غرایزش می خواهد، به رگبار انتقاد بسته و میگوید:
«تو آرزوهای مرا نابود کردی و تنها در اندیشه ی نیازهای تاریک خودت هستی./ تو پیش از من نیز زنان دیگری را آزرده و آرزوهایشان را ربوده بودی./ دیگر نمیخواهم حتی لحظه ای باتو باشم.»(قبانی،79:2006)
در شعر«نامهای از بانویی کینهتوز» زن، از نگاه کالاگونه ای که وی را در خدمت شهوات و غرایز کور مرد قرار میدهد، انتقاد میکند. در این سروده، زنی از روی معصومیت و سادگی محبت مردی را می پذیرد، غافل از اینکه عشق مرد بهانه ای برای فریب و انداختن او در گرداب شهوات است. آنگاه که زن به نیرنگ مرد پی میبرد، بر حال خود تأسف خورده و از ساده دلی خویش و اینکه اینگونه آسان خود را در اختیار مرد قرار داده است، اندوهناک میگردد.
«ای که گفتی دوستم میداری، این جمله تهی و بیمعناست./ نغمه ای است که با آن احساساتم را خدشه دار کردی./ من تنها برای تو بازیچه ای هستم که با یافتن بازیچه ی دیگر مرا درهم میشکنی./ تو زندگی ام را تباه کردی و من دنبال مردی میگردم که حقیقتا دوستم داشته باشد./ تو مانند کودکی هستی سرگرمِ مهره های رنگین خویش.»(قبانی،151:2006)
قبانی در شعر«عشق و نفت» مجددا در برابر مردان زبان به اعتراض گشوده و از ایشان میخواهد نگاه ابزاری به زن را برای همیشه کنار بگذارند. در واقع نزار در این اشعار با احساس پشیمانی از تفکرات مردسالارانهی نخستین در تلاش برای جبران است:
«کی درک خواهی کرد من زنی نیستم که او را چون دیگران فتح کنی و در لیست فتوحاتت قرار دهی؟/ من خاکستر سیگارهایت و سری در میان هزاران سر برروی بالشهایت نیستم./ ای غرق شهوت، کی از خواب غفلت برمیخیزی؟»(قبانی،2006: 121)
2.دفاع از مردم ستمدیده
دومین دسته از اشعاری که در آنها میتوان عشق برادرانهی قبانی را یافت توجه به ملت ستمدیده در برابر قدرتهای بزرگ و چپاولگر است. در شعر نزار توجه به رنجهای مردم فلسطین یکی از موضوعات اصلی به شمار می آید که نمونه ی بارز «عشق برادرانه» است. قبانی پس از دفاع از زنان، به کودک و مادر فلسطینی می پردازد و در خلال اشعارش با آنان پاره های سنگ به استثمارگران متجاوز پرتاب میکند:
« ای کودکان از اقیانوس تا خلیجفارس/ شما خوشه های آرزوئید/ افیون و اوهام را در سرهای ما می میرانید/ از بین می برید فکرهای باطل را/ ای کودکان شما هنوز خوبید و پاکید مثل شبنم و برف/ ای کودکان نخوانید از نسل شکست خورده ی ما/ ما ناکامان هستیم/ ما مثل پوست هندوانه بی ارزشیم/ ما سوراخ سوراخیم مثل کفش/ نخوانید اخبار ما را/ برنگزینید آثار ما را و نپذیرید افکار ما را/ ما نسل تهوع و سفلیس سرفه ایم/ ما نسل شارلاتان و رقصان بر بند/ ای کودکان، ای باران بهار، ای خوشه های امید/ ای بذرهای حاصلخیزی در زندگی نازا/ شما نسلی هستید که شکست میدهید شکست را»(طاهری:339)
نزار قبانی در سروده ی«چه کسی معلم تاریخ را کشت؟» به دفاع از مردم و کودکان فلسطین روی آورده تا با یاری مظلومان، عشق به مطلق انسان را در شعرهایش محقق سازد:
«شادمانی از کجا آید؟/ حال آنکه کودکانمان/ در عمرشان، رنگین کمان،ندیدهاند!/ شادمانی از کجا آید؟/ ما از همان روزی که بیرون آمدیم از فلسطین/ و از حافظهی لیمو و هلو/ به خاکستر مبدل شدیم./…/ در روزگار کودکی هزاران قصه خوانده بودم/ از افتخار و نوعدوستی و عزت/ و سربلندی و همیاری…و سخاوت و شجاعت، سپس وقتی پا به سن گذاشتم/ دریافتم که نیمی از آنچه در درس تاریخ خواندهام/ شایع های بیش نبودهاست.»(سرحدی،36:1386-32)
وی در سرودهای با نام«موافقم باتروریسم» در دفاع از ملتهای تحت ستم استعمارگران چنین فریاد برمی آورد:
«موافقم با تروریسم!/ تا زمانیکه دنیای جدید/ میان امریکا و اسرائیل/ عادلانه تقسیم شده است/…/ موافقم باتروریسم/ تا زمانیکه دنیای جدید/ ما را در گونهی گرگسانان طبقه بندی کرده است./ موافقم با تروریسم/ تا آن زمان که مجلس سنای امریکا/ حساب اعمال را رسیدگی میکند/ و کیفر و پاداش مقرر می دارد!»(سرحدی،62:1386)
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
3.گلایه از بی تفاوتی مردم:
در این قسمت شاعر با مسئولیت پذیری، ظلمی را که بر سرزمین اش آمده نتیجه ی سهل انگاری تمام مردم میداند و با اشعار خویش که درحکم سوزنی در عواطف آنهاست، تلاش میکند ایشان را به مبارزه دعوت نماید. که این گلایه نیز نوعی تلاش برای تحقق عشق برادرانه است چراکه پیروزی در آن به سود مظلومان خواهد بود.
«میدویم در خیابانها/ بندها را در زیر بغل میگیریم/ عمل بیبینش را مجازات میکنیم/ شیشه ها را و قفلها را میشکنیم/ همانند قورباغ هها ستایش میکنیم/ همانند قورباغهها دشنام می دهیم/ از کوتوله هامان قهرمان میسازیم/ و از بزرگانمان افرادی فرومایه میسازیم/ پهلوانی را از دست می دهیم/ در مساجد با تنبلی و سستی می نشینیم/ و شعر می سراییم و مثلها را مینویسیم/ پیروزی بر دشمنانمان را از خدا گدائی می کنیم.»(طاهری:337)
نزار در شعر« ای بانوی جهان، بیروت!» به شرح ظلمهایی میپردازد که او و تمام قوم عرب بر بیروت روا داشته اند. او در این اشعار به انتقاد از ملتهای عربی برمیخیزد که در برابر تمام ستمهایی که بر ایشان میشود موضع ترس و انفعال را برگزیده اند. قبانی معتقد است ایشان همان کسانی هستند که از بیروت تمتع برداشتند اما وقتی که باید او را یاری میکردند پشت آن را خالی ساختند:
«اکنون اعتراف میکنیم/ که تو یار ما بودی/ شب همه شب به بسترت پناه می آوردیم/ و سپیده دم چون بیابانگردان کوچ میکردیم/ اکنون اعتراف میکنیم/ که بی سوادان بوده ایم/ و نمیدانستیم چه میکنیم/ اکنون اعتراف میکنیم/ که از قاتلان بوده ایم/ و سرت را دیده ایم/ که چون گنجشک در پای صخره های روشه می افتاد/ اکنون اعتراف میکنیم/ که در هنگام اجرای حکم در حق تو/ شهود کذب بودهایم.»(اسوار،181:1384)
وی در سروده ی«قانا» از سستی و کاهلی قوم عرب سخن میگوید که در نتیجه ی آن دشمنان به راحتی سرزمین ایشان را غصب میکنند و درمورد آنها و خاکشان تصمیم میگیرند:
«چرا باید اسرائیل، از ابن مقفع/ از جریر و از فرزدق بهراسد؟/ و یا از خنساء؟/هم او که شعرهایش را بر در گورستان قرائت میکند؟/ اسرائیل را چه باک از آتش زدن لاستیکها/ و امضای بیانیه ها و تخریب فروشگاهها؟/ او خوب میداند که ما هیچگاه/ سپهدار جنگ نبوده ایم/ بلکه سردمدار یاوه گویی بوده ایم.»(سرحدی،11:1386)
قبانی در شعری بسیار تأثیرگذار که در مرگ همسرش«بالقیس الراوی» سروده است، قوم عرب را قاتلانی میداند که همه ی زنان و پیامبران را سر بریده است و دست از جنایات تاریخی خویش برنمیدارند.
«عرب گوشتمان را میخورد/ و شکمهامان را میدرد/ قبرمان را بازمیگشاید/ چگونه از این تقدیر بگریزیم؟/ خنجر عربی فرقی نمیگذارد بین گردنهای مردان و گردنهای زنان/ بالقیس آنها منفجرت کردند/ برای ما همه ی جنازه ها از کربلا آغاز میشوند.»(طاهری:370-369)
انتقاد از دولتهای عربی
نزار قبانی پس از شکست اعراب از اسرائیل، در ژوئن سال 1967، به سرودن نوعی اشعار تند انتقادی روی آورد که به آن شعر حُزیران میگویند. از آنجا که فریادهایی که او در این شعر بر سر جهان عرب میکشد همه برای یاری رساندن به مظلومان جهان است، این اشعار در دایره ی تلاش برای نشان دادن «عشق برادرانه» قرار میگیرند.
«در جهان سوم حاکمان/ از جیک جیک گنجشکان/ و از انتشار رایحه ی گلها/ و بق بقِ کبوتران می هراسند/ و دریا را اگر پرحرفی کند/ به زندان می افکنند/ برای حاکمان جهان سوم، دشوار است/ که با اندیشه آشتی کنند/ و قلم را تأیید/ آیا گرگ میتواند با گوسفندان از در آشتی درآید؟»(سرحدی،35:1386)
نزار قبانی حاکمان عرب را در بسیاری از اشعار خویش با زبان تند و سرزنشبار خویش آزرده است. چراکه اگر استبداد از بین برود و فرادستی نباشد، فرودستی و ظلم معنای خود را ازدست خواهد داد.
«هر حاکمی که می آمد/ ما را می فروخت/ بهایمان را به دست می گرفت/ و چونان کنیزان قصرها/ از اتاقی به اتاقی می فرستاد/ از دستی به دستی/ از پادشاهی به پادشاهی»(شکیبی ممتاز،69:1393)
انوع عشق در اشعار نزار قبانی
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
عشق مادرانه در اشعار قبانی در دو حالت غیر صریح و صریح منعکس شده است. در حالت غیر صریح شاعر از مادر بودن سخن چندانی نمیگوید بلکه جایگاه او در برابر زن و جهان مونثی که دارد برایش خلق میکند جایگاه مادر مقابل فرزند است. در حالت غیر صریح بخشش بیقید و شرط مادر به فرزندش از طریقِ بررسی دنیای آفرینش قبانی فهم میکنیم. همانگونه که مادر به فرزندش میبخشد قبانی هم نوزادِ یک مفهوم (خلق جهان زنانه) را در شعرش میپرورد. حالت غیرصریح عشق مادرانه خود به سه مرحله تقسیم میشود که همسو با مراحل رشد یک نوزاد است.
در مرحله تولد شاعر از لفظِ زاییدن زن( خلق شعر زنانه) سخن میگوید و خاطرنشان میکند که او خالقِ زن (مکتب مونث) است. بنابراین در دوران تولد زن همان شعر و شعر همان زن است و سرودن شرح سلوک در روح زن است. در این دوران شاعر طبیعت مونثی را میآفریند که بدون زن معنایی ندارد و کاملا به آن وابسته است.
در دوران پرورش مفهوم زن از ذکر اندامهای ممنوع به سمت کشف روح او پیش میرود و او به جای ستایش هنجارشکنانه از اندام زن به چشمان او سفر میکند. البته این سفر از روی احساساتیگری نیست او در راه بااحساس شدن در جستجوی آرمانشهری است که بیعدالتیها و تاریکیهای اجتماعی یافتن آن را ضروری کرده است. جهانی که بتوان در آن هنوز به خوبی انسانها اعتماد و باور داشت و یکسره تسلیم ظلمت نشد.
در این مسیر قبانی به مفاهیم کلی دیگر مانند زمان، زبان و تمدن و فرهنگ سرشت زنانه میدهد تا ایدهی مکتب مونث را با دقت و هوشیاری و ساختن جزء به جزء اجزای آن اجرا کرده باشد. در دوران بالندگی و بلوغ دستگاه فکری قبانی نگرش جدیدی را در مورد مذهب، جغرافیا و شعر متعهد بیان میکند. در شعر او شاهد پایهگذاری ارزشهای نوین و تعریف مجدد مفاهیم هستیم. شعر متعهد از نظر او میان عشق و سیاست جدایی نمیاندازد و نگاهی پختهتر دارد و میتواند وحدت را در عین کثرت درک کند. او بار اجتماعی و سیاسی مفهوم زن را در اشعارش نشان میدهد و جغرافیای سیاسی جدیدی را با صمیمیت خود بنامینهد. میتوان گفت در بخش تفوق از طریق آفرینش شاعری را میبینیم که برای احساسات عاشقانه فلسفهای صمیمانه میآفریند و طبق آن فلسفه دستگاه فکری عظیمی میسازد که قادر به تعریف مجدد فلسفه، مذهب، وطن و شعر متعهد است.
حالت صریح عشق مادرانه در اشعار قبانی زمانی است که او خود مستقیم از اینکه زن را کودکی معصوم میبیند حرف میزند یا محبتهای بیقید و شرط خود به او را برمیشمارد. نقطهی مقابل این حالت زمانی است که نزار صراحتا بیان میکند تنها آن زنی کلید دروازهی قلب او را به دست میآورد که بتواند علاوه بر حزب شعر بودن برای شاعر و شعرش مادری کند و به آنها توجهات عمیق و حمایت و محبت بیقید و شرط ارزانی دارد.
انواع عشق در اشعار نزار قبانی
منابع و مآخذ:
نویسنده: آیدا گلنسایی
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…