بیژن جلالی: شعر یک معشوقه است
من، خود را هیچوقت یک آدم ادبیاتی ندیدهام. شعر را هم به صورتی که برایم مطرح است در حوزۀ ادبیات نمیبینم. هرچند بالاخره اگر شعرای خوبی باشند، جزء ذخیرههای شعر و ادبیات میشوند. هیچوقت خودم را در کسوت شاعر قبول نکردهام. آدمی هستم تنها، حتی در مقابل شعر. شعر معشوقهای است که گهگاه به آغوش من میآید.
ص 107
شعر مدرن
در شعر نو این ایده به تدریج مورد توجه بعضی شعرا قرار گرفت که هر شعری هرچه دور از ذهنتر و غریبتر باشد بهناچار نوتر است. اگر ما در بعضی شعرا چیزهای بدیع میبینیم و ایماژهایی که انفجاری هستند و کاملاً نو، اینها به نوعی ریشه در عمق روح انسان و ادبیات یک ملت دارند. به این جهت، اگر یک شاعر واقعا به دنیای درون خودش برود و توشهای از زبان و ادبیات هم داشته باشد، دستآوردی از این دنیا میآورد که برای بسیاری_اگر نه برای همه_ قابل قبول است و به غنای زبان و ادبیات کمک میکند. باید نوآوری عمیق و متناسب با استعداد زبان باشد. (با کلک هنر، ص 232)
ص 100
هنر برای همگان؟
الان، که در تمام دنیا وسایل ارتباط جمعی برای پُر کردن صفحات یا برنامههای خود از هنر استفاده میکنند، موضوع هنر و هنرمند ابعاد گسترده و گاه احمقانهای پیدا کرده است. باید یادآور شد که در کشورهای غربی به نوعی میخواهند خلأ ناشی از نبود وجدان دینی را با مسائل هنری پر کنند. موضوع علاقهمند کردن همگان به مسائل هنری هم نوعی دیگر از خوشبینیهای قرن ماست که پایه و مایهای ندارد. باید گذاشت مردم زندگیشان را بکنند. قرار نیست که همه شعر نو بخوانند و نقاشی جدید و موسیقی مدرن را بپسندند. این وسوسهای که پیدا شده، از هماکنون به نوعی هرج و مرج انجامیده است. یک دلیل دیگر پر مدّعایی هنرمند شاید این است که باید خودش را در دنیایی جدّی بگیرد که او را جدّی نمیگیرد. مگر آنکه آنقدر مشهور شده باشد که بتواند جایی برای خودش پیدا کند. ولی به هر حال، هنرمند واقعی کسی است که در مقابل واقعیت والای هنر سر تعظیم فرود آورد.
ص 98
عارفی تلاشگر و نجاتنیافته
من نوعی عارف به خود هستم، عرفانی که از تلاش خود سرچشمه گرفته؛ عارف به صورت وحشی، و جستوجو در اینسو و آنسو. رندی در کار نیست. شاید کاملاً گمراه هستم. به هرحال، خود را نجاتیافته نمیبینم. در عمق فکری من نوعی کوشش برای رستگاری بوده است، [اما] شعر دست و پاگیره شده، به صورت وبال من است و مرا با دنیا مربوط خواهد کرد. شاید این ارتباط را ندانسته دوست میدارم. علّتش را نمیدانم. نمیدانم چرا میخواهم شعرهایم بمانند. درحالیکه میدانم همهچیز از بین میرود و منِ فردی هم نابود میشود. آنچه میماند برای زندههاست. این، راز کار خلّاقه است و شاید چیزی قویتر از علل و شعور معمولی است. در واقع سرنوشت من است. من، شاید به بیشتر مسائل فکریام از طریق شعرم رسیدهام. یعنی شعر عملاً راه حلّی بوده است برای این همه فکری که راه حلی ندارد. اکنون هم در پایان عمرم، همۀ فکرهایم را نیمه کاره رها خواهم گذاشت و خواهم رفت. فقط شعرهایم نمایانگر این تلاش فکری و روحیام خواهند بود و پیامی برای آیندگان.
ص 112
منبع
بیژن جلالی شعرهایش و دل ما
کامیار عابدی
نشر جهان کتاب
مطالب بیشتر
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…