نگاهی به داستان میرا اثر فرانک
وقتی مالکیت فردی مخدوش شود؛ تو مالک بدن خودت هم نخواهی بود.
« میرا »ی کریستوفر فرانک (Mortelle / Christopher Frank) داستانی متفاوت درباره موضوعی تکراری است: نقد کمونیزم.
داستان با شروع ساده و تکان دهنده ای آغاز می شود. ما در مربع شماره … و در خانه ای با دیوارهای شفاف زندگی می کنیم!
کمونیزم + توتالیتاریزم در یک جمله ساده. نفی مالکیت خصوصی سرانجام به جایی می رسد که تو مالک بدن خودت، همسر خودت، عشق و عواطف خودت هم نیستی و جالب آنکه همه چیز با یک شعار ساده شروع می شود: عدالت!
مساوات، عدالت، برابری و گاهی حتی شروعی ساده تر : صرفه جویی! این شعار صرفه جویی واقعا شعار خطرناکی است اگر به معنای کسب حداکثر بهره وری نباشد.
میرا دو معنای متضاد را همزمان دارد. مردنی و مرگ آور و یک معنای استعاره ای هم دارد: انسان
انسان بودن یعنی میرا بودن.
دارای قابلیت کشتن و کشته شدن. و چه معنای جالبی دارد زمانی که میرا – این مفهوم دوگانه – پا به عرصه مفاهیمی چون آزادی و عدالت می نهد. دو لبه بودن مفاهیمی چون برابری و عدالت و آزادی در میرا موج می زند.
میرای قصه، معمولی است. اما یک حس عشقی در درون خود دارد و همین گناه اوست! گناهی که سرانجام میرا را می میراند. وفاداری به شکل کهن آن.
و اما دربارۀ صرفهجویی: اگر مفهوم « کسب سود بیشینه» را از اقتصاد سرمایه داری قرض بگیریم این صرفه جویی، اعتباری در حد نگاه مسئولانه به منابع محدود پیدا میکند. یعنی همان بهره وری که گفتم.
اما اگر صرفه جویی به معنای مداخله در روش مصرف دیگران باشد آن وقت شروع خطرناکی است. وقتی به خودشان اجازه بدهند برای روش مصرف چیزی که حق شماست تصمیم گیری کنند مالکیت شما خدشه بر می دارد. و این خدشه تا آنجا میتواند پیش برود که داستان میرا رفته است. قدم بعدی پس از امر به صرفه جویی؛ سهمیه بندی است. و وقتی شما می خواهید سهمیه تان را به گونه دیگری مصرف کنید، آنها شما را متخلف می خوانند. مثلا حق ندارید سهمیه خود را در بشکه بریزید حتما باید در باک خودرو بریزید!!
آنگاه که مالکیت فردی مخدوش شود؛ تو مالک بدن خودت هم نخواهی بود، از همینجا شروع می شود.
و شعار عدالت یعنی قرار دادن همه روی یک خط! نه قرار دادن هر کس سرجای خود! حال آنکه این نطفه توتالیتاریزم است که در بستر جامعه کاشته می شود. خطرناک روزی که به مدد نیروهای فاشیستی این نطفه بزرگ و تنومند گردد. در هر دو داستان میرا و 1984 اورول این سلطه فاشیستی به روشن ترین شکل ممکن رخنمایی می کنند. در یکی بنام پلیس اندیشه و در دیگری به نام سربازان.
مداخله نهاد حاکمیت در جزئی ترین شئون زندگی افراد با عناوین «نفی بدی» و یا «اصلاح جامعه» از موارد جزیی و موجهی همچون همین صرفه جویی آغاز می شوند.
نه اینکه حیف و میل منابع محدود را آزادی بدانیم. برعکس اما ظاهرا حیف و میل در جای دیگری زمینه سازی شده و مصرف کننده (مثلا راننده پیکان) تنها قربانی آن است.
===========================
راوی داستان میرا «Mortelle» خصوصیات و ویژگی زندگیاش و انسانهایی را بیان میکند که توسط دولت اصلاح شدهاند. آنگاه که اصلاح شوی، «به تو یاد خواهند داد که هر وقت تنها شدی از ترس فریاد بکشی، یاد خواهند داد که مثل بدبختها به دیوار بچسبی، یاد خواهند داد که به پای رفقایت بیافتی و کمی گرمای بشری گدایی کنی.
یادت خواهند داد که بخواهی دوستت بدارند، بخواهی قبولت داشته باشند، بخواهی شریکت باشند. مجبورت خواهند کرد که با دخترها بخوابی، با چاقها، با لاغرها، با جوانها، با پیرها.
همه چیز را در سرت به هم میریزند، برای اینکه مشمئز شوی، مخصوصاً برای اینکه از امیال شخصیات بترسی، برای اینکه از چیزهای مورد علاقهات استفراغت بگیرد. و بعد با زنهای زشت خواهی رفت و از ترحم آنها بهرهمند خواهی شد و همچنین از لذت آنها، برای آنها کار خواهی کرد و در میانشان خودت را قوی حس خواهی کرد، و گلهوار به دشت خواهی دوید، با دوستانت، با دوستانِ بیشمارت، و وقتی مردی را ببینید که تنها راه میرود، کینهیی بس بزرگ در دل گروهیتان به وجود خواهد آمد و با پای گروهیتان آنقدر به صورت او خواهید زد که چیزی از صورتش باقی نماند و دیگر خندهاش را نبینید، چون او میخندیده است.»
روزی راوی هم اصلاح میشود و همانند دیگران نقاب به چهره، بر همگان لبخند میزند.
نگاهی به داستان میرا اثر فرانک
تعداد رمانهایی که در نقد وضعیت فکری خاصی نوشته شدهاند کم نیست اما آنهایی که به معنای واقعی ادبیات هستند و صرفا کارکرد رسانهای ندارند خیلی زیاد نیست. نقد وضعیت انسان مدرن دقیقا با رسالت رمان یعنی خلق دنیای فردی شخصیتها مطابقت دارد. به همین دلیل است که رمان را هنر دوران مدرن نامیدهاند.
«میرا» رمانی است که هر دو این ویژگیها را به بهترین شکلش دارد. یعنی هم ماهیت رمان را به جا میآورد و هم نقد اندیشهای خاص را در دستور کار قرار داده است. رمان جمع و جور میرا یکی از مهمترین بحثهای قرن بیستم را به چالش میکشد. تناقض مفاهیمی همچون عدالت با هویت فردی آدمها، مهمترین مسالهی کتاب است.
شخصیت اصی کتاب که راوی هم هست در وضعیتی که دچارش شده و همه به آن مبتلا شدهاند به روایت پیرامونش میپردازد. او سعی میکند متفاوت باشد. برای مخاطب در ابتدای داستان راوی، نویسندهای است با افکار مالیخولیایی که دنیایی موهوم را به تصویر میکشد. اما چندی نمیگذرد که ماهیت کار راوی مشخص میشود. او اینگونه مینویسد تا از دنیایی پیرامونش جدا باشد. در فضای پیرامون راوی نیرویی وجود دارد که جز در چند فصل آخر کتاب هرگز تصویر مشخصی از آن ارایه نمیشود.
در فصل پایانی کتاب است که نام این نیرو مشخص میشود: “دولت”. کریستوفر فرانک با امتناع از وقوع حوادث داستان در ساختاری سیاسی، از تقلیل رمانش به بیانیهای سیاسی جلوگیری میکند. چه اگر کل رمان در فضایی سیاسی رخ میداد درک عمق مشقتی که آدمهای قصه تحمل میکنند چندان امکانپذیر نبود.
راوی قصه کسی است که با نوشتن، خود را از بقیه جدا کند. او مینویسد، از درک شخصیاش از پیرامون مینویسد تا مثل همه نباشد. مثل همهای که آن “نیرو” مقدر کرده تا مثل هم باشند. او از “وزارت تبلیغات” کاغذ تهیه میکند تا بنویسد. او به “آنها” میگوید که میخواهد از “خطرات تنهایی” بنویسد. خطری که به گفتهی خودش هنوز خود آن را حس نکرده است. راوی حتا در خانهاش امنیت ندارد. او “باید” مثل همه باشد چرا که تنهایی، گناهی نابخشودنی است.
نوشتن همان کاری است که او را از بقیه جدا میکند. تنها پناه راوی خواهر ناتنیاش میراست. دختری که راوی در کنار او و از او مینویسد؛ با این همه ترس از دیده شدن چنان او را فرا میگیرد که زمانی شروع به نوشتن میکند که میرا هم به خواب رفته باشد.
در دنیایی که راوی به ما نشان میدهد کسی حق ندارد کسی دیگر را “انتخاب” کند چرا که انتخاب یک نفر به معنای محروم کردن دیگران از خود است. این قانونی است که همه باید آن را اجرا کنند. در این وضعیت بغرنج هیچ کس حتا حق ندارد معشوقهاش را برگزیند. به همین دلیل راوی میترسد مبادا کسی به رابطهی پنهانی اش با میرا پی ببرد. البته این ترس به او امید میدهد چون او را مطمئن میسازد که “مثل بقیه نیست”.
در دنیایی که راوی در آن زندگی میکند آدمها در صورت تمرد از قانون نانوشتهی “مثل همه بودن”، به خانهی اصلاح فرستاده میشوند. جایی که روی چهره و روان آدمها کار میکنند تا بیماری آنها را درمان کنند. بیماری آدمها شامل جمعگریزی، میل به انتخاب و پناه بردن به تنهایی است. آدمها در این خانههای اصلاح میآموزند که نباید متفاوت باشند و همین طور یاد میگیرند که لبخند نشانهی سلامتی است و “فرد سالم همیشه به اکثریت میپیوندند.”
راوی رمان “میرا” دائما از “آنها”یی حرف میزند که اراده کردهاند همه مثل هم باشند. او از واضعان قانونی میگوید که حکم کردهاند روسا و دانشمندان همراه کارگران از کارخانه بیرون بیایند. طبق نظر “آنها”، همه چیز فقط در شرایطی قابل پذیرش است که برای بقیه سودمند باشد.
شخصیت اصلی کتاب “میرا” به تفصیل برای مخاطب مراحل اصلاح خود را در “خانه اصلاح” توضیح میدهد. خانهای که آنها در نظر گرفتهاند تا آدمها را در آنجا اصلاح کنند. راوی از نظر آنها کسی است که بدترین و کریهترین کفر موجود را اظهار میکند. چرا که اعتقاد دارد فرد مقابلش باید لایق عشق باشد.
آنها سیستمی را تعبیه کردهاند که در آن عدهای سرباز در خصوصیترین بخش زندگی آدمها تجسس میکنند تا آدمها اصلا زندگی خصوصی نداشته باشند. در کتاب دو شخصیت “تویا” و “میرا” نقطهی تقابل راوی و “آنها”ست.
راوی عاشق تویا میشود. آنها “تویا” را اصلاح میکنند. راوی، میرا را انتخاب میکند. میرا هم به سرنوشت تویا دچار میشود. نویسندهی کتاب آنها را با ویژگیهایی که راوی را رنج میدهند توصیف میکند. فضای ذهنی نویسنده به خوبی گویای هویت “آنها”ست. در واقع جدال راوی با “آنها”، درگیری هویت فردی و دیگر خواهی اجباری است. آنها درکی از عدالت دارند که در آن هویت فردی آدمها نابود میشود.
کتاب “میرا” علاوه بر اینکه قصهای جذاب را روایت میکند. در خود استعارههای متعددی دارد که مخاطب را به دنیاهای دیگری ارجاع میدهد که به نظرش آشنا میآید. دریافت “دولت” داستان “میرا” از عدالت بیشباهت به برداشت رژیمهای کمونیستی و مائوییستی نیست. نظامهایی که از فرط بیتوجهی به “فردیت” انسانها به توتالیتاریسم رسیدهاند.
در این برداشت از عدالت، فرد معنای خود را از دست میدهد. و هر فرد باید در “همه” حل شود. عدالت به مفهوم تساوی به هیچ وجه با ذات انسان نمیخواند. به همین سبب است که بر هم کنش راوی قصه با جامعه، سنخیتی با برداشت دکتر معالج او از اجتماع و روابط اجتماعی ندارد.
دکتر خطاب به راوی میگوید: “انسان ارزشی ندارد مگر با عشق به دیگران. انسان بدون عشق وجود ندارد. من باید به شما کمک کنم، پس میخواهم کمکتان کنم. من زاییدهی یک زن پیر هستم، آخرین فرزندش بودم. یک روز مجبور شدم انتخاب کنم. یعنی یا نجات این زن پیر یا نجات مردی که نمیشناختمش. من مرد را نجات دادم. بدون هیچ تردیدی، چون نمیشناختمش.” دیگر خواهی اجباری در جامعهای که راوی در آن زندگی میکند، هویت فردی انسان را مخدوش میکند و در واقع آدمها را به اشیایی تبدیل میکند که منحصرا از یکدیگر استفاده میکنند تا زنده بمانند.
از منظری دیگر میتوان جامعه استعاری “میرا” را در ابعادی گستردهتر به کل جهان امروز تسری داد. جایی که به قول راوی حتا مورخان نیز قادر نیستند علت بیماری را توضیح دهند زیرا همهی مورخان اصلاح شدهاند و هیچ چیز را به یاد ندارد.
اگر رژیمهای کمونیستی یا مائوییستی در جهان امروز به نابودی کشیده شدند در مقابل اندیشههای دیگر حاکم بر دنیای کنونی نیز انسان را با خطر مخدوش ساختن هویت فردی اش مواجه ساخته است. اتاق شیشهای رمان “میرا” در واقع فضای وحشتناکی است که انسان امروز در آن گرفتار شده و خلوت و آرامشاش توسط دیگران و به نام دیگر خواهی و عدالت مورد تعرض قرار میگیرد.»
(منبع: halow.blogfa)
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…