قاسم آهنینجان: تئوریها و نقدها دمدستیاند
از نظر آنها که قاسم آهنینجان را میشناسند و شعرش را دنبال میکنند، مهمترین خصلت این شاعر چه در زندگی و چه در شعرش، سرسختی و پشتکار و تداوم حضور است. شاید ریشه و زمینه اولیه این پافشاری و پشتکار را -چنانکه خودش در این گفتوگو تصریح کرده- بتوان در زیست توام با دشواری او خاصه در دوران کودکیاش یافت. میگوید نامش باید قاسم شمس میبوده از طایفه شمس بیرالوند. پدرش در جوانی به سبب دلخوری از خانواده از لرستان به اهواز کوچ کرده و معترضانه نامخانوادگیاش را هم به آهنینجان تغییر داده. مردی تنومند و نظامی که بعدها از خانواده یک روحانی معمم زن میگیرد. زنی که بنا به توصیف فرزندش قاسم مؤمن و به قاعده مهربان بود.
تعداد کتابهای تاکنون منتشرشده آهنینجان با احتساب مجموعه اشعارش به ۹ عنوان میرسد که حاصل چند دهه شاعری متداوم اوست و از آنها میتوان «ذکر خوابهای بلوط، خون و اشراق بر ارغوان جوشها، لمعات خون و …» را نام برد.
آهنینجان با جریانها و نامهای مختلفی در ادبیات معاصر فارسی محشور بوده اما خود را از هر چارچوب و قید و جریانی در شعر مبرا میداند. نیمه سال جاری شصتویک ساله شد و به این بهانه درباره زندگی و شعرش با او گفتوگو کردم.
شما اصالتاً لر هستید، متولد اردبیل و بزرگ شده اهواز. هر یک از اینها، یعنی تبار لر، زادگاه و محل زندگی تا به امروز، چقدر در شما مؤثر بوده و از آنها چه روایتی دارید؟
برادران و خواهرم متولد اهواز هستند. پدر بنا بر ضرورت شغلش به اهواز منتقل شد و من در شهریور ۱۳۳۷ در اردبیل به دنیا آمدم. همیشه سختی و تلخی رگ اصلی زندگیام بود. خانه ما آب لولهکشی نداشت. مادر مرا با چادر به پشت خود میبست و انبوهی لباس در تشت بر سر میگذاشت. همراه با یک چکش و راهی رودخانه میشدیم. با چکش یخها را در سرمای زمستان میشکست و مشغول شستن لباس میشد. به خانه که میرسیدیم، لباسها همه یخ زده بودند. تشت را بر چراغ لامپا میگذاشت تا یخشان آب شود و بتواند آنها را سر بند بیندازد. تمام روشنایی و وسیله پختوپز، چراغ گردسوز شیشه بلندی بود که به وقت آشپزی سهپایه بلندی بر آن میگذاشتیم و ظرف غذا بر آن قرار میگرفت. تمام اتاق خلاصه در دو پتوی سربازی و چند کاسهبشقاب و چند رختخواب بود و دیگر هیچ. خوش بودیم، گرم بازی و سرگرم به گلبازی. مادرم میگفت تو را دو سال شیر دادم. کودکی بسیار زیبا بودم. به خاطر اینکه چشم نخورم، نذر کرده بودند تا هفتسالگی موهایم را کوتاه نکنند. همین اولین چالش زندگیام بود. پدر به حمام میبرد مرا. قبول نمیکردند. میگفتند دختر است. با مادر به حمام عمومی میرفتم و میفهمیدند پسرم و …
تا چند سالگی در اردبیل بودید و آیا آنجا مدرسه هم رفتید؟
بله، در اردبیل به مدرسه رفتم. خیلی مشکل داشتم. یکی اینکه ترکی بلد نبودم. دوم موهای بلند و بافتهام که مورد تمسخر بچهها بود و به همین علت، همیشه درگیر میشدم و معمولاً حریف مغلوب میشد و کتک سیری میخورد و ناظم و مدیر مدرسه به پدرم شکایت میکردند که قاسم شاگرد شلوغ و شر و ناسازگاری است. کلاس اول را مردود شدم. مادر مرا به مشهد برد. موهایم را ماشین کردند و شکل و شمایلی تازه پیدا کردم. دیگر نمیتوانستیم در اردبیل زندگی کنیم. سرمای شدید، ندانستن زبان ترکی و شرایط غربت، باعث شد که همراه مادر به اهواز بازگشتیم. تا امروز من دیگر اردبیل را ندیدم اما همیشه کاشیهای فیروزه و لاجورد سبز مقبره شیخ صفیالدین اردبیلی و برف انبوه اردبیل در خاطرم مانده است.
مردمش چطور؟ تجربه زندگی کردن در کودکی کنار مردم اردبیل، چگونه تجربهای بود؟
همیشه صفا و مهربانی مردم اردبیل را در خاطر دارم. هنوز صدای مؤذنزاده اردبیلی در گوشم است و به شور میبردم. خوشحالم که یکی از همشهریانم بهرام اردبیلی، شاعری بیبدیل است. هیچ وقت ما پولدار نبودیم و همین بود که از کودکی کار کردیم. فال حافظ میفروختم، بلیت بختآزمایی، آب یخ، … و بعدها شاگرد جوشکاری، بنایی و عکاسی شدم. هیچ وقت پیگیر و موفق نبودم و تمایل و علاقهای هم به درس نداشتم. همیشه مادر یا پدر باید به مدرسه میآمدند و ضمانت میدادند و مدیر مدرسه به اکراه میپذیرفت که بمانم و ادامه تحصیل بدهم. مدیر به مادر میگفت اگرچه امیدی به این شاگرد نداریم اما به احترام شما میپذیرم قاسم آهنینجان را.
علاقه شما به ادبیات و شعر از کجا شروع شد؟
روزی در نزدیک خانه ما کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان افتتاح شد. همان روز اول رفتم عضو شدم و کارت گرفتم و یک پپسی کولا هم مجانی به من دادند و نوشیدم و خوشحال به خانه برگشتم. زندگی من کاملاً تغییر کرد. کتاب درس و مشق و مدرسه بهطور کل کنار رفت و کتاب داستان و نمایش و شعر و رمان به دست گرفتم. صبح میرفتم کتابخانه و نزدیک شب بازمیگشتم خانه، کلاس موسیقی، تئاتر، روزنامه دیواری و در آخر دوره سینما. پرخاشگر بودم و معترض. بدون اینکه بدانم تفاوت طبقاتی و بیعدالتی چیست، معترض بودم و پروایی هم از اعتراض نداشتم. ادبیات جهان و ایران را در این دوران خواندم.
بدون اغراق زندگیام غرق در ادبیات و موسیقی و سینما بود. دورهای کوتاه شاگرد کیانوش عیاری بودم در کانون، حضور دائم در سینمای آزاد داشتم سینمای برگمان، فلینی، گدار، هیچکاک و… را میدیدم و دوست داشتم. البته سینمای جان فورد را از همه بیشتر علاقه داشتم، با نام نیچه و کییرکگارد و سارتر و کامو در کانون آشنا شدم. با بتهوون و شوین و چایکوفسکی، شاملو، اخوان و رؤیایی و نصرت رحمانی از طریق صفحه سی و سه دور و موسیقی منفردزاده و شهبازیان و روشنروان آشنا شدم.
نوجوانی شما مصادف شد با ظهور نوگراییهایی در هنر ایران. چقدر از آثار آن دوره تأثیر گرفتید؟
دهه پنجاه اوج تحول هنر بود، در موسیقی منفردزاده و فرهاد و فریدون فروغی کارهای متفاوت ارائه دادند، عباس نعلبندیان و آربی آوانسیان کارگاه نمایش را دایر کرده و آثار دیگرگون نسبت به تئاتر رایج عرضه شد. سینما در مرحله تثبیت موج نو بود و حضور مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی و علی حاتمی و ناصر تقوایی و بهرام بیضایی، با توجه به سینمای ابراهیم گلستان، بنای این موج را بنیاد گذاشت. بعدها سهراب شهیدثالث، امیر نادری و کامران شیردل به این موج پیوستند و فضای سینمای ایران متحول شد. هنوز «طبیعت بیجان» و «یک اتفاق ساده» از سهراب شهیدثالث را به یاد دارم و «گوزنها» و «گاو» را.
فضای شعر چطور؟ شعر آن سالها برای شما چه داشت؟
همیشه ارادت به شعر نیما، اخوان، شاملو، نصرت رحمانی و یدالله رؤیایی داشتم و در باب شاعر جنجالی «جیغ بنفش»، هوشنگ ایرانی بهطور خاصی کنجکاو بودم. هیچ وقت تمایل و هیجانی نسبت به تئوریها و نقدها نداشتم، چون خیلی تهی و دمدستی بودند. حرفهای هیچکس در باب شعر و شاعری مثل نیما و رؤیایی برایم مهم نبوده. معروفترین منتقدها رضا براهنی و محمد حقوقی بودند. براهنی همه را به تمسخر گرفته بود، همه را دست انداخته بود در طلا در مس و من همیشه سوالم این بود که این آدم که همه را دست انداخته، چرا خودش شعری نگفته که من دوست داشته باشم؟!
«طلا در مس» را انتشارات معتبر زمان چاپ کرده و کتاب میان روشنفکران خیلی اقبال یافته بود. براهنی شاملو را سارق شعرهای پابلو نرودا خطاب کرده بود، در مورد آتشی میگفت آتشی و اسبهای افیونیاش، سهراب سپهری را بچه بودای اشرافی، احمدرضا احمدی جنین در شیشه الکل و سپانلو را سارق اشعار سن ژون پرس معرفی کرده بود.
قاسم آهنینجان: تئوریها و نقدها دمدستیاند
حقوقی چطور بود؟ اگر رادیکالیسم آذری براهنی در نقد شعر شاعران محبوب آن سالها به مذاق جوانانی چون شما خوش نمیآمد، حقوقی رفتار نرمتری داشت. نقد او را میپسندید؟
کتاب حقوقی، «شعر نو از آغاز تا امروز» را انتشارات فرانکلین چاپ کرده بود. حقوقی معتدلتر از براهنی بود اما تا توانسته بود به بچههای اصفهان و جنگ اصفهانیها که همشهریانش بودند، نان قرض داده بود. صفحات بسیاری به طاهره صفارزاده اختصاص داده بود. قرار بود حقوقی فروغ فرخزادی دیگر معرفی کند که نشد. تا توانسته قلم در باب مجید نفیسی و ضیاء موحد زده بود و بعدها حقوقی و گلشیری این جانبداری و تعصب را در مورد کامران بزرگنیا، عظیم خلیلی و رضا چایچی به کار بردند.
روزی در محله دارآباد به مرحوم حقوقی گفتم کتاب شما بسیار متعصبانه است و ایشان پذیرفت اما برخلاف حقوقی، گلشیری فوقالعاده خودرأی و مغرور بود و هرگز نمیپذیرفت که بهتر است شعر را برای اهل شعر بگذارد. از من بزرگتر بود، بسیار صاحبنظر و مؤثر بود در ادبیات داستانی اما حرف و سلیقه درستی درباره شعر نداشت.
گلشیری چند بار از دوران شاعریاش برای من میگفت. از شاعری خودش و بهرام صادقی و همیشه تکرار میکرد من یک شاعر شکستخوردهام و همین شکست باعث شده به داستان روی بیاورم و من هم یک بار به او گفتم وقتی تو خود چنین میگویی، مشروعیتی در پرداختن به شعر، آن هم به شکل تخصصی نداری. او دلخور شد.
هنوز هم بر این اعتقادم که حرفهای گلشیری حرف مهمی نبود در باب شعر و شاعری اما او اصرار داشت ثابت کند شعر را میشناسد و همین بود که مقدمهای طولانی بر کتاب منصور اوجی نوشت و شعر سکوت را خواست معرفی و علم کند. آنقدر اعتماد به خود داشت که در مجله مفید دبیر صفحات شعر بود و مجله را تیول بچههای اصفهان و علاقهمندان خودش کرده بود. دور نیفتم از اصل حرفم.
نیما مرده بود و باید کسی بود که حرف نو و جدید میداشت. قرعه به نام فریدون رهنما افتاد. رهنما پسر زینالعابدین رهنما بود. پدرش مترجم و مفسر قرآن و نامی معتبر بود. رهنما از نوجوانی به فرانسه رفته بود. سینما و شعر را در فرانسه آغاز کرده و آموخته بود. پل الوار به شعر او علاقه داشت و میستود شعرش را. به ایران آمد. اولین اثرش تحولی بود که در احمد شاملو پیش آورد. شاملو به صراحت میگوید شاعریاش را وامدار رهنماست. کتابها و صفحههای موسیقی بسیار با خودش به تهران میآورد و حرفها و تجربههای بکری داشت که منجر به کتاب «قطعنامه» شاملو شد. شاملو در مقدمه این کتاب مفصل توضیح داده است.
منابع مطالعاتی شما در حوزه شعر در آن دوره چه بود؟
جرقههایی متفاوت در شعر در حال اتفاق بود، جزوه شعر و جنگ طرفه به کارگردانی محمدعلی سپانلو و اسماعیل نوریعلاء چاپ میشد و پایه دائم این جنگها احمدرضا احمدی و بیژن الهی بودند. در سال ۴۸ «شعر دیگر» شماره یک چاپ شد. کتابی متفاوت و در واقع درهم با شعرهایی از مولوی، صائب، شاملو، آتشی، احمدرضا احمدی، سپانلو، بهمن فرسی و … و در بخشی از بیژن الهی، پرویز اسلامپور، محمود شجاعی، هوشنگ چالنگی و بهرام اردبیلی. «شعر دیگر» شماره یک هیچ انعکاسی نداشت. در هیچ جا اشارهای هم به آن نشد. از این شاعران تنها کسی که مجموعه کتاب منتشر میکرد، پرویز اسلامپور بود و بعدها آزادیور از دوستان شعر دیگر شماره دو را چاپ کرد که فقط بیژن الهی، بهرام اردبیلی، هوشنگ چالنگی، محمود شجاعی، پرویز اسلامپور و فیروز ناجی شعر داشتند در این جنگ؛ اما مجله روزن که تعلق به یدالله رؤیایی داشت، مجله تماشا و مجله اندیشه و هنر که متعلق به ناصر وثوق بود، شعر اینها را چاپ میکرد. از این شعرها هرگز استقبال نشد اما افرادی چون گلستان و شمیم بهار حمایت کردند. شاعرانی چون یارمحمد اسدپور، هرمز علیپور، سیروس رادمنش و خود من بسیار در معرفی شعر دیگر نقش داشتیم و هیچ وقت کوتاهی نکردیم.
قاسم آهنینجان: تئوریها و نقدها دمدستیاند
اصلاً آشنایی شما با «شعر دیگر» از کی و چگونه آغاز شد؟
کتاب «از سکوی سرخ» رؤیایی حرفها و گفتوگوهای رؤیایی و مانیفست شعر حجم را در خود داشت. رؤیایی در آنجا بارها درباره الهی، اردبیلی، اسلامپور و … حرف زده بود و رؤیایی و خارج از این یعنی هویت قلابی، یعنی فرق دوغ و دوشاب معلوم نشدن، یعنی عدم تشخص و استقلال. شاید به همین علت بود که بیژن الهی هرگز زیر بار امضای حجم نرفت و بهزعم من معروفترین شاعر هماندیشانش است.
موج ناب هرگز جریانی موفق نبود اما شاعرانی خوب داشت مثل سیدعلی صالحی، هرمز علیپور و … من هیچ وقت در یک کادر جمعی با شعر دیگر و موج ناب نبودهام اما دوستانم بودهاند شاعرانی که زمانی تمایل به این جریانها داشتهاند. این ماجراها را داستان میدانم. بازی و شعبده میدانم. شاعری که اعتماد به شاعریاش دارد، تن به این بازیها نمیدهد. الگوی من در شاعری حافظ است و اخوان و آرتور رمبو و هولدرین.
قاسم آهنینجان: تئوریها و نقدها تهی و دمدستیاند
یعنی خود را شاعر «شعر دیگر» یا «موج ناب» نمیدانید.
صریح و قاطع بگویم: نه. هرگز خود را منسوب به هیچ جریان شعری نمیدانم و اصلاً چنین داوری در باب من معقول نیست. زمانی که من «ذکر خوابهای بلوط» را چاپ کردم، در کل به ده شعر از هر یک از این شاعران دسترسی نبود. شاعران «شعر دیگر» به خلوت و تصوف پیوسته بودند و اصلاً در دسترس نبودند. من به خاطر علاقه شخصی و کنجکاویام با بسیاری از شاعران و نویسندگان دوست بودم و دیدارها داشتم. با نصرت رحمانی، منوچهر آتشی، محمدعلی سپانلو، قاسم هاشمینژاد، احمد شاملو و… من با شاعران خوب شهرستان هم تماس و دیدار داشتم. در مشهد با محمدباقر کلاهیاهری، در شیراز با شاپور بنیاد و در اصفهان با کیوان قدرخواه.
یکی از ویژگیهایی که خیلی در کارتان به شما کمک کرد، تداوم و استمرار بود. این پیوستگی و استمرار از کجا آغاز شد و چه ملاحظاتی برای شما داشت؟
من پنجاه سال است که میخوانم و چهل سال است که بیوقفه مینویسم. هرگز شاعریام تعطیلی نداشته. برای چاپ شعرم مشکل نداشتم. ناشر همیشه از چاپ شعرم استقبال کرده، اولین کتابم را مرحوم شاپور بنیاد به شایستگی چاپ کرد به همراه کتابهایی رؤیایی، هرمز علیپور، رضا براهنی و ابوتراب خسروی. از همان ابتدا شعرم را پذیرفتند و کسانی چون سپانلو، آتشی، براهنی و دیگران درباره شعرم نوشتند.
کتاب آخرم و مجموعه اشعارم را نشر محترم افراز به چاپ رسانده است. هیچ وقت با ناشرانم مشکل و چالش نداشتم. با احترام با هم کار کردیم. حرفه من شاعری است، فقط شاعری و دیگر هیچ. پس لاجرم هیچ نانی از حرفهام نخوردهام اما حرفهام را بسیار دوست میدارم. دغدغه پول و ثروت نداشتم و به حرفهام فخر میکنم. خوشحالم که شعر و شاعر حرمت دارد. بله، من معتقدم شعر حرمت دارد و شاعر فقط کافی است شعر بگویی و شاعر باشی، نه اینکه مصرفکننده کلمه و الفاظ باشی و به پندار غلط خود را شاعر بدانی. من به هر چه خواستم رسیدم، به شاعری، به استغنای محض.
قاسم آهنینجان: تئوریها و نقدها تهی و دمدستیاند
این روزها چه میکنید؟ کتابی در دست انتشار دارید؟
کتابی دارم به نام «سپید از گلها چهرهها در باران» که بسیار عزیز میدارمش. شعر نیست اما همه از شعر و شاعر است، به ده نفر از دوستانم مانند بیژن جلالی، احمد محمود، منوچهر آتشی، بیژن الهی و دیگران پرداختهام با حضور عزیزانی دیگر که در قید حیات هستند. کتاب اصلاً مستند به اثر و نوشتهای نیست اما کاملاً واقعی است.
مبنای کتاب حرفها و دیالوگهاست. توضیح بیشتر بماند برای بعد. کتاب را به انتشارات محترم افراز سپردهام و در مرحله اقدام است. بیش از ۳۰۰ قطعه شعر دارم که تجربههای متفاوتند و در فرصتی باید هماهنگشان کنم و سامانشان بدهم. درباره آیندهام که شعر خواهم گفت یا نه، هیچ حرف و قضاوتی ندارم. حرف آینده را آینده میزند. خوشحالم که شاعر بودهام و اصلاً بابت تمام آنچه ندارم، نگران و ناراحت نیستم. آنچه دارم کافی است. شاعرم، شاعر مستقل و همه شاعران را دوست دارم و میستایم.
منبع etemadnewspaper
قاسم آهنینجان: تئوریها و نقدها دمدستیاند
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…