مقدمه سهراب سپهری بر چاپ نخست آوار آفتاب
آسیا وحدت را در گسترش بیکران دریافت. آسیاییان به فراتر رفتهاند. بیسویی را زیستهاند. باختر از nama_ rupa چندان فراتر نشد. هنوز گامی چند برون ننهاد، به جهان maya باز آمد. آنجا انسان خدا نتواند شد، به بیپایان نیارد رست. اینجا انالحقّ میزند، به گرنمان میرسد، به برهمن میپیوندد، بودا میشود، به تائو راه مییابد. آنجا سرانجام حضور خدا، رهرو را از پیشروی باز میدارد. (پژوهش برگسون و اکهارت در عرفان مسیحی) و اینجا همسانی با طبیعت پایان راه نیست (zen). در آنجا noumen از دریافت به دور میماند (کانت) و اینجا paramatman با آگاهی یکی میشود (شانکارا). آنجا من به هرجا سایه میزند و در اثبات خود هدف زندگی بازجسته میشود (نیچه). و اینجا سخن از anatma به میان است. در آن مرز و بوم، بهشت را کنار دوزخ مینشانند (بلیک). و درا ین سامان طنین adcata پیچیده است. باختر به پست و بلند خو دارد. و خاور به همواری: رؤیا و واقعیت بر تار و پودی یکتا گسترش مییابد، و چوآنگ_تسه خواب پروانه شدن و یا پروانۀ خوابِ او شدن.
آنجا ماوراءالطبیعه را بر بیداری استوار میسازند. و اینجا بر خواب و بیداری، و گاه فزون بر خواب vedanta، دانش باختر، طبیعت را رام خود میسازد. و هوشمندی ِ خاور، انسان را با طبیعت هماهنگی میدهد.
باختر زمین دانش را با نقاشی میآمیزد، و خاور زمین شعر را نگارگر باختر به سایه_روشن و دور و نزدیک میگراید. پردهسازِ خاور به نقش ناپیدای جهان: آن به نزدیک و این به بیپایان.
تنهایی باختر زمین تلخی و خشونت به بار میآورد و وارستگی خاور زمین، اندوه. برابر خشم و سودازدگی اروپا، آسیا نرمی و توازن را مینشاند. هرگز شراب خونریز از قلمموی شاعر چینی نمیچکد. و هیچگاه به دیدۀ آسیایی ببرهای خشم پرهیزگارتر از اسبان دانایی نیستند. از چهرۀ مسیح گوتیک شکنجه میتراود. و از لبان بودای اجانتا لبخند.
آنجا راه زیادهروی به کاخ فرزانگی میانجامد (بلیک). اینجا arhant را بر خویشتن میبینیم. و نیز هر آنکو بیرفتار است، راه میسپرد، و راه، راه میانه است.Pratipad Madhyama است. و از اینروی دست فرا میرود تا پیالۀ زرین خوراک را از دستِ Sujata بپذیرد.
و آسیا اندوه تماشا را دریافت. و ناپایداری را شناخت: Tsutu no inochi. و همدردی را گسترش شگرف داد. در آن سوی جهان سروش آمد: بکش و بخور. و در اینسو ahisma پایهای بلند گرفت. آنجا نوید رستگاری به مردمان دادند. و در اینجا moksh چندان گسترش یافت که روانِ برف از راهب یاری خواست (Yuki). و پروانهای از samsara رست (Kocho). و همدردی بدانجا رسید که درخت آلو از زمین به پرواز آمد: Ume watobi.
و جهان بینی آسیا از سایه به راه آغاز کرد. و از ناگفتنیها رمزها گفت. و تهی را نیز به دید آورد. گاه بر تهی مکتبی ریخت (Madhyamika). و گاه تعبیر نابود را به تهی نزدیک ساخت و تهی را ستود: آرامش در تهی، حالتی است ناگفتنی. (Lie-Tzeu).
(و زبان اشاره را آسیایی در کار گرفت: نشانهای کوچک از قلمموی او، از جوهر نهفتۀ جهان را باز نمود (نقاشی سونگ
منبع
از مصاحبت آفتاب
زندگی و شعر سپهری
نشر ثالث
چاپ ششم
صص 143_141
مطالب بیشتر
مقدمه سهراب سپهری بر چاپ نخست آوار آفتاب
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…