واکاوی داستان ِ شنل
خلاصهی داستان
داستانِ کوتاه «شنل» اثر «نیکلای گوگول»، دربارهی کارمندی دونپایه به نام«آکاکی آکاکی یویچ» است. آکاکی یویچ زندگی یکنواخت و کسالتآوری دارد. او سر به زیر است و خجالتی و فردی منزوی و همکارانش نه تنها او را جدی نمیگیرند که دستش هم میاندازند. اگر بخواهم او را با اصطلاحات امروز توصیف کنم باید او را «معتاد به کار» دانست. یویچ به لباس و سر و وضعش هم اصلا اهمیت نمیدهد. اما در آن سرمای زمستان از سوز سردی که حس میکند متوجه میشود مشکل از شنلش است. از آنجا که او پول پای لباس نمیدهد برای چندمین بار شنل را نزد خیاط میبرد تا رفو کند. اما خیاط به او میگوید امکان رفو وجود ندارد و باید یکی تازه تهیه کند. اما یویچ همچین پولی ندارد. نهایتا وادار میشود پول جمع کند. چند ماهی گرسنگی میکشد و مدیر به پاس سالهای طولانی به او پاداش میدهد و پول جور میشود و او میتواند صاحب یا شنل نو شود. سر از پا نمیشناسد. یک آن زندگیاش غرق شعف و یا حتا باور به تغییرات بزرگتر میشود. اما در یک مهمانی شبانه شنل نو او را میدزدند و پای او را به ادارهی آگاهی باز میکنند. آنجا حسابی از جانب یک تیمسار تحقیر میشود و نهایتا بر اثر سینه پهلو یا شاید از شدت درد فقدان شنل و تحقیر شدن میمیرد.
واکاوی داستان ِ شنل
واکاوی داستان شنل
میتوان گفت شنل به شرح زندگیهای عاری و عادیای میپردازد که دست کم چند روز شگفتی را تجربه کرده است اما فروغی بوده که زود خاموش شده است.
در این داستان میبینیم نویسنده هیچ دخالتی در جلوگیری از این تراژدی ندارد. او نقش اول خود،آفریدهاش را به حال خود رها کرده است. این داستان نمایش تیپ و طبقهای اجتماعی است که از ترس شکست خوردن و از دست دادن آب باریکه یک عمر آهسته میآیند و میروند اما این احتیاط آنها و مدارا با زندگی باعث نمیشود زندگی هم با آنها کوتاه بیاید. زندگی ذات بیرحم و فاجعهباری دارد و برایش مهم نیست آنچه که کسی از دست میدهد اعم از شنل، فرزند یا ملک و املاک چقدر برای آن فرد ارزشمند بوده است. در یک سوی این تراژدی پرولتاریا فردی فقیر و ترسو را میبینیم که به امنیت کاذبی دلخوش است و فکر میکند خوشبختی در نخواستن و کشتن ِ تمام خواستههاست و در طرف دیگر جهانی/ قدرتی است بیتفاوت، سرد و بی احساس نسبت به انسان.
یویچ تمام عمر تلاش میکند در طبقهی پایین اجتماعیاش راضی باشد و نیازش به” ادارهی دیگر” نیفتد اما زندگی او را در شرایطی قرار میدهد که مقابل ترس خود بایستد و با تیمسار (طبقهی بورژوازی) روبرو شود. حاصل این رویارویی تحقیر ضعیف از سمت ثروتمند و صاحب قدرت و دست خالی بازگشتن است. از آنجا که یویچ ظرفیتی برای قبول این شکست و دوباره برخاستن ندارد، با اولین بدبیاری از پا درمیآید. این داستان در لایهی عمیق پیامی برای همهی انسانها دارد: چه بسا ما نیز در توهم امنیت باشیم و فکر کنیم قید همهی آرزوها را زدن راز زندگی آرام و بیدردسری است، اما نهایتا هرچه خود را به خواب بزنیم روزی مجبوریم بیدار شویم، تلاش کنیم، به دست بیاوریم، از دست بدهیم و باز تلاش کنیم برای بدست آوردن. گونهی ما با مبارزه بقا یافته است و زندگی یک پر و خالی شدن دائم است که اگر توانایی شکست خوردن زیاد را نداشته باشیم قطعا زبونانه و ترحمآمیز به پایان خواهیم رسید.
واکاوی داستان ِ شنل
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…