فضیلت صبر به روایت محمدرضا سرگلزایی
شاگرد از استاد پرسید: «چگونه میتوانم سرعتم را بیشتر کنم؟ من فکر میکنم در یک قدمی حقیقت هستم، اگر شتاب بیشتری داشته باشم، به حقیقت خواهم رسید؟» استاد پاسخ داد: «نور چشمم! تو آنقدر شتاب داشتهای که از حقیقت سبقت گرفتهای! لازم است توقف کنی تا حقیقت به تو برسد!»
کشاورز بذر میپاشد، در زمینی که آن را آماده کرده است و سپس به کشتزار رسیدگی میکند. آنگاه چشم انتظار میماند تا زمان درست، خود از راه برسد، زمانی که بذر جوانه میزند و زمانی که جوانهها رسیده میشوند و اعلام میکنند که «اینک زمان درو فرا رسیده است»!
زندگی دو بخش است: حرکت و سکون! بیحرکت ماندن در زمانی که ضرورت حرکت وجود دارد همانقدر لطمه زننده است که حرکت کردن در زمانی که نیاز به بیحرکتی است! و زندگی نیاز به هنر تعادل دارد: تعادل بین درون و بیرون، تعادل بین کار و استراحت، تعادل بین گفتار و سکوت، تعادل بین معاشرت و تنهایی و تعادل بین حرکت و سکون.
***
پائولو کوئیلو در کتاب دومین مکتوب مطلب زیر را از قول نیکوس کازانتزاکیس نویسندۀ برجستۀ یونانی نقل میکند: «در دوران کودکی، یک پیلۀ کرم ابریشم را بر روی درختی یافتم، درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده میکرد، اندکی منتظر ماندم. سرانجام، چون خروج پروانه طول کشید تصمیم گرفتم این فرایند را شتاب بخشم. با حرارت دهان خود شروع به گرم کردن پیله کردم تا پروانه خروج خود را آغاز کند، اما بالهای پروانه هنوز بسته بودند و پروانه اندکی بعد مرد. بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود. اما من انتظار کشیدن نمیدانستم. آن جنازۀ کوچک تا به امروز یکی از سنگینترین بارها بر روی وجدان من بوده است. اما همان جنازه باعث شد درک کنم که یک گناه کبیرۀ حقیقی وجود دارد: فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان!
بردباری لازم است و نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را که خداوند برای زندگی ما برگزیده است، دنبال کردن.»
فضیلت صبر به روایت محمدرضا سرگلزایی
***
امروزه، عادت کردهایم هنگامی که سؤالی را میپرسیم بلافاصله به دنبال پاسخ آن باشیم. در واقع، در گمانِ ما «پرسش» و «پاسخ» بلافاصله در پی هم قرار گرفتهاند. اما در یونان باستان، جایی که سرچشمههای منطق و فلسفه از آنجا جاری شد، اوضاع بدینگونه نبود. سؤال برای این پرسیده نمیشد که بلافاصله پاسخی بیابد بلکه سؤال پرسیده میشد تا جایی خالی در ذهن بازشود، فضایی از خلأ که آرام آرام اطلاعاتی را از دنیای بیرون به درون خود میکشاند و آن را همچون بذری میپروراند تا جوانه زند. شیوۀ آموزشی سقراط چنین بود:
او با شاگردانش در بازار شهر قدم میزدند، مشاهده میکردند و سقراط چیزی را مورد سؤال قرار میداد و به سؤالات پاسخ نمیداد. کسی پاسخ سؤالی را از سقراط درنمییافت، سقراط تنها فضایی خالی با یک علامت تعجب و یک علامت سؤال در ذهنها میکاشت و «زمان» لازم بود تا پاسخ سؤال از راه برسد! بااینهمه، پیشگوی معبد دلفی سقراط را داناترین مرد آتن میدانست!
سقراط پایهگذار این روش نبود. سالهای سال در آناتولی، یونان و کرت، حکمت بر «انتظار» شکل گرفته بود. «سالکان» که آنان را «یاترومانتیس» مینامیدند، برای پاسخ به سؤالات باهم گفتوگو نمیکردند، بلکه برای یافتن پاسخ سؤالاتشان وضعیت انتظار را در خود ایجاد میکردند. آنان روزهای طولانی در غارها یا زیرزمین معابد در سکوت فرومیرفتند و منتظر میماندند تا «زمان لازم» فرا برسد و پاسخ سؤالاتشان بیاید. به این کار incubation میگفتند که معادلی است برای حالتی که پرندگان روی تخم خود مینشینند! هیچ پرندهای تخم خود را نمیشکند تا جوجه از تخم بیرون بیاید، پرنده روی تخم خود مینشیند و انتظار میکشد، وقتی زمانش برسد، جوجه خود پوستۀ تخم را میشکند.
پیتر کینگزلی در کتاب زوایای تاریک حکمت در شرح تجربۀ پارمنیدس چنین مینویسد: «ما معمولاً به یک قهرمان به عنوان یک مبارز و جنگجو فکر میکنیم. با این حال آنچه که پارمنیدس را به آنجا که میرود، میبرد، نیروی اراده یا تقلا و تلاش نیست. او مجبور به هیچکاری نیست. او فقط بُرده میشود. مستقیم به جایی برده میشود که ناگزیر است برود. و اشتیاق چیزی نیست که او را به آنجا میرساند، نیروی اشتیاق تنها تعیینکنندۀ این است که او تا کجا میتواند برود. ما همیشه خواهان یادگیری در بیرون از خود هستیم، یادگیری با مشاهدۀ دانش مردمان دیگر. این راهی مطمئنتر است. مشکل این است که این دانش همیشه دانش مردمان دیگر است. ما تقریباً همۀ آنچه را که برای دانستن نیاز داریم، در ظلمت درون خودمان دارا هستیم. اشتیاق همان چیزی است که درون ما را خاموش میکند تا ما خورشید و ماه و ستارههای درون را پیدا نکنیم.» به وضوح همان چیزی است که حافظ در شعر معروفش میسراید:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
کینگزلی شرح میدهد که روحانیون آن معابد که فولارخُس نامیده میشدند، چیزی به سالکان نمیآموختند، بلکه به آنها کمک میکردند که در فرایند «سکوت» و «انتظار» باقی بمانند. روش درمانی زیگموند فروید پایهگذار روانکاوی نیز شباهت قابل توجهی به روشِ «شفا دادن فولارخُسان» دارد. در روش او، روانکاو چیزی را به مراجع نمیآموزد، مشکلات او را حل نمیکند و حتی راه حلی نیز برای مشکلاتش ارائه نمیدهد، به سؤالات او پاسخ نمیدهد و هر سؤال را با سؤال دیگر پاسخ میگوید. او تنها به مراجع کمک میکند که بارها و بارها در جلسات طولانی روانکاوی بنشیند و سخن بگوید، به تعبیری بهتر «با صدای بلند فکر کند!»
حتی شیوۀ دراز کشیدنِ مراجعان فروید بر روی کاناپۀ مشهور اتاق روانکاوی، بیشباهت به شیوۀ دراز کشیدن سالکان در غارهای معابد یونانی نیست.
آنتونی استور نویسندۀ کتاب هنر رواندرمانی در استعارۀ زیبایی مینویسد: «کار روانکاو شبیه کار یک ماماست نه یک جراح! او زمان تولد را با انجام سزارین تعیین نمیکند، بلکه منتظر میماند تا درد زایمان خود شروع شود و آنگاه به فرآیند زایمان کمک میکند.»
عصر ما، عصر «سرعت»، «شتاب» و «عجله» است. تصور میکنیم در یک مسابقۀ سرعت شرکت کردهایم و موفقیت را اینگونه تعریف کردهایم که با سرعت بیشتری آنچه را که لازم است به دست آوریم. گرچه سرعت نیز به خودی خود ارزشمند و مفید است، از خاطر نبریم که با زیاد کردن شعلۀ اجاق گاز، برنج زودتر دم نمیکشد و خورشت زودتر جا نمیافتد!
چیزهایی در هستی وجود دارند که تنها در زمانِ خاص خود اتفاق میافتند و وظیفۀ ما در قبال آنها صبر و انتظار است.
منبع
یادداشتهای یک روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی
نشر قطره
خلاصهای از صص 33-17
فضیلت صبر به روایت محمدرضا سرگلزایی
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…