این اثر متعلق به«هادی ضیاالدینی» نقاش و مجسمه‌ساز سنندجی است.

در این اثر دو روایت وجود دارد.

سیبی که در تابلو بزرگنمایی شده و دیگر انسانی سرافکنده.

در نتیجه‌ی گفت و گوی این دو موقعیت برداشت‌های متفاوتی می‌توان داشت.

در تابلو سیب سرخ و بزرگی را می‌بینیم که روی یک سطح قرار دارد،

سیب طوری ترسیم شده که گویی دارد می‌افتد برای همین او را با خطوطی نگه داشته‌اند.

این سیب چه معنایی دارد؟

در نزدیکترین برداشت می‌توان گفت این سیب همان سیب اساطیری معروف است

که انسان را به علم عصیان و آگاهی رساند

تا از بهشت و تاریکی امنیت و دوران جنینی خارج شود

و تن به عشق و مسیر بدهد.

این سیب بزرگ است و روی شانه حمل کردنش دشوار

«آسمان بار امانت نتوانست کشید   قرعه‌ی کار به نام من دیوانه زدند»

انسانی که به آن دارد تن می‌دهد سرافکنده است و این نشان می‌دهد

آگاهی یافتن همراه آسانی نیست و خردمندی با رنج همراه است نه با ادامه‌ی عیش و نوش در بهشت.

برداشت دیگری که می‌توان داشت اینکه سیب را نماد زیبایی بگیریم.

زیبایی‌های عظیم آن‌گونه انسان را جذب می‌کنند و روح او را می‌ربایند که باری می‌شوند.

به عبارتی دیگر زیبایی جهان، انسان را در اسارت و رنج دوست داشتن می‌اندازد.

کسی که سیبی زیبا و درشت را حمل می‌کند

عاشقی است که شاید از نظر آنان که عقل معاش را ملاک زندگی قرار داده‌اند، سودی نمی‌برد.

یعنی عشق به زیبایی‌ها با حسابگری میانه‌ای ندارد.

برداشت سومی که می‌توان از این تابلو داشت بومی است.

این سیب بزرگ می‌تواند به زندگی کولبران  اشاره داشته باشد.

برداشت دیگر اینکه سیب درشت و نمایان تنهاست و به درختی متصل نیست.

فقط یک سیب بزرگ است که دارد از قاب بیرون می‌افتد.

می‌توان گفت عشق و زیبایی با وجود تنهایی نیرومندتر است

آنقدر که می‌تواند چارچوب‌ها و هنجارها را درهم بشکن

د و از قاب بیرون بزند و دیگران را تحت اسارت خود دربیاورد.

البته اسارت زیبایی و عشق خود عین آزادی است.

درواقع از آمیختگی تنهایی سیب و تنهایی انسان روایتی خلق می‌شود.

اینکه تمام انسان‌ها با بندهایی بسته می‌شوند

به یک رسالت و چه اسارتی زیباتر از اینکه انسان بار وطن یا زیبایی را بر دوش بکشد؟

برداشت دیگری که می‌توان داشت اینکه ما با بندهای ایدئولوژی بسته شده‌ایم به اسطوره‌ها

و انسان هرگز از هژمونی رها نمی‌شود.

بقول سعدی در نهایت: بارت بکشم که خوبرویی!

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

4 ساعت ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

3 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

6 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

7 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago