با ما همراه باشید

نقد و بررسی کتاب

درباره‌ی «آهنگ دیگر» سروده‌ی «منوچهر آتشی»

درباره‌ی «آهنگ دیگر» سروده‌ی «منوچهر آتشی»

آتشی، منوچهر/ آهنگ دیگر._تهران: [ناشر] رضا سید حسینی، اردیبهشت 1339، ص 151

آهنگ دیگر مجموعه‌ای بود مشتمل بر یک مقدمه و سی و پنج شعر؛ مجموعه‌ای که شاعر آن، همچون شاعران رمانتیک_سمبولیست آن روزگار (به قول عبدالحمید آیتی)

«ستایشگر دیوهاست. از خان رنگین سلیمان می‌گریزد و با خدایان می‌ستیزد. در محراب معابد باده می‌نوشد و از بهار دیگران غمگین و از پائیزشان شاد می‌شود…. از جغدهای خرابه‌نشین و کلاغان سیاهبال سخن می‌گوید. از میان رنگ‌ها، رنگ مطرود زرد و از میان جانوران، گرگ را_ که در نظرش، آواره‌ای از بند رسته است می‌پسندد.»

اما فرقِ آهنگ دیگر با دیگر مجموعه‌های رمانتیک دهه‌ی سی این بوده که اولا توجه بیشتری به شعر نیمائی در آن به چشم می‌خورد تا حدی که در چهارپاره‌های نوقدمائی او هم مشهود بود؛ و دو دیگر اینکه سوررئالیسمی خام تقریبا در سراسر اشعارش موج می‌زد که بسا اوقات کتاب را به توده‌ی درهمی از تصاویر مبهم و «بی‌تصویر» تبدیل می‌کرد. و همین دو عامل، که یکی مورد استقبال نیمائیون و دیگری مورد علاقه‌ی موج‌نوئی‌های جوان در راه بود آهنگ دیگر را در سال 30-1340 در مرکز توجه بخش قابل توجهی از شعرخوانان قرار داد، بطوری که فروغ فرخزاد در مصاحبه‌ای گفت:

« آتشی با دیوان اولش مرا به کلی طرفدار خودش کرد. خصوصیات شعرش به کلی با مال دیگران فرق داشت. مال خودش و آب و خاک خودش بود. وقتی کتاب اول او را با مال خودم مقایسه می‌کنم، شرمنده می‌شوم. اما او نباید به تهران می‌آمد… اگر خودش را حفظ کند خیلی خوب خواهد شد.»

در آهنگ دیگر همه نوع قالب شعری دیده می‌شود:چهارپاره، نیمائی، و سپید؛ اما همه‌ی اشعار، ارزش یکسانی ندارند. در کنار اشعار درخشانی چون «خنجرها، بوسه‌ها، پیمان‌ها»، «خاکستر»، «آهنگ دیگر» که همطراز اشعار درخشان آن سال‌هاست، اشعار سست و آشفته و بی‌معنائی چون «چراغ»، «جام من»، «لب به شگفت»،… دیده می‌شود که هیچگونه ارزش هنری ندارند. مثلا در شعر «چراغ»، می‌خوانیم: «پت پت فانوس/ خار می‌چیند ز پای چشم هر بی‌کعبه زائر/ پت پت فانوس/ باغ می‌بافد به هر بائر/ شهر می‌سازد به هر متروک/ شهر می‌سازد به هر متروک…»

آهنگ دیگر، خط فاصل شعر نو قدمائی و موج نو، با جاذبه‌هایی نیمائی بود؛ و همین اختلاط کافی بود که چندین سال، مورد توجه شعرخوانان پیگیر جناح‌های مختلف شعر نو واقع شود.

دو شعر از این مجموعه را باهم می‌خوانیم.

خاکستر

دریغا، ای اتاق سرد

اجاق آتش اندام او بودی!

تو هم ای بستر مشتاق

یک شب دام او بودی.

چه شب‌ها آرزو کردم

که ناگه دستِ در او را در آغوش من اندازد

نفس یابد ز عطر پیکرش هر بی‌نفس اینجا

به شادی بشکند همچون دل من هر گرفتاری قفس اینجا

گل قالی برقصد زیر دامانش

بشوید بوسه‌ام گرد سفر از روی خندانش

نگاه خسته‌ی تصویر بیمارم

که خیره ماند بر کاشانه جان گیرد

هر آئینه ز تصویر هراسانش نشان گیرد

دریغا، ای اتاق سرد

بسان دره‌ای تاریک

دلت از آتش گل‌های گرم صبحدم خالی است،

تو هم ای بستر مغشوش

چو ابری سینه‌ات سرد است و مهتاب لطیف پیکری

در پیچ و تابت نیست.

گر او صبح است بر کاشانه‌ای اکنون

دریغا من شب بی‌اخترم اینجا

اگر او آتش گرم است در هر خانه

من خاکسترم اینجا.

 

خنجرها، بوسه‌ها، پیمان‌ها

اسب سفید وحشی

بر آخور ایستاده گران سر

اندیشناک سینه‌ی مفلوک دشت‌هاست

اندوهناک قلعه‌ی خورشید سوخته است

با سر غرورش اما دل با دریغ ریش

عطر قصیل تازه نمی‌گیردش به خویش

اسب سفید وحشی_ سیلاب دره‌ها

بسیار صخره‌وار که غلطیده بر نشیب

رم داده پر شکوه گوزنان

بسیار صخره‌وار، که بگسسته از فراز

تازانده پر غرور پلنگان

اسب سفید وحشی با نعل نقره‌گون

بس قصه‌ها نوشته به طومار جاده‌ها

بس دختران ربوده ز درگاه غرفه‌ها

خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش

از اوج قله بر کفل او غروب کرد

مهتاب بارها به سراشیب جلگه‌ها

بر گردن سطبرش پیچید شال زرد

کهسار بارها به سحرگاه پر نسیم

بیدار شد ز هلهله‌ی سم او ز خواب

اسب سفید وحشی اینک گسسته یال

بر آخور ایستاده غضبناک

سم می‌زند به خاک

گنجشک‌های گرسنه از پیش پای او

پرواز می‌کنند

یاد عنان گسیختگی‌هاش

در قلعه‌های سوخته ره باز می‌کنند

اسب سفید سرکش

بر راکب نشسته گشوده است یال خشم

جویای عزم گمشده‌ی اوست

می‌پرسد ز ولوله‌ی صحنه‌های گرم

می‌سوزدش به طعنه‌ی خورشیدهای شرم

با راکب شکسته دل اما نمانده هیچ

نه ترکش و نه خفتان، شمشیر مرده است

خنجر شکسته در تن دیوار

عزم سترگ مرد بیابان فسرده است:

«اسب سفبد وحشی! مشکن مرا چنین!

بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش

آتش مزن به ریشه‌ی خشم سیاه من

بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش

گرگ غرور گرسنه‌ی من»

«اسب سفید وحشی!

دشمن کشیده خنجر مسموم نیشخند

دشمن نهفته کینه به پیمان آشتی

آلوده زهر با شکر بوسه‌های مهر

دشمن کمین گرفته به پیکان سکه‌ها»

«اسب سفید وحشی!

من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم

من با کدام مرد درآیم میان گرد

من بر کدام تیغ سپر سایبان کنم

من در کدام میدان جولان دهم تو را»

« اسب سفید وحشی!

شمشیر مرده است

خالی شده ست سنگر زین‌های آهنین

هر مرد کاو فشارد دست مرا ز مهر

مار فریب دارد پنهان در آستین»

«اسب سفید وحشی!

در قلعه‌ها شکفته گل جام‌های سرخ

بر پنجه‌ها شکفته گل سکه‌های سیم

فولاد قلب‌ها زده زنگار

پیچیده دور بازوی مردان، طلسم بیم»

«اسب سفید وحشی!

در بیشه زار چشمم جویای چیستی؟

آنجا غبار نیست گلی رسته در سراب

آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشک

آنجا حصار نیست غمی بسته راه خواب»

«اسب سفید وحشی!

آن تیغ‌های میوه‌شان قلب‌های گرم

دیگر نرست خواهد، از آستین من

آن دختران پیکرشان ماده آهوان

دیگر ندید خواهی بر ترک زین من»

«اسب سفید وحشی!

خوش باش با قصیلِ تر خویش

با یاد مادیانی بور و گسسته یال

شیهه بکش مپیچ ز تشویش»

«اسب سفید وحشی!

بگذار در طویله‌ی پندار سرد خویش

سر با بخور گند هوس‌ها بیاکنم

نیرو نمانده تا که فرو ریزمت به کوه

سینه نمانده تا که خروشی به پا کنم

اسب سفید وحشی من!

خوش باش با قصیلِ تر خویش.»

اسب سفید وحشی اما گسسته یال

اندیشناک قلعه‌ی مهتاب سوخته است

گنجشک‌های گرسنه از گرد آخورش

پرواز کرده‌اند

یاد عنان گسیختگی‌هاش

در قلعه‌های سوخته ره باز کرده‌اند.

منبع

تاریخ تحلیلی شعر نو شمس لنگرودی

تاریخ تحلیلی شعر نو

شمس لنگرودی

صص594-588

ج دوم

چاپ ششم

نشر مرکز

مطالب مرتبط

  1. نظر فروغ فرخزاد درباره‌ی منوچهر آتشی و دیگران

 

 

برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها