واکاوی داستان ِویکفیلد
خلاصهی داستان ِویکفیلد
این داستان گزارش یکی از عجیبترین جرایم زناشویی است. مردی از خانه میرود، بیست سال در نزدیکی خانهاش مسکن میگزیند و پس از این غیبت طولانی برمیگردد. « مرد به بهانهی سفر از خانه خارج شد و جایی در خیابان بالای خانهاش اجاره کرد و بدون اینکه خبری از خود به همسر یا دوستانش بدهد و بیآنکه هیچ دلیلی برای این تبعید خودخواسته داشته باشد، بیش از بیست سال در آنجا زندگی کرد.» (افشار،86:1394) او پس از این وقفهی طولانی که همسرش دیگر به بیوگی خو کرده بود پس از یک غیبت طولانی انگار که از سفری یکروزه برمیگردد دوباره برگشت و تا آخر عمرش همسری دلبند شد. نویسنده پس از بیان این خبر که گویا آن را واقعا جایی خوانده به گشت و گذار در شخصیت ویکفیلد میپردازد. « ویکفیلد چگونه مردی بود؟ او در نیمروز عمر خود بود. علقهی زناشویی او، که هرگز بوی خشونت نپذیرفته بود، اکنون به احساسی بیتلاطم و روزمره تنزل کرده بود. او احتمالا از همهی شوهرها وفادارتر بود، زیرا بیحالی خاصی دل وی را به هرسو که میل کرد آرام نگه میداشت. او روشنفکر بود اما نه روشنفکری پر جنب و جوش. ذهنش به تفکراتی مشغول میشد طولانی و کاهلانه، که به هیچ جا نمیرسید و از توش و توان رسیدن نیز بیبهره بود. افکارش کمتر یارایی داشتند که به کلام درآیند. تخیل، به معنی دقیق کلمه سهمی از استعدادهای ویکفیلد نداشت. با قلبی سرد، اما نه پلشت یا هوسران، و مغزی به دور از تب افکار شورشی، و نه سرگشته از اصالت، چه کسی میتوانست پیشبینی کند که دوست ما خود را سزاوار ایستادن در صف مقدم انجامدهندگان اعمال غیرعادی گرداند؟»(همان:87)
نویسنده همچنان به درون ویکفیلد میرود و به جای او فکر میکند و به جای او اندوهگین میشود و از عمیقترین رنجهای بشری حرف میزند. « شکاف افکندن در پیوندهای انسانی خطرآفرین است؛ نه اینکه دهان بازتر کند؛ از آنرو که فیالفور درهم میآید!»(همان:89) او تصمیم میگیرد از خانه دور بماند و خودش نمیداند چرا و از دور میبیند که همسر پاکدامنش چگونه تحلیل میرود اما سمت او بازنمیگردد. نویسنده معتقد است آنچه او انجام میدهد اختیاری نیست: « کاش میتوانستم در عوض مقالهای چند صفحهای کتابی بنگارم! آنگاه نشان میدادم که نفوذی خارج از اختیار ما چگونه دست توانای خود را در هر عملی که انجام میدهیم به کار میگیرد و از تار و پود تبعات آن ضرورتی آهنین میبافد»(همان:91) نهایتا نویسنده داستان ویکفیلد را بهانه کرده تا این نتیجهی اخلاقی را بگیرد:
«در غوغای ظاهری دنیای پر رمز و راز ما، افراد چندان نیک با یک نظام و نظامها با یکدیگر و با یک کل هماهنگند که انسان با یک لحظه کنار کشیدن،
خود را با خطر از دست دادن جایگاهش برای همیشه روبرو میسازد. همچون ویکفیلد چه بسا مطرود عالم گردد.»(همان:93)
واکاوی داستان ِویکفیلد
واکاوی داستان ویکفیلد
این داستان از جنس روانکاوانه است. زیرا نویسنده دارد انگیزهها و احساسات درونی کسی را بازگو میکند (یا بهتر بگوییم حدس میزند) که عجیبترین جرایم زناشویی را مرتکب شده است. مردی از خانه میرود و بیست سال بعد _ طوری که انگار یکروز است رفته_ برمیگردد. نویسنده داستان را خیلی معمولی گزارش میکند (همانگونه که چخوف در داستان نینوچکا از جرایم زناشویی با لحن عادی حرف میزند تا بار خشم و اندوه بر دوش مخاطب بیفتد) او از سمت زن حرف نمیزند و به گزارش کوتاهی از او اکتفا میکند: « او هیأت آرام بیوهزنی دیرینه را دارد. غصههای او یا رنگ باختهاند و یا چنان در قلبش ریشه دواندهاند که به سختی با شادی قابل تعویضاند»(همان:91) در لایههای عمیق این داستان گزارش عصیانی بیسابقه علیه خوشبختیهای کسالتبار زناشویی است. در توصیفی که از ویکفیلد شد او را شوهری دلبند و بیتخلف مییابیم. او علیه روزمرگی قیام میکند. میتوان گفت از شدت اندوهِ هستیشناسانه و احساس پوچی در دنیا خودش را تبعید میکند تا به چشم خود شاهد فراموش شدنش باشد. ویکفیلد داستان یک خودکشی تدریجی و خودزنی است. او خودش را از آغوش همسر پاکش محروم میکند از اندوه شدید عادی بودن، اما از خودخواهی او نباید گذشت. او در این تصمیم زنش را قربانی میکند. وی را به استهزاء میگیرد و رنجی سرسامآور را به او تحمیل میکند. گویا میداند زن به او تا آخر عمر وفادار میماند. و همین آگاهی به مظلوم بودن زن او را ظالم میکند. او میخواهد به استقبال فراموش شدن برود مانند کسی که از شدت ترس از مرگ، خودکشی میکند. اما دیگرآزارانه میداند اوست که فراموش کرده. گویا پیشدستی در فراموش کردن به او آرامش میدهد. او زنی را فراموش کرده که تا آخر عمر به او وفادار مانده است. اما شخصیت زن که حتا اسم او در این داستان برده نمیشود شخصیت این زن نادیدهگرفته شده که گویا بیماری صبوری دارد یاد آور «اسطورهی پنهلوپه» است. شوهر این زن در داستان اودیسۀ هومر گم میشود. او که بخاطر زیبایی خواستگاران زیادی داشته میگوید هر زمان بافتنیاش تمام شود به خواستگاری جواب میدهد اما او شبها هرچه میبافد را میشکافد و تا آخر منتظر همسر میماند. پنهلوپه اسطورهی وفاداری است. اسطورهی فراموش نکردن. میتوان گفت ماجرای ویکفیلد صورت مدرن اسطورهی پنهلوپه در داستان اودیسهی هومر است. بنابراین غیبت ویکفیلد لازم است تا تراژدی باشکوه وفاداری زن خلق شود و مخاطب ناخواسته در خود احساس اندوه، سپاسگزاری، خشم و بهت را توامان تجربه میکند. نکتهی دیگری که نویسنده در اینجا مطرح کرده همصدایی با فردریش نیچه در ردِ آرادهی آزاد است. برخلاف شوپنهاور، نیچه مخالف قائل شدن به آزادی اراده در انسان بود. در این داستان هم میبینیم نویسنده معتقد است خود ویکفیلد نمیداند چه میکند گویی نیرویی نامعلوم او را به این عمل واداشته است.
واکاوی داستان ِویکفیلد
«دیروز خیلی دیره» نوشتۀ شهلا حائری: شفای نهفته در بازیابی خاطرات آیدا گلنسایی: «دیروز خیلی…
گفتوگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوانثالث و... گفتوگو با فروغ، شاملو، سهراب، اخوانثالث و... گفتوگوی…
«نکاتی دربارۀ معناداری شعر»، دکتر تقی پورنامداریان
«بیتو به سر نمیشود»، مولوی با صدای فریدون فرحاندوز (بیشتر…)