آشنایی با جیمز تربر

تربر در کلمبوس اهایو به دنیا آمد و در خانواده‌ای بزرگ شد که به گفتۀ خود او به مسخرگی معتاد بود. از این رو پیشامدهای دوران کودکیش مایه‌ای برای دسته‌ای از خنده‌دارترین طرح‌های او فراهم آورد. بدبختانه کمدی جوانی او را زخم چشمی که سرانجام او را نابینا ساخت نیمه کاره گذاشت.

او در سال 1913 وارد دانشگاه اهایو شد، ولی سال بعدش را مرخصی گرفت تا کتاب‌هایی را بخواند که جزو کتاب‌های درسی‌اش نبودند. در جنگ جهانی اول او را به علت ضعف بینایی‌اش به ارتش راه ندادند، از این رو در وزارت امور خارجه خدمت کرد و پس از پایان خدمتش به دانشگاه بازگشت.

در سال 1927 پس از چند سال گزارشگری برای روزنامه‌هایی در نیویورک و پاریس، از نویسندگان نشریۀ نوپای نیویورکر شد. تا حد زیادی با کار تربر بود که این مجله زبان و سبک یگانۀ خود را به دست آورد.

کتاب‌هایی که وی از آن پس به نگارش درآورد_ مانند زندگی و روزگار سخت من (1933)، سرگل تربر (1939)، به دنیای من خوش آمدید (1942)، و کارناوال تربر (1942)_ شهرت او را به عنوان طنزپرداز با استعداد و مصورسازی با نبوغ، بی‌چون و چرا ساخت. آوازۀ طراحی‌های طنزآلود او شاید کمتر از شهرت مقاله‌ها و داستان‌های او نباشد؛ ولی او به همان اندازه که عنوان تصویرگر را نمی‌پذیرفت، برچسب نقاش را هم نمی‌پسندید. دربارۀ طراحی‌هایش نوشته است:

گاهی به نظر می‌رسد طراحی‌های من از راهی به جز راه قصدیِ معمول به تحقق پیوسته‌اند. آن‌ها را ماقبل قصدی خوانده‌اند، یعنی پیش از اینکه فکرشان به مغز من خطور کند انجام گرفته‌اند. من در این مورد بحثی ندارم.

مضمون و موضوع غالب در همۀ مقاله‌ها و داستان‌های تربر انسانی است که مورد تهدید تمدن پیچیده‌ای است که خود آفریده است.  او روایات بی‌شماری دارد از آدم‌هایی عادی که چون از زندگی چیزهایی را می‌خواهند که سر راهشان قرار نمی‌گیرد، همواره از پوچی‌های زندگی لگد می‌خورند. هرگاه که شخصیت‌های او با بیم خطر دست به عمل یا حرکت قهرمانانه‌ای می‌زنند، به گفتۀ ریچارد توبایِس، بدون استثنا «سگ، روانشناس، زن، شیرآب، یا بالاپوشی بورشان می‌کند.» انسان همیشه در محاصره است.

دید و دستاورد تربر از آنِ بزرگترین فکاهی‌نویسان هر نسلی است. او می‌داند که کمدی و تراژدی خویشاوندند و چندان که کمدی می‌تواند از وضعیت انسان بگوید تراژدی نمی‌تواند. پس زندگانی انسان را برای خنده می‌شکافد و هرگز نمی‌گذارد خندان، حضور همزمان درد و تردید را فراموش کنیم.

 

منبع

یک درخت، یک صخره، یک ابر

برجسته‌ترین داستان‌‌های کوتاه‌ دو قرن اخیر

ترجمه حسن افشار

نشر مرکز

چاپ دهم

صص 463-462

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

1 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago