موسیقی کلاسیک

آداجیتو سمفونی 5 – گوستاو مالر

آداجیتو سمفونی 5 – گوستاو مالر

 

بزرگان به شمایل بدل می شوند، دور از دسترس، نفهمیدنی، دست نیافتنی. دنیای درونشان بر ما پوشیده می ماند و هرچه هست توهم ادراک است. بعضی چنان بیرون از ظرف زمان قرار می گیرند که تنها می توان عظمت شان را ستایش کرد. با وجود تن دادن به مقتضیات زیستن، آنقدر در خود فرو رفته، که هر تئوری از تحلیل شان باز می ماند.
«باخ» با نه فرزند در اتاقی کنار یک کلاس درس می زیست و برای گذران، سفارش های موسیقایی اشراف بی مقدار و سران مغرور کلیسا را می پذیرفت. ولی همان سفارش ها «هنر فوگ» و «مس سی مینور» از آب در می آمد. یا «گوستاو مالر» که در هنگام فراغتش از رهبری ارکستر های مختلف، سمفونی هایی نوشت که حد اعلای توان موسیقی در بیان پیچیدگی های روح آدمی هستند. او پا به اوج رساندن رمانتیسیسم راه را برای مدرنیست ها روشن کرد. همچون باخ که مرگش در ۱۷۵۰ برابر با پایان دوران باروک بود.
• زندگی
دومین فرزند از میان ۱۴ فرزند برنارد و ماری مالر بود. از این ۱۴ کودک ۷ نفر در کودکی از بیماری مردند. «اتو» برادر کوچک گوستاو هم در ۲۲ سالگی خودکشی کرد. برنارد میخانه دار بود. مالر تا پایان عمر از طعنه های مخالفان به شغل پدرش در امان نبود.در کودکی، نبوغی موتسارتی در نوازندگی پیانو از خود نشان داد. به قول خودش «در چهار سالگی قبل از این که گام نواختن یاد گرفته باشم، آهنگ می ساختم». اولین کنسرتش را در سال ۱۸۷۰ به سن ۱۰ سالگی برگزار کرد. پدرش که نمی توانست استعداد فرزندش را نادیده بگیرد او را برای تحصیل موسیقی به کنسرواتوار وین فرستاد.
«بروکنر» در آن زمان استاد کنترپوان همان دانشگاه بود. با اینکه هیچ سندی مبنی بر شرکت مالر در کلاس های او وجود ندارد ولی مالر رابطه ای دوستانه با بروکنر داشت به حدی که خود را تا پایان عمر وامدار او می دانست و همواره سعی در شناساندن و انتشار آثارش داشت. او در دوران دانشجویی به بروکنر کمک کرد تا سمفونی سوم خود را برای ویولن و پیانو تنظیم کند. در حین تحصیل اولین اثر خود «کویینتت پیانو» را تصنیف کرد که تا پایان عمرش تنها اثر مجلسی او باقی ماند.
در سال ۱۸۷۸ اولین اثر آوازی خود، کانتات (Das klagende Lied) را ساخت. از سال ۱۸۸۰کار خود را به عنوان رهبر ارکستر شهر «هال» اتریش آغاز کرد. سپس به شهر «کاسل» نقل مکان کرد.در این شهر عشقی بی سرانجام را تجربه کرد که بازتاب آن را در اثر «آوازهای یک رهگذر» (Lieder Eines Fahrenden Gesellen) می بینیم.
سال ۱۸۸۳بعد از شنیدن خبر مرگ «واگنر» تصمیم گرفت پیاده به «بایروت»- محل زندگی واگنر- برود.در سال ۱۸۸۵ بازماندگان «کارل ماریا فون وبر» از مالر خواستند اپرای ناتمام او را به پایان برساند. اجرای این اپرا موفقیت بزرگی برای مالر جوان در پی داشت. در سال ۱۸۸۹هنگامی که سمت رهبری ارکستر بوداپست را داشت و به عنوان رهبری نابغه مورد احترام بود، اولین سمفونی خود با عنوان «تیتان» را اجرا کرد که با استقبال روبه رو نشد.
در سال ۱۸۹۱ به رهبری ارکستر هامبورگ برگزیده شد و در آنجا همراه گروه آوازخوانان برگزیده اش آثار بسیاری را به شنوندگان معرفی کرد. او با همین گروه به لندن رفت و «حلقه نیبلونگ» و «تریستان و ایزولده» واگنر و «فیدلیو» بتهوون را اجرا کرد. سمفونی دوم خود با نام «رستاخیز» را در سال ۱۸۹۲تکمیل و در سال ۱۸۹۵به همراه ارکستر برلین اجرا کرد.
در سال ۱۸۹۷به دلیل حساسیتی که نسبت به یهودی بودنش نشان داده می شد مجبور شد برای به دست آوردن منصب رهبری ارکستر وین دین خود را به کاتولیسیسم رومی تغییر دهد. استعداد او برای اولین بار توسط «ریشارد اشتراوس» کشف شد. او سه موومان از سمفونی دوم مالر را در آلمان اجرا کرد. در سال ۱۹۰۲ با آلما شیندلر ازدواج کرد. از او صاحب دو دختر شد که یکی از آنها در چهار سالگی درگذشت. آلما چندان به مالر وفادار نماند.
در سال های پایانی حیات مالر با «والتر گروپیوس»، آرشیتکت بنام، رابطه ای پنهان داشت. رابطه ای که وقتی مالر از آن مطلع شد او را درهم شکست ولی این باعث نشد تا آلما پس از مرگ مالر کتابی در بزرگداشت همسر از دست رفته اش ننویسد. مالر در وین چنان استانداردهای صحنه و نورپردازی اپرا ها را بالا برد که حتی امروزه نیز دست نیافتنی به نظر می رسد.
در سال های ۱۹۰۷- ۱۸۹۶سمفونی های ۸- ۳ و سیکل آوازی «آوازهای مرگ کودکان» را تصنیف کرد. در سال ۱۹۰۸برای اولین بار به قصد اجرای «تریستان و ایزولده» به آمریکا رفت. مالر که از سال ۱۹۰۷ از نوعی نارسایی قلبی رنج می برد در سال ۱۹۱۱مبتلا به عفونت خون شد و در ۱۸مه همان سال به سن ۵۱سالگی، در وین درگذشت. سه اثر بزرگ او در طول حیاتش اجرا نشد. سمفونی نهم، «آواز زمین» و تنها بخش کامل شده سمفونی دهم- آندانته- طبق وصیت نامه اش تنها نام او بر سنگ نوشته شد. «کسانی که به دنبال من می گردند، با دیدن نامم پیدایم می کنند. دیگران هم نیازی به دانستن اینکه چه کسی اینجا خفته، ندارند.»
• منش
مالر به گفته دوستانش مبتلا به بیماری افسردگی- شیدایی بود. گاهی اوقات با انرژی بی حد و گاهی حتی بی میل هم کلامی با عزیزانش. ادعای فوق در بیشتر آثارش آشکار است. مدولاسیون هایی چنان غیر منتظره که نظیرش را در آثار پیشینیان کمتر سراغ داریم.
رهبری بود به غایت کمال گرا و سخت گیر.
تقریباً هیچ یک از نوازندگان ارکسترهایی که رهبری شان را بر عهده داشت خاطره خوبی از او ندارند. عذر نوازندگان و خوانندگان را در پی کاستی های اصلاح ناپذیر شان به راحتی می خواست. با این وجود حامی بی چون و چرای نو گرایان جوانی چون شوئنبرگ و وبرن بود. این دو مالر را تا پایان عمرشان چون الگویی می ستودند.
او سال ها سرپرستی خواهران و برادران کوچک تر از خود را بر عهده داشت. عاشق طبیعت و حیوانات بود به طوری که حتی لب به گوشت نمی زد. ازجمله اولین بیماران فروید بود. شاید فروید اولین کسی بود که از عهد شکنی آلما نسبت به مالر مطلع شد. هرچند که او را متهم کرد که عشقی که نسبت به مادرش داشته را به همسرش فرافکنده است. هرچند او این ایده را به شدت پس می زد. از هرگونه مفاهیم غیراخلاقی اینچنینی بیزار بود.
• آثار
اجرای سمفونی اول در بوداپست آنچنان با بی اعتنایی شنوندگان روبه رو شد که مالر را بر آن داشت تا مدت ها از اجرای دوباره آن صرف نظر کند. تمام مطبوعات، اثر را توهینی به موسیقی و مالر را دیوانه خواندند.
اما بعدها این اثر جای خود را در محافل موسیقی باز کرد. مالر شخصاً این سمفونی را دوست می داشت به طوری که وقتی در سال ۱۹۱۱ این اثر را در آمریکا اجرا کرد به دوست و شاگردش «برونو والتر» نوشت:
«هنگامی که اخیراً سمفونی اول خود را رهبری کردم از اثر دوران جوانی ام بسیار راضی بودم و هرگاه پارتیتور آن را مرور می کنم نمی توانم از ابراز شگفتی خودداری کنم.» ارکستری که مالر برای این سمفونی در نظر گرفت شامل چهار فلوت، دو پیکولو، چهار ابوا، یک کر آنگله، چهار کلارینت، یک کلارینت باس، سه باسون، هفت هورن، پنج ترومپت، سه ترومبون، به همراه سازهای ضربی، زهی و یک هارپ بود. ارکستر نسبتاً حجیمی که راهگشای ارکسترهای غول آسای آثار بعدی اش شد. اجرای آن پنجاه دقیقه طول می کشد.
سمفونی دوم فرمی شبیه به سمفونی نهم بتهوون دارد یعنی با یک موومان آوازی به پایان می رسد. هرچند که فضای معنایی اش به کلی با اثر بتهوون متفاوت است. مالر در جایی می نویسد:
«به جایی رسیده بودم که باید موومان آخر سمفونی دوم خود را به پایان برسانم. برای یافتن متن مناسب در همه آثار ادبیات جهان تا انجیل جست وجو کردم تا آن کلام رهایی بخش را بیابم…» او سر آخر شعر «رستاخیز» اثر «کلاپشتاک» را برای پایان اثر خود برگزید. عنوانی که امروز هم به سمفونی دوم اطلاق می شود. شعر، اینچنین به پایان می رسد:
«دوباره زنده شدن، آری تو دوباره زنده خواهی شد، قلب من دوباره زنده خواهد شد، آنچه تو را عذاب داده است تو را به سوی خدا خواهد برد.» خوشبینی عمیقاً مذهبی این سمفونی بعدها در آثار متاخر مالر شکلی دیگر به خود گرفت.مالر برای سومین سمفونی خود از «سرود نیمشبی زرتشت» نیچه استفاده کرد. وقتی از خود نیچه سئوال شد که «چنین گفت زرتشت» او را زیر چه عنوانی می توان طبقه بندی کرد، او پاسخ داده بود:
«به نظرم مناسب تر است این اثر تحت عنوان سمفونی قرار داده شود.» مالر بعد از ریشارد اشتراوس دومین نفری بود که این اثر نیچه را به موسیقی برمی گرداند، البته با رویکردی کاملاً متفاوت.
این سمفونی تماماً در اقامتگاه تابستانی مالر در کوهستان های اشتاینباخ تصنیف شد. او بر آن بود تا تمام برداشتش از طبیعت را در این سمفونی جاری کند. اسامی شش موومان این اثر همه ارجاع به طبیعت دارند. برونو والتر نقل می کند که وقتی برای دیدار مالر به اشتاینباخ رفته بود در طول راه مشغول نگاه کردن طبیعت آنجا بود که مالر به او گفت:
«بی خود به این مناظر نگاه نکن، من تمام اینها را برایت تصنیف کرده ام!»شاید بتوان گفت تنها سمفونی مالر که توانست پس از اجرا مقبولیتی عام پیدا کند، سمفونی چهارم باشد. البته به دلیلی مشخص، ساده تر بودنش نسبت به دیگر آثار او. موومان اول این اثر از نظر شفافیت، ملاحت کنترپوان و زیبایی تغزلی یکی از شاهکارهای مالر به حساب می آید. سمفونی چهارم بازگشتی به سنت های از پیش تعیین شده رمانتیسیسم است.
مالر باز هم فیناله این سمفونی را یک موومان آوازی قرار داد با شعری از منظومه «شیپور شگفت انگیز کودکان» DasKnaben Wunderhorn. بعد از این سمفونی دوره سمفونی های صرفاً سازی مالر آغاز می شود.
سمفونی پنجم گویی روایت گذر او از نور به تیرگی است. روندی که در تمام آثار بعدی اش، به جز سمفونی هشتم ادامه پیدا می کند. هرچند مالر می خواست باشکوه کودای موومان آخر خود را پیروز میدان نشان دهد. ولی این مارش کوتاه شکوهمند برای زدودن خاطره تلخ چهار موومان پیشین کافی نیست.سمفونی پنجم با یک موتیف سرنوشت- به مانند سمفونی پنجم بتهوون- آغاز می شود. سپس این موتیف در ناامیدی و درد غیر قابل تحمل قسمت میانی حل می شود.
موومان آهسته این سمفونی شاید شناخته شده ترین اثر مالر باشد چرا که بارها به تنهایی اجرا شده و در فیلم های زیادی شنیده شده است. استادانه ترین استفاده از این موومان در فیلم «مرگ در ونیز» «لوکینو ویسکونتی» است. این آداجیو تنها برای سازهای زهی و هارپ تصنیف شده است.
سمفونی ششم که بارها پس از نخستین اجرا مورد تجدیدنظر قرار گرفت تیره ترین فضا را در میان آثار مالر دارد. این اثر حتی خود مالر را عذاب می داد. در طول ۸۰ دقیقه آن اثر، حتی لحظه ای تسلی بخش یافت نمی شود. پریشانی و تنش این سمفونی از تلاطم روحی او ناشی شده است، به همراه بدبینی عمیقش نسبت به سرنوشت نوع بشر. سمفونی ششم کلاسیک ترین اثر مالر است. شوئنبرگ و آلبان برگ عمیقاً تحت تاثیر این سمفونی بودند.
شاید بتوان این سمفونی را اکسپرسیونیستی ترین اثر پیش اکسپرسیونیسم خواند!سمفونی هفتم بیش از تمام آثار مالر مورد مناقشه دوستداران و منتقدان او است. بعضی آن را به واسطه نوآوری هایش در استفاده از گام های کروماتیک می ستایند و بعضی عدم انسجام درونی اثر را زیر سئوال می برند.
سمفونی هشتم تماماً آوازی است. با بهره گیری از فاوست گوته و متن لاتین نیایشی «باز آی روح القدس، باز آی». این سمفونی به واسطه استفاده از انبوهی نوازنده و خواننده «سمفونی هزار» هم نامیده می شود. این آخرین اثری بود که توسط خود مالر رهبری شد و درست قبل از مطلع شدن او از بیماری مهلک قلبش تصنیف شده است. دیدگاه های مالر در این سمفونی کرال عظیم شاید یک پیشگویی درباره بیداری معنوی بشر در آینده باشد. اجرای این سمفونی به نوعی مناسک مذهبی می ماند که به قصد باروری روح برگزار شده باشد. در قسمت اول بخش هایی کاملاً دلالت بر فروپاشی ایمان دارد.
به نظر می رسد که هر چه مالر بیشتر شکاک شد و هر چه بیشتر اضطراب را تجربه کرد بیشتر به ایده رستگاری پرداخت. مالر در سمفونی هشتم، آن تفسیر فرویدی را که عالی ترین حکمت های مذهبی و شاعرانه غرب را زیر سئوال برد دور می ریزد. این سمفونی بازتاب یکی از اساسی ترین اعتقادات مالر است: یکی بودن هنر و شهود.
در سال ۱۹۰۷ مالر پس از مرگ دختر بزرگش از بیماری درمان ناپذیر قلبش آگاه شد. تاثیر مستقیم این مرگ آگاهی، یاسی بیچاره بود. همین اندوه راهگشای خلق دو اثر از عمیق ترین دستاوردهای رمانتیسیسم شد.
منبع : روزنامه شرق
مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

21 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago