با ما همراه باشید

یادداشت

تفاوت عاشق شدن کلاسیک و مدرن

تفاوت عاشق شدن کلاسیک و مدرن

تفاوت عاشق شدن کلاسیک و مدرن

وقتی ادبیات کلاسیک ایران را مطالعه می‌کنیم با موجودی سادیسم به اسم معشوق روبرو می‌شویم که تخصص ویژه‌اش در ناز و غمزه و دلال برای عاشق است. او موجودی پس زننده است. شیخ اجل، سعدی در این باره زیاد صحبت کرده است:

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

با دقت در این رابطه‌ها می‌بینیم آن‌ها دنبال حال و هوای آسیب‌زننده هستند نه ارتباطِ مؤثری که بر هر دو طرف بیفزاید. غالبا در فرهنگ عشق در ادبیات کلاسیک اصلا ارتباط مطرح نیست و حتا در منطق آن‌ها وصال تقبیح می‌شود.

«صائب تبریزی» در این زمینه می‌فرمایند:

دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش

که آب زندگی هم می‌کند خاموش آتش را

بنابراین در کل ادبیات کلاسیک ما به آزارکشیدن نگاهی ارزشی می‌شود و طوری ذهن شست و شوی مغزی می‌شود که اگر آزار وجود نداشته باشد فکر می‌کنیم یک جای این عشق غلط است. اما در دوره‌ی مدرن به مدد متفکران و روانکاوان حساب احساسات افراطی و بیمارگون از عشق جدا شد. در زمینه‌ی عشق «فریدریش نیچه» آن را نه «آمدنی» که «آموختنی» تعبیر کرد. ناگفته پیداست که در ادبیات کلاسیک ما عشق را امری «موهبتی» و نه «اکتسابی» به شمار می‌آوردند.

مولانا در این زمینه می‌فرمایند:

شمعی است دل مراد افروختنی

چاکیست ز هجر دوست بردوختنی

ای بی‌خبر از ساختن و سوختنی

عشق آمدنی بود نه آموختنی

حافظ هم می‌گوید:

بشوی اوراق اگر هم درسِ مایی

که علم عشق در دفتر نباشد.

واضح است وقتی عشق را آمدنی می‌دانیم نه آموختنی آن را در حوزه‌ی شانس و تصادف قرار داده‌ایم و مانند «فرّه ایزدی» آن را فقط متعلق به برخی خاصان دانسته‌ایم اما وقتی آن را آموختنی می‌دانیم به تک تک انسان‌ها این فرصت را داده‌ایم که با تربیت درون خود یا آنچه روانشناسان به آن «هوش هیجانی»می‌گویند و با تقویت هوش عاطفی که حاصل تمرین و ممارست است عاشقانه زندگی کنند. این فرق عشق در زمان مدرن و زمان کلاسیک است. در زمان کلاسیک همه چیز باید از جای دیگر از بیرون بیاید. وضع شعر را در آن نگاه کنید پر از عناصری که از بیرون به شعر و جریان آفرینش آن تحمیل می‌شود مانند وزن و قافیه و …بنابراین عشق هم در آن بیرونی است و باید بیاید نه بسازی.

دوست داشتن را باید آموخت

در عرصه موسیقی در ما چه رخ می‌دهد؟ ما باید ابتدا شنیدن یک تم یا ملودی را به طورکل بیاموزیم و آن را به صورت یک روح مستقل درک کنیم، تمیز دهیم، محدود کنیم و مجزا سازیم. سپس باید تلاش کنیم تا آن را، علیرغم غرابتش، با حسن نیت تحمل کنیم و با شکیبایی و علاقه، ظاهر ساخته و بیان آن را بپذیریم. سرانجام لحظه‌ای فرامی‌رسد که ما به آن عادت می‌کنیم و آن را انتظار می‌کشیم و فکر می‌کنیم اگر نباشد برایش دلتنگ می‌شویم. از آن لحظه به بعد، این آهنگ بی‌وقفه سحر و حضور خود را چنان بر ما تحمیل می‌کند که ما به عشاقی متواضع و شیفتگانی سرمست تبدیل می‌شویم و در دنیا چیزی جز آن نمی‌خواهیم.

این وضع تنها در موسیقی مصداق ندارد. ما دوست داشتن هرچیزی را که اکنون دوست داریم به همین شیوه فراگرفته‌ایم و به خاطر حسن نیت خود، شکیبایی خود، عدالت خود و ملاطفت خود نسبت به چیزهایی که برای ما غریب هستند سرانجام پاداش می‌گیریم زیرا چیزهای غریب به تدریج خود را آشکار می‌سازند و در نظر ما به صورت زیبایی‌های وصف‌ناپذیر و جدید جلوه می‌کنند. این قدردانی پاداش شکیبایی و میهمان‌نوازیِ ماست. آن‌کس که خود را دوست دارد به همین طریق موفق شده است؛ راه دیگری وجود ندارد؛ عشق نیز باید آموخته شود.

منبع

حکمت شادان

فردریش نیچه

نشر جامی

چاپ هفتم

صص292-293

«اریک فروم» نیز در کتاب «هنر عشق ورزیدن» عشق را نه امری بیرونی که درونی دانسته. امری که بر چهار پایه‌ی صمیمیت و دلسوزی، تعهد و قول، دانائی و احترام استوار است. در این نوع از عشق آنکه اصالت دارد عاشق است نه معشوق. عاشق فاعل و کننده‌ی کار و وجود فعال است نه منفعل. عاشق است که می‌بخشد، عاشق است که با دلسوزی رنج چیزی را بر خود هموار می‌کند و وجودِ تعهد و ماندن سر حرفش را دارد، و معشوق را با تمام کاستی‌هایش می‌پذیرد (احترام) و نسبت به تمام زیر و بم او دانایی دارد و او را همانطور که هست قبول می‌کند نه آن طور که اصرار دارد ببیند. بنابراین عشق نیرویی در عاشق است که به او کمک می‌کند رشد کند و به خودش وسعت بدهد. با این تفاسیر دیگر چه نیازی به ناز کردن و ناز کشیدن هست؟ دو آدم بالغ باهم ارتباطی را شروع می‌کنند  و آنچه عشق مدرن نام دارد یاد گرفتن این نکته است: عشق را هرروز نو و تازه نگه دارند، عشق را با احترام و دانایی ریشه‌دارتر کنند. عشق اتفاقی نیست، شانسی نیست بلکه دانشی است که روز به روز و  به مرور زمان باید در ما تبدیل به بینش شود. عشق بخشش است نه گرفتن. عشق آگاهی است و ارتقاء یافتن و در خود قدرتِ گذشتن و نادیده گرفتن را احساس کردن.

وقتش رسیده که از تفکرات کهنه و کلاسیک به عشق مدرن روبیاوریم و عاشق شویم. و خود آن کسی باشیم که به او اعتماد می‌کنند که اعتبار نام انسان است. بی‌اینکه منتظر نجات‌دهنده بنشینیم و «فروغ فرخزاد» چه درست گفت:

«نجات دهنده در گور خفته است»

مطالب مرتبط
  1. زمینی قابل اشتعال
  2. آیا برای عشق باید جنگید؟
1 دیدگاه

1 دیدگاه

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها