زندگی در پیش رو نوشتۀ رومن گاری
آیدا گلنسایی: کتاب «زندگی در پیش رو» برندۀ «جایزۀ گنکور» با ترجمۀ «لیلی گلستان» نخست با نشر «بازتابنگار» وارد بازار کتاب شده است. اگر بخواهم این رمان را در ژانری قرار دهم، احتمالا «وحشت» مناسب آن خواهد بود!
جریان کلی کتاب خاطرات سه تا چهارده سالگیاش مومو است! محمد یا مومو کودک مادر جِ….ای است که معلوم نیست پدرش کیست چون مادرش روزی بیست نفر را راه میانداخته است. از آنجا که اینطور زنها صلاحیت نگهداری بچههایشان را ندارند، مومو را به رُزا خانم که یک ج…. بازنشسته است و یک پرورشگاه غیرقانونی مخصوص اینطور بچهها دارد سپرده است. این بچهها که اگر شانس بیاورند کسی آنها را به فرزندی قبول میکند در بدترین شرایط فرهنگی و بهداشتی زندگی میکنند. اما مومو اهل غصه خوردن نیست. چهرۀ زیبایی هم دارد و خیلی زنانِ جِ… جذب او میشوند چون اینطور زنها فرزندی ندارند و خیلی دلشان میخواهد مومو را داشته باشند تا جاکشیشان را کند! از طرف دیگر مومو را همجنسبازها هم دوست دارند ولی او به رزا خانم قول داده زندگیاش را از راه پایین تنهاش نگذراند زیرا این کار مختص زنهاست! (نقل به مضمون از مومو)
محوریت داستان با بیماری و پیری رزا خانم است که مومو نمیداند پس از مرگ او باید کجا برود و چه کسی مراقبش خواهد بود. ترس از بیکَسی و آوارگی، ترس از سازمانهای مثلا ًدلسوز اجتماعی و مددکارانی که به جای اینکه امید این طور بچهها باشند کابوس ایشانند در حدی است که زندگی پیش یک جِ…بازنشسته و بی هوش و حواس را به حمایتهای خنثای آنان ترجیح میدهند!
طبقهای که در این کتاب از آنان صحبت میشود زیرزمینیاند بنابراین کلمات مربوط به زندگی آنها از نظر عرف جامعه وقیح و زننده است. اما وجود دارد و نویسنده میخواهد بدانیم با خوشآیند و بدآیند اجتماع نمیشود این گروه خاص را نادیده گرفت!
این داستان وحشتناک و دردآور از آنجا که با زبان یک کودک نقل میشود قصد برانگیختن ترحم ندارد. فقط دارد وقایع را بازگو میکند. و جذابیت این روایت این است که حالت طنز هم دارد و خیلی جاها که باید به حال محمد خون گریه کنید، با صدای بلند خواهید خندید! گویا نویسنده میخواهد نشان دهد که زندگی برخی افراد در این جهان تاریک در هیچ ژانری نمیگنجد؛ هم تراژدی و وحشت است و هم کمدی!
«زندگی در پیش رو» خاصیت عجیبی دارد در تحقیر کردن تمام دردهایی که تا کنون آن را درد دانستهایم. به ما میقبولاند چه بسیار گریستهایم بر چیزهایی که حقیرتر از آنند که بشود رویشان اسم رنج گذاشت! گویی یک برگ برنده است که رو میشود تا نشانمان دهد که آدمها گاه در چه منجلابی زندگی میکنند و دوام میآورند و حتا قادر به دیدن ظرافتها و زیباییهایند و زندگی در پیش رو را چندان هم مربوط به گذشتههای خود نمیدانند. زیرا مومو مدام میگوید من هم روزی بینوایان را خواهم نوشت! (امید دارد نویسندۀ بزرگی شود.)
زندگی در پیش رو نوشتۀ رومن گاری
از نکات جذاب کتاب ترجمۀ صادقانۀ لیلی گلستان و آوردن کلماتِ درست و نه پاستوریزه برای این مدل از داستانهاست که موضوعی به کلی نامتعارف دارند. خود گلستان در مقدمه چنین مینویسد:
«به هیچوجه سعی نکردهام که نثر بچه را شسته و رفته تحویل خوانندۀ فارسی زبان بدهم، سعی نکردهام بچه را طبق معمول ادب کنم و حرفهای به ظاهر رکیک را به ناسزاهای مؤدبانه! مبدل سازم. امانت در ترجمه را بر عفت کلام ِ ساختگی ترجیح دادهام.»
با محتوای این داستان بیش از هرچیز یاد جملۀ «کاوه گلستان»_ برادر مترجم_ افتادم که او نیز به زندگی روسپیها و نشان دادن زندگی نکبتبار ایشان توجه نشان میداد:
«میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر بیندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچکس نمیتواند.»
این اثر ما را فرا میخواند از بسیاری موضوعات تکراری که دربارۀ آنها نوشته شده است، یک بار هم به جهان کودکان نامشروع و بد سرپرست قدم رنجه کنیم و با دردهایی حقیقی آشنا شویم. مقدمۀ کتاب به قلم مترجم، بسیار مختصر و مفید این اثر را معرفی میکند:
«در زندگی پیشرو زندگانی جریان عادی و معمولی را طی نمیکند. اما قصه بذر گلهایی را به همراه دارد که میتوانند زیبا و شکوهمند، بشکفند.
قصه ما را حیران میکند، به سوی ظرافتها و لطافتها سوقمان میدهد، و همزمان، به سوی اهمیت ژرفنگری و روشنبینی. زمینۀ قصه از لحاظ جذب خواننده هیچ کم و کسری ندارد. بسیار مردمی است و بسیار مردم پسند. محلهیی را که برایمان تعریف میکند محلۀ «گوت دور» است. محلۀ فقیرنشین و غریبنشین؛ و محلۀ خانههای آنچنانی در سطح پائین.
اما از دید نویسنده، ما با آن جا طور دیگری آشنا میشویم. دید او از این محله با دید ژان ژنه یا آدامف بسیار متفاوت است؛ نمیشود از او ایراد گرفت که چرا همانند امیل زولا یا ماکسیم گورکی این محله و این قشر از جامعه را توصیف و تعریف نکرده. تعریف او تعریف دیگری است.
او این دنیای پر از ذلت و خواری و درد و خشونت و تحقیر را با رنگی گلبهی نقش کرده. این دنیا را پذیرفته و دقیقاً تفاوت دید او با دید آنها که قبلاً تصویرگر این دنیا بودهاند، در همینجاست. پسربچۀ قصه نه خشونت بچههای خاص آن محل را دارد و نه نرمش آنها را. او اخلاق خاص خود دارد. به نیابت نویسنده در آن محل حضور یافته و گاهگداری حرفهای به اصطلاح گندهتر از دهانش میزند. شاید به دلیل خواست عمدی نویسنده و یا شاید به دلیل مصاحبتش با بزرگترها.
او بچهییست که میبیند. خوب هم میبیند. تیز هم میبیند و همه را هم ضبط میکند. همصحبتهایش یک پیرمرد مسلمان عاشق قرآن و عاشق ویکتور هوگو است و یک زنِ پیرِ دردمند.
هرچند با بچهها حرف میزند و بازی میکند اما با آنها یکی نمیشود. در مجاورت آنها بچه نمیشود. او بچهییست ساختۀ نویسنده. اما بچهیی به شدت پذیرفتنی و دوستداشتنی. کتاب نیز بههمچنین. »
و اینک جملاتی از این کتاب برای آشنایی با قلم و سبک نگارش نویسنده (رومن گاری):
او هرگز نمیتوانست کاملاً آسوده خاطر باشد چون برای آسودگی کامل باید میمرد. در زندگی همیشه وحشت وجود دارد.
ص 25
من آزادم. هیچکس را ندارم.
ص 66
تف به هرچه هرویینی است. بچههایی که هرویین میزنند به خوشبختی همیشگی عادت میکنند، کارشان تمام است، چون خوشبختی وقتی حس میشود که کمبودش را حس کنیم.
ص 73
زندگی در پیش رو نوشتۀ رومن گاری
ترس مطمئنترین متحد ماست و بدون آن خدا میداند چه به سرمان میآید.
ص 78
اگر میتوانستم فقط به ج…های پیر رسیدگی میکردم چون جوانترها که جاکیش دارند اما پیرها هیچکس را ندارند. آنهایی را انتخاب میکردم که پیر و زشت باشند و دیگر به درد هیچی نخورند. جاکیششان میشدم، بهشان میرسیدم و عدالت را برقرار میکردم. بزرگترین پلیس و جاکیشِ دنیا میشدم و با این کارم، دیگر کسی ج…پیر تنهایی را نمیدید که در طبقۀ ششم یک عمارت ِ بیآسانسور، گریه کند.
ص 106
دیگر جرأت نداشتم به رزا خانم نگاه کنم. از بس که اوضاعش خراب بود. بچههای دیگر رفته بودند و وقتی ج…ای پیدا میشد که برای گذاشتن بچهاش پیش ما میآمد و میدید که زنک جهود حسابی درب و داغون شده، از سپردن بچهاش به ما منصرف میشد. از همهچیز وحشتناکتر این بود که رزا خانم بیشتر از پیش بزک میکرد، آن هم گلی گلی. گاهی هم حرکات دعوتآمیزی با چشمها و لب و دهانش میکرد، درست مثل این که هنوز دارد توی خیابان کار میکند. این دیگر خیلی زیادی بود و دلم نمیخواست ببینمش. میرفتم توی خیابان و تمام روز را میگشتم. رزا خانم هم تنها میماند، بدون اینکه با لبهای گُلی گُلی و ادا و اطوارهایش بتواند کسی را تور بزند.
ص 111
این حرف درست نیست که طبیعت همۀ کارها را درست انجام میدهد. طبیت با هرکس کاری که بخواهد میکند و حتی نمیداند که چه دارد میکند.
ص117
نباید فکر کنید که آقای هامیل دیگر نمیتواند خودش را نگاه دارد و بنابراین ارزشی ندارد. من که فکر میکنم پیرها همانقدر باارزش هستند که دیگران، حتی اگر یکریز تحلیل بروند. آنها هم مثل من و شما احساس دارند و حتی گاهی اوقات بیشتر از ما رنج میبرند. چون نمیتوانند از خودشان دفاع کنند. اما طبیت که رذالتها دارد، بهشان حملهور میشود و زجرکششان میکند.
ص 124
بهترین چیز برای من این است که بروم یک جایی زندگی کنم که واقعیت نداشته باشد. آقای هامیل وقتی که هنوز با ما بود، میگفت که دنیای دیگر را شاعرها به وجود میآورند.
ص 126
رفتم مونمارتر، کنار چند سکسشاپ ایستادم. اما آنها هم ممنوع بودند. به هرحال احتیاجی به این چیزها ندارم چون هر وقت بخواهم میتوانم کاری را که میخواهم بکنم. سکسشاپ برای پیرهاست که به تنهایی نمیتوانند کارشان را انجام بدهند.
این که مادرم بچهاش را نینداخت خودش جنایت بود. همیشه این جمله توی دهان رزا خانم بود. او مدرسه رفته و تربیت شده بود.
زندگی، چیزی نیست که متعلق به همه باشد.
ص 178
گاهی آدم ترجیح میدهد تا آنجایی که میتواند پدر نداشته باشد.
ص 186
وقتی در را با زور باز کردند و آمدند تو تا ببینند بو از کجا میآید و مرا دیدند که کنار او دراز کشیدهام شروع کردند با داد و فریاد کمک خواستن و این که چقدر وحشتناک است. اما قبلاً فکر نکرده بودند باید داد و فریاد میکردند، چون زندگی که بو نمیداد.
ص 216
مشخصات کتاب
زندگی در پیش رو
رومن گاری
ترجمه لیلی گلستان
نشر بازتابنگار
چاپ یازدهم
دگی در پیش رو نوشتۀ رومن گاری
مطالب بیشتر
زندگی در پیش رو نوشتۀ رومن گاری
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…