با ما همراه باشید

داستان/ رمان ایرانی

عکس‌نوشته‌هایی از رمان سووشون

عکس‌نوشته‌هایی از رمان سووشون

عکس‌نوشته‌هایی از رمان سووشون

عکس‌نوشته‌هایی از رمان سووشون

دانلود آهنگ

1)

عکس‌نوشته‌هایی از رمان سووشون

بعضی آدم‌ها، عین گل نایاب هستند، دیگران به جلوه‌شان حسد می‌برند. خیال می‌کنند این گل نایاب تمام نیروهای زمین را می‌گیرد.

تمام درخشش آفتاب و تری هوا را می‌بلعد و جا را برای آن‌ها تنگ کرده. برای آن‌ها آفتاب و اکسیژن باقی نگذاشته. به او حسد می‌برند و دلشان می‌خواهد وجود نداشته باشد . یا عین ما باش یا اصلاً نباش. شما تک و توکی گل نایاب دارید و بعد خرزهره دارید که به درد ترسانیدنِ پشه‌ها می‌خورند و علف‌های نجیب که برای بره‌ها خوبند خوب همیشه شاخه‌ای بلندتر و پربارتر از شاخه‌های دیگر یک درخت می‌شود و حالا این درخت بلندتر، چشم و گوشش باز است و خوب می‌بیندآن‌ها می‌گویند نبین و نشنو و نگو.

ص14

2)

عکس‌نوشته‌هایی از رمان سووشون

دوست داشتن که عیب نیست باباجان. دوست داشتن دل آدم را روشن می‌کند. اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه می‌کند. اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت، بزرگ هم که شدی آمادۀ دوست داشتن چیزهای خوب و زیبای این دنیا هستی. دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است. اگر با محبت غنچه‌ها را آب دادی باز می‌شوند، اگر نفرت ورزیدی غنچه‌ها پلاسیده می‌شوند. آدم باید بداند که نفرت و کینه برای خوبی و زیبایی نیست، برای زشتی و بی‌شرفی و بی‌انصافی است. این جور نفرت علامت عشق به شرف و حق است.

ص 30

3)

اگر آدم تنها بخواهد، می‌تواند خودش را از تنهایی دربیاورد. خیلی‌ها هستند که حرف حق سرشان می‌شود و نفس حق را می‌شناسند. منتها پراکنده هستند، خودت را با آن‌ها از تنهایی درآر…

ص 49

4)

آن شب من و سودابه هندی تا صبح نشستیم. او زن پدر من نشد. اما عجب زنی بود! از آن زن‌ها که از خود شعاعی پس می‌دهند که اگر آن شعاع به کسی گرفت، بهیچ وجه نمی‌تواند خودش را از این جذبه خلاص کند. به قشنگی و زشتی نیست. به آب و گل است.

ص 75

6)

خود حاج آقایم می‌گفت مسجد و درسم را که ازم گرفته‌اند، در کارهای دیگر هم استغفرالله، نمی‌توانم دخالت کنم. آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند. باید بتواند چیزی را تغییر بدهد. حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق می‌ورزم. می‌گفت:

«عشق از این بسیار کرده است و کند   خرقه با زنار کرده است و کند.» می‌گفت: «تختۀ کعبه است ابجدخان عشق.»

ص 75

7)

اولین حرفی که آقای فتوحی زد همین بود. گفت: آدم باید پل‌ها را خراب کند تا راه برگشتن نداشته باشد. این حرف‌ها مثل درس است، ما باید از بر کنیم. زری خشمگین گفت: چشمم روشن! آدم باید دلیلی برای خراب کردن پل‌ها داشته باشد. تو چه دلیلی داری؟

ص 128

8)

زن، آرامشی که بر اساس فریب باشد چه فایده‌ای دارد؟ چرا نباید جرأت داشته باشی که توروی آن‌ها بایستی و بگویی، این گوشواره هدیۀ عروسی شوهرم است، یادگار مادر مرحومش است که در غربت از فقر تن به کلفتی داده اما بار خاطرش به عروسی بوده که پسرش انتخاب می‌کرده، و حالا من به راحتی از دست بدهمش؟ خود گوشواره و قیمتش مهم نیست، مهم، خاطره و محبتی است که پشت آن قرار گرفته… زن، کمی فکر کن. وقتی خیلی نرم شدی همه تو را خم می‌کنند…

ص 135

9)

امروز به این نتیجه رسیدم که در زندگی و برای زنده‌ها باید شجاع بود… اما حیف که دیر به این فکر افتادم. به جبران این نادانی، در مرگ شجاع‌ها خوب گریه کنیم.

ص 294

10)

زنی گفته‌اند و مردی. زن آستر است و مرد رویه، آستر است که باید رویه را نگه دارد.

ص 296

11)

کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر می‌آوردم و برای همۀ غریب‌ها و غربت‌زده‌های دنیا گریه می‌کردم. برای همۀ آن‌ها که به تیر ناحق کشته شده‌اند و شبانه دزدکی به خاک سپرده می‌شوند.

ص 306

12)

گریه نکن خواهرم. در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درخت‌هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت‌ها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی سحر را ندیده‌ای!

ص 306

منبع

رمان سووشون

سیمین دانشور

نشر خوارزمی

 

مطالب بیشتر

  1. مستند سیمین دانشور
  2. جملات ماندگاری از سیمین دانشور
  3. خلاصۀ داستانِ در بازار وکیل/ سیمین دانشور
  4. تحلیل داستانِ کوتاه در بازار وکیل نوشته دانشور
  5. نکاتی خواندنی از زندگی و خاطرات سیمین دانشور

برترین‌ها