نگاهی به داستان نینوچکا نوشتۀ آنتوان چخوف
خلاصۀ داستان
ویخلی ینف شوهری اهل مطالعه، محتاط و کمرو است که با زن جوانش مشکل دارد. زن بهانهگیر است و به هر دلیل مرد را به باد انتقاد میگیرد. شوهر با او میسازد و دائما کوتاه میآید. زن، نینوچکا، اغلب شبها خانه نیست، به جلساتی میرود و مرد از اینکه یک شب زنش پیش او مانده احساس شادی میکند.
مرد عزتنفس پایینی دارد و خودش را اینگونه معرفی میکند: «خستهکننده، جدی، بیدست و پا.» وقتی مرد میخواهد آن یکشب زنش را سرگرم کند برای او نامههای دوران دانشجوییاش را میخواند که در آن نام زنی به اسم کاتیاست و این اسم، زن جوان حسود را برانگیخته میکند. و قهر آغاز میشود. ویخلی ینف سراغ دوستِ مرد نینوچکا میرود و از او خواهش میکند بهخاطر نفوذی که روی زنش دارد برود با او حرف بزند. مرد قبول میکند و وقتی زن او را میبیند، وی را در آغوش میکشد و از او استقبال گرمیمیکند. اینجا چخوف توضیح میدهد یکسالی هست که معشوق تعهدات زناشویی را به گردن گرفته است. دوستِ مرد زن، که شوهر از او درخواست کمک میکند رقیب عشقی شوهر از آب در میآید و با نینوچکا رابطهی عاشقانه دارد. زن برای معشوقش توضیح میدهد
از فرط کسالت یک حسادت قلابی و مسخره راه انداخته است. از نظر نینوچکا شوهرش یک شیربرنج نخواستنی است. شوهر سعی میکند با دوستِ مرد زن بااحترام رفتار کند. بالاخره آن اتفاق میافتد. روزی شوهر سر میرسد و متوجه رابطهی آن دو با همدیگر میشود. او عکسالعمل خاصی نشان نمیدهد. زیرا معتقد است درد باید خود را با بیحرکتی بیان کند. مرد پس از یک هفته دوباره سراغ معشوق زن میرود و میگوید دوست عزیز الان چه کنیم نینوچکا با من بماند بهتر است یا بیاید پیش شما؟ نتیجهی مذاکره آن میشود که نینوچکا همچنان با ویخلی ینوف زندگی کند و معشوق هروقت خواست برود زن را ببیند. ویخلی ینف به اتاق کناری میرود که قبلا انباری بوده چون درش به آشپزخانه باز میشود و اینطوری هم راحت خودش را زندانی میکند و هم مزاحم کسی نمیشود!
درنگی در داستان
این داستان تراژدی یک بیعزتی نفسی جدی است. مردم با ما آنطور رفتار میکنند که ما به آنها اجازه میدهیم. مرد خودش باور دارد که جذاب نیست. او برای خودش یک کنار گذاشته شدهی بیاهمیت است و رفتار زن تنها آینهای است که این احساس مرد را به خود بازمیتاباند. مرد قدرت اعتراض و وجود مبارزه ندارد و تصمیم گرفته با هر ذلتی کنار بیاید. در این داستان ما نوع حادی از کوتاه آمدن را میبینیم که دردناک است. کسی را میبینیم در نهایتِ دشمنی با خود، کسی که خود را تحقیر میکند، کسی که وجودِ رفتن و توان خداحافظی ندارد و میماند حتی به قیمت خفت و خواری. این داستان به ما میفهماند اگر از یک انسان خشم و حسادتش را بگیری تفاوتی با اشیاء ندارد. احساسات ما هرکدام رسالتی دارند و نباید آنها را همیشه سرکوب کرد. مسئلهی مبهمی که در این داستان انسان را به فکر وا میدارد اینکه چرا تصمیم بر آن میشود که نینوچکا با شوهر بماند؟ چرا جدا نمیشود؟ آیا او از بودن همزمان با دو مرد لذت میبرد؟ اگر نمیبرد چرا تمامش نمیکند؟ البته جوابهایی متصور است مثل اینکه زن دچار سادیسم شدید است و مرد مازوخیسم دارد و اینگونه است که هم را راضی نگه میدارند!
نهایتا نینوچکا حالت حادی از تحقیر را به ما نشان میدهد. داستانی است که پشت چهرهی آرامش، روح مخاطب را زخمی میکند و او را با چراها و چگونهها تنها رها میکند و میرود… در این اثر آدم ناخودآگاه دلش به حال اختگی و بیرگی شوهر میسوزد و به دلایل آن میاندیشد. چرا مردی که روزی عشقی به نام کاتیا داشته و این نشان میدهد که در دوران دانشجویی برای زنی جذاب بوده، به چنین روزگاری میافتد؟
این داستان من را یاد جملهای از ساموئل بکت در رمان «مالون میمیرد» انداخت: «گاهی باید بگذری… بگذاری و بروی. وقتی میمانی و تحمل میکنی از خودت یک احمق میسازی»
نگاهی به داستان نینوچکا نوشتۀ آنتوان چخوف
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…