از دنیای نقاشی

لحظاتی با بانوی نقاش ایرانِ درّودی

لحظاتی با بانوی نقاش ایرانِ درّودی

با اینکه بی‌استعدادتر از خود در جهان کسی را سراغ ندارم اما از آنجا که سخت‌کوش بودم، با زحمت و ممارست فراوان، هرساله در پایان سال تحصیلی کارنامۀ شاگرد اولی دریافت می‌کردند. در دبیرستان و نحوۀ امتحانات و بعدها انتخاب رشتۀ تحصیلی ما کاری نداشتند. آن‌ها امتیازی برای رتبۀ شاگرد اولی یا دریافت قدرنامه‌ای قائل نبودند. چرا که پدر باور داشت، انسان‌ها نسبت به خمیرۀ ذاتی و جوهر وجودی، در طول زندگی به دنبال ارزش‌ها و فراگیری‌ها می‌روند و ارزش‌های نهفتۀ خود را نسبت به هدفی که دنبال می‌کنند، بروز می‌دهند و برای این ارزش‌ها مدرکی وجود ندارد، مگر شعور انسان‌ها.

ص 54

برق شهر هنوز به محلۀ ما کشیده نشده بود. برق منزل ما با موتورخانه‌ای روشن می‌شد که از ساعت 12 شب به بعد آن را خاموش می‌کردند. پدر از بی‌خوابی و مطالعۀ دائم من ابراز نگرانی می‌کرد. به تصور اینکه با خاموش شدن برق مطالعه‌ام متوقف خواهد شد، پس از خاموش کردن آن سری به اتاقم می‌زد. وانمود می‌کردم که خوابم و پس از خوابیدن دیگران بود که شمع را روشن می‌کردم و به خواندن تا سپیده دم ادامه می‌دادم. شاید به این خاطر است که به خوابیدن شبی 2 یا حداکثر 3 ساعت عادت کرده‌ام و همیشه شب هنگام نقاشی می‌کنم. در سکوت شب است که آویزهای خیال را به تاریکی‌های اسرارآمیز می‌بندم و راز هستی کوچک خود را با آن‌ها در میان می‌گذارم.

ص 59

من به این واقعیت شوم پی بردم که ثروت و مادیات را قوانینی است که آن را با روابط عاطفی و ارزش انسان‌ها کاری نیست.

ص 66

بهره‌ای که انسان از زندگی می‌برد به اندازه عشقی است که ایثار می‌کند.

ص 76

درس زندگی را به جز با تجربه نتوان آموخت! اما قبل از همه می‌باید بهای آن را پرداخت. تصمیم گرفتم بهای بودن را بپردازم. اما، بلند پرواز کنم. حقارت‌ها و زشتی‌ها را نبینم. از خستگی‌ها و ناتوانی‌ها فغان برنیاورم. اسم‌ها را فراموش کنم، صفت‌ها را به خاطر بسپارم.

ص 78

استعدادی که هدر می‌رود یا در ابتذال سقوط می‌کند، از مرگ هنرمند دردناک‌تر است. ولی غمگین‌تر از این دو، مرگ کسی است که در اثرش می‌میرد و خود نمی‌داند که مدت‌هاست، به عنوان هنرمند مرده است.

ص88

اکنون که مفهوم آرزو و اشتیاق برایم دگرگون شده‌اند، زندگی را در خلاصه‌ترین شکلش دوست می‌دارم و از کشیدن بار عاطفی چیزهایی که مرا پایبند خود می‌کنند، گریزانم و افسوس زمانی را می‌خورم که داشتن یا خرید چیزی مرا به شوق وامی‌داشت.

باید پذیرفت که زندگی خلاصه‌ای از اشتیاق‌ها و افسوس‌هاست و افسوس، چهرۀ دیگری از عشق به زندگی است که جایگزین اشتیاق می‌شود.

ص 89

در یکی از این روزها بود که دعوت نامه‌ای رسمی از مرکز هنری ایالت «فلوریدا»، به خاطر همان تابلویی که در «مجلۀ بوزار» چاپ شده بود دریافت کردم. درحالی که به وجد آمده و خوشحالی می‌کردم، خبر را به «استاد شاپلن میدی» دادم. او بسیار محتاطانه و خونسرد خبر را دریافت کرد و هشدار داد که موفقیت زودرس بسیار خطرناک است. همچنان که تدریس غلط، سبب شد چهار سال جهنمی را بگذرانم. موفقیت زودرس، هدف و راه نقاش را به بیراهه می‌کشاند. خطر، در مغرور شدن است. هزاران سوگند خوردم که نه حالا و نه هیچ وقت دیگر به خود مغرور نخواهم شد. سوگندهایم او را قانع نکرد!

ص 95

بذر دوستی را می‌باید با فروتنی کاشت، با عشق آبیاری کرد و علف‌های هرز داوری‌ها را که مانع رستن نهال هستند، چید!

ص121

یکی از مهمترین رازهای زندگی من، زن بودن و چگونه زن بودنم است. ای کاش می‌توانستم به تمام زن‌هایی که خود را با دیگران مقایسه می‌کنند و خود را زشت‌تر یا زیباتر می‌یابند می‌گفتم:

زیبا بودن هر انسانی به طرز تفکر او و معیارهای شخصی او بستگی دارد نه به ذهن و دید دیگران. بزرگترین اشتباه همین مقایسه است که عامل به هم ریختن معیارهاست.

ص132

لحظاتی با بانوی نقاش ایرانِ درّودی

در این شکی نیست که می‌گویند:

می‌باید مجنون بود تا دانست لیلی چقدر زیباست. ولی من باور دارم لیلی همانقدر زیباست که خود تصور دارد. اوست که مجنون را به آنچه خود باور دارد متقاعد کرده است.

برای من زیبایی مجموعه‌ایست از فرهنگ جامعه، معیارهای شخصی، حافظۀ عینی، تلقین، بار عاطفی و در آخرین مرحله و کمترین اهمیت، تناسب و چگونگی فرم‌ها.

تعریف دیگر من از  زیبایی، زیبایی درون، همراه با تعادل و هماهنگی فرم‌های برونی است.

انسان کسانی را که دوست می‌دارد با حافظۀ عاطفی می‌نگرد، همچنان که خودش را در آیینه این‌گونه می‌بیند. به این خاطرست که چهرۀ جوانیش را به یاد نمی‌آورد و دگرگونی‌های گذشت زمان را در چهره‌اش تشخیص نمی‌دهد.

از زمانی که به این اصل پی بردم، تصویری که انسان در ذهن خود از چگونگی‌اش می‌سازد به میزان اعتماد به نفس او بستگی دارد نه به چگونگی واقعیت‌های عینی، دیگر لحظه‌ای نیندیشیدم که زیبا هستم یا نیستم.

در ارزیابی زیبایی عزیزانم، مرا با «زیبایی‌شناسی» مدون کاری نیست و در این نکتۀ بخصوص است که باید اعتراف کنم، من آن‌ها را با قلبم می‌نگرم نه با چشمانم.

یقین دارم هر وقت انسانی واقعیت خود را به عنوان ذره ای از این جهان هستی بپذیرد و درگیر پنهان کردن آنچه ناهنجار می‌داند و یا آشکار ساختن آنچه زیبا می‌داند برنیاید، تمامی ذات خود را ظاهر می‌سازد و این تمامی، همراه با پذیرش حقیقت آفرینش، تعریف دیگر زیبایی در تعادل است.

ص 134-133

منبع

در فاصلۀ دو نقطه

ایران درّودی

نشر نی

چاپ بیست و دوم

مطالب بیشتر

  1. نگاهی به نقاشی‌های ایران درّودی
  2. گفت و گو با نقاش لحظه‌های اثیری: ایران درّودی
  3. خاطرۀ ایران درّودی از سهراب و فروغ
  4. سطرهایی از کتاب خاطراتِ درّودی
مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

1 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago