با ما همراه باشید

روانشناسی_روانکاوی

چگونه قدرت فاسد و دیکتاتور زاده می‌شود؟

چگونه قدرت فاسد و دیکتاتور زاده می‌شود؟

“معمر قذافی “رهبر سابق لیبی، تا زمانی که ناتو مقرش را در طرابلس بمباران کرد و توسط مخالفانش کشته شد، حاضر نبود که قدرت را به شخص دیگری واگذار کند. در یمن “عبدالله صالح” رئیس جمهوری این کشور، ماه‌ها پس از آنکه ناآرامی‌های داخلی در کشورش به جنگ داخلی تبدیل و در گلوله باران دفترش به شدت زخمی شد، حاضر نشد که شخص دیگری کرسی ریاستش را تصاحب کند.

حال پرسش آن است که چه عاملی سبب می‌شود که چنین افرادی حتی در شرایط دشوار حاضر به واگذاری قدرت نشود؟ چرا رهبران کشورهایی مانند اردن و عربستان سعودی حتی زمانی که می‌بینند افراد بانفوذی مانند “حسنی مبارک” رئیس جمهوری سابق مصر، در قفسی در دادگاه محاکمه می‌شوند، حاضر به رها کردن زندگی مجلل خود نیستند؟

تشخیص ویژگی‌های روان‌شناختی دیکتاتور‌ها در جهان بسیار آسان است و امر دشواری به نظر نمی‌رسد چرا که تاریخ زندگی اکثر آنان مانند “ژوزف استالین” رهبر شوروی سابق ، “مائو تسه تونگ” رهبر مارکسیست چین ، “صدام حسین” رئیس جمهوری مخلوع عراق، و خود قذافی در دسترس همگان است و می‌توان شرایطی که آنان را به یک دیکتاتور تبدیل کرده است را مطالعه کرد.

کمیسیون سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا در گزارش مخفیانه‌ای با نام “تحلیل روان‌شناختی آدولف هیتلر” که در سال ۱۹۴۳ میلادی انجام شده است، تلاش کرده است که تفکر و نگاه مستبدانه هیتلر را بررسی و توضیحی منطقی برای آن ارائه کند. اکنون این گزارش به همراه تحقیقات جدید منتشر شده محققان را به درک مناسب تری از اینکه چرا رهبران به یکباره به یک حکمران مستبد تبدیل می‌شوند، نزدیک‌تر کرده است.

آیا دیکتاتور‌ها از بیماری روانی رنج می‌برند؟ این ساده‌ترین و گمراه کننده‌ترین تعریفی است که از دیکتاتور‌ها ارائه می‌شود. این ایده همچنین بسیار ناامیدکننده است. نابسامانی های فکری در حقیقت به تشخیص و درک مشکلات روانی مربوط می‌شود تا اختلال در شخصیت ضداجتماعی افراد. در حالی که دیکتاتور‌ها مرتبا در حال اقداماتی هستند که قدرت خود را حفظ کنند و این قبیل از تصمیمات نمی‌توانند توسط فردی که از بیماری روانی رنج می‌برد، سر بزند.

پذیرش اینکه بگوییم که این قبیل از حاکمان سعی می‌کنند مانند یک روانی به نظر برسند، بسیار دشوار است. برای مثال، آنان نه تنها به اطرافیانشان بلکه به خودشان نیز دروغ می‌گویند. متخصصان می‌گویند که مثلا زمانی که استالین فردی را خیانتکار توصیف می‌کرد نه تنها شرایطی را به وجود می‌آورد که دیگران این مسئله را باور کنند بلکه ذهن خودش را هم برای پذیرش این مسئله آماده می‌کرد.

همین مسئله در معمر قذافی نیز دیده شده بود. رهبر سابق لیبی، نه تنها به خوبی می‌دانست که مخالفانی در دولتش هستند بلکه از وجود مخالفان در سرتاسر کشورش نیز خبر داشت، اما از‌‌ همان آغاز بهار عربی مرتبا تکرار می‌کرد که تمامی مردم لیبی حامی من هستند و برای دفاع از من می‌میرند. این تفکر قذافی حتی تا آخرین لحظه کشته شدن توسط‌‌ همان مخالفان همراه او بود.

“اسکات آتران” استاد دانشگاه “میشیگان” آمریکا که بیش از دو دهه درباره حاکمان و مردان قدرتمند در جهان مطالعه کرده و با بسیاری از آنان مستقیما گفت وگو کرده است، اینگونه نتیجه می‌گیرد که حرکت به سوی اخلاقیات، نه سادیسم و حرص و طمع، شخصیت افراد قدرتمند را شکل می‌دهد. او می‌گوید که مثلا آدولف هیتلر معادل یکصد میلیون دلار هزینه کرد تا اقداماتش را توجیه کند و مدارک منطقی به دیگران ارائه دهد. اکثر رهبران در کشورهای دموکراتیک کسانی را وارد تشکیلات خود می‌کنند که از اقدامات آنان انتقاد کنند، اما دیکتاتور‌ها زندگی خود را به گونه‌ای هدایت می‌کنند که چنین افرادی در آن کمترین نقش را ایفا کنند.

“فرانک دیکو‌تر” استاد دانشگاه هنگ کنگ و نویسنده کتابی درباره مائو در این باره می‌گوید: “اینکه حاکمان مستبد از بیماری روانی رنج می برند یا خیر، برای من مهم نیست اما اینکه چطور قدرت آنان را به مرور زمان تغییر می‌دهد، پرسشی است که ذهن مرا به خود مشغول کرده است.” او ادامه می‌دهد که مائو برای زمان طولانی قدرت را در اختیار داشت و روز به روز بد‌تر و بد‌تر می‌شد و در ‌‌نهایت تنها در پیله خود زندگی کرد. به باور بسیاری از روان‌شناسان، رهبران مستبد توانایی آن را ندارند که ارتباط شان با دیگر را به درستی و منطقی بررسی کنند.

در گزارشی که توسط سه محقق در دانشگاه کالیفرنیا در سال ۲۰۰۳ میلادی انجام شد، آمده است که دیکتاتور‌ها ذهنیت خود را تغییر می‌دهند و شخصا برای خود، تفکری جدید خلق می‌کنند. این گزارش همچنین تاکید می‌کند: این تمایل در افراد قدرتمند وجود دارد که برای خود اعتباری را در نظر بگیرند که در عالم واقعیت وجود ندارد و در همین حال دنیای پیرامون خود را بسیار خودکار‌تر و راحت‌تر تصور می‌کنند. صدام حسین نمونه واقعی برای این مسئله است ؛ او حتی وقتی که به بغداد حمله شد نیز از ادعا‌های توخالی اش دست برنداشت.

“رنانا بروکس” استاد روان‌شناسی دانشگاه “واشنگتن” نیز می‌گوید که دیکتاتور‌ها تمایل دارند که قدرت و توانایی خود را بیش از واقعیت‌ها نشان دهند.
آنان در حقیقت خود را یک قهرمان می‌بینند و زمانی که این باور به چالش کشیده می‌شود، دیگر نمی‌توان مانع اقدامات آنان شد چرا که در این شرایط شخصیت اصلی آنان زیر سؤال می‌رود.

اما فرضیه سومی که درباره دیکتاتور‌ها ارائه می‌شود، آن است که مشکل زمانی که قدرت را به طور کامل در اختیار دارند، رشد می‌یابد. برای مثال “روبرت موگابه” رئیس جمهوری زیمبابوه، در جوانی یک زاهد باادب بوده است و اطرفیان او می‌گویند که او در آن زمان اصلاً تفکرات خودکامه نداشت اما اکنون به سخنان دیگر گوش نمی‌دهد و به حاکمی مستبد تبدیل شده است. روان‌شناسان معتقدند که در مورد موگابه تنها می‌توان گفت که قدرت کامل او را به چنین فسادی کشیده است.

در تحقیقاتی که توسط تیم روان‌شناسی دانشگاه “کلمبیا” با عنوان “چگونه قدرت فاسد می‌شود” انجام شده، آمده است که چه مکانیسمی در قدرت منجر به فساد می‌شود؟ در حقیقت باید گفت که قدرت خود به تنهایی عامل تغییر شخصیت افراد نیست اما آنچه که باعث می‌شود، فردی قدرتمند به یک دیکتاتور تبدیل شود آن است که او به مرور زمان از نگرانی‌های که مردم عادی جامعه با آنان درگیر هستند فاصله می‌گیرند و این نخستین گام برای تغییر تفکرات است چرا که از نظر علمی، هورمون کورتیزول آنان کاهش می‌یابد؛ هورمونی که تنها با وجود استرس افزایش می‌یابد و به بدن کمک می‌کند که در واکنش به شرایط استرس‌زا میزان قند خون و فشار خون را افزایش دهد اما در عین حال بر روی خلق و حافظه نیز تاثیر می‌گذارد.

در این گزارش آمده است حال آنکه بی اخلاقی و گفتن دروغ‌های مدوام نیز استرس‌زا هستند. دروغگو باید همراه مراقب کلام خود و شرایط محیطی خود باشد و در چنین شرایطی تنها استرس افراد افزایش می‌یابد اما در دیکتاتور‌ها عوامل دیگر باعث کاهش استرس می‌شوند و به همین دلیل راحت‌تر از دیگران از راستگویی خودداری می‌کنند. البته هیچ یک از این عوامل جنایت‌های دیکتاتور‌ها در طول تاریخ را توجیه نمی‌کند و این در حالی است که مغز ما برای داشتن قدرتی کامل و مطلق آمادگی ندارند. در این شرایط است که دیکتاتور‌ها ممکن است تا آخرین لحظه بجنگند چرا که هرگز تصور نمی‌کنند که پایانی نیز برای آنان وجود دارد.

قذافی می‌توانست قبل از آنکه همه چیز را از دست بدهد و کشته شود، از قدرت کناره گیری کند و مبارک نیز می‌توانست چند هفته قبل از روزی که مجبور به استعفا شود، مصر را ترک کند. هیتلر نیز توانایی و فرصت آن را داشت که برای برقراری صلح قدم بردارد و صدام هم قادر بود که سرنوشت دیگری برای خود رقم بزند. اما نباید این نکته را فراموش کرد که دیکتاتور‌ها همچنانکه قدرت نظامی قوی دارند، از نظر روان‌شناختی برای عقب نشینی از قدرت بسیار ضعیف هستند؛ به همین دلیل آنان در عین دلبستگی به بقا، همواره از نابودی استقبال می‌کنند.

منبع عصر ایران

چگونه قدرت فاسد و دیکتاتور زاده می‌شود؟

چگونه قدرت فاسد و دیکتاتور زاده می‌شود؟

روانشناسی خودکامگی اثری از مانس اشپربر، مانس( ۱۹۰۵–۱۹۸۴) رمان نویس اتریشی- فرانسوی است. «نقد و تحلیل جباریت» و «قطره اشکی در اقیانوس» از جمله آثار او است. مانس اشپربر روانشناس فردی و شاگرد آلفرد آدلر، همعصر ژان پل سارتر، دوست آلبر کامو و برتولت برشت بود.

مهم‌ترین اثر حماسی او که روشنک داریوش به فارسی ترجمه کرده «قطره اشکی در اقیانوس» است. موضوع قطره اشکی در اقیانوس مربوط به زمان جمهوری وایمار (دوره تاریخی حدفاصل پایان جنگ جهانی اول تا روی کار آمدن حکومت نازی‌ها در آلمان) است. سرگذشت و سرنوشت انقلابیونی است که در مبارزه به مسائلی برمی‌خورند که وجدانشان نمی‌تواند نه پیش بینی و نه قبول کند.

مانس اشپربر در کتاب قطره اشکی در اقیانوس گونه‌ای ارزیابی فلسفی از زندگی همراه با توصیف زندگی و واقعه‌نگاری عرضه می‌کند. در این کتاب هم می‌بینیم که مانس اشپربر از بدیهیات عبور کرده و به واضحات و یقین‌ها دل نمی‌بندد. از نگاه او هیچ چیز قطعی نیست. او نشان می‌دهد که رد قطعیت اصولاً پیش‌شرط تفکر انقلابی واقعی است.

 

روانشناسی خودکامگی:

اشپربر کتاب روانشناسی خودکامگی را در سن 32 سالگی و در دهه 30 میلادی (هفتاد سال‪ ‬پیش) یعنی پیش از آن که هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است. او حتی در کتاب خود از روی تحلیل روانی‪ ‬رفتار دیکتاتورها، پیش بینی کرده است که کسی مثل هیتلر‪ ‬سرانجام خودکشی خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد نویسنده اش نه تنها مجبور شد برای مصون ماندن از خشم نازیها، به‪ ‬زندگی پنهانی روی آورد بلکه حتی کمونیست های پیرو استالین‪ ‬نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند و پیروانشان حتی از دست زدن به این کتاب هم پرهیز می کردند‪.

‪ ‬اشپربر در کتاب روانشناسی خودکامگی، که متنی بسیار روان و‪ ‬جذاب دارد، با تحلیل‪ ‬روانشناختی شخصیت و رفتار خودکامگان و دیکتاتوران، نشان می‌دهد که دیکتاتور ها به خودی خود خودکامه و‪ ‬جبار نمی‌شوند بلکه آنها محصول رفتار توده‌هایی هستند که خلق و خوی‪ ‬جباریت بخشی از وجود آن‌هاست. برای آن که خودکامگی و دیکتاتوری‪ ‬برای همیشه‪ ‬از جامعه‌ای رخت بربندد باید روحیه‪ ‬خودکامگی‪ ‬توده‌ها از بین برود.

 

اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان می‌دهد که‪ ‬جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از‪ ‬رفتار آن‌ها ناشی از این نوع ترس است‪.‬ اشپربر معتقد است‪ ‬اعتیاد به دشمن تراشی و ایده «دشمن انگاری هر کس با ما نیست» از سوی جباران محصول ترس عمیقی است که در وجود آنها نهفته است. او از قول افلاطون می نویسد «هر کس می تواند شایسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبار». و بعد خودش به زیبایی و با تحلیل‪ ‬روانشناختی نشان

می‌دهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان می‌دهد که جباریت ویژگی است که جایگزین فقدان‪ ‬شجاعت می‌شود. و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ….) نمود دارد. اما وقتی احاد توده‪ ‌های شخصیتاً جبار در عالم واقع با یکی از جباران همراهی می‪ ‌کنند و او را حمایت می‌کنند، از او یک حاکم به تمام معنی‪ ‬دیکتاتور می‌سازند‪.‬

منبع panteashop

چگونه قدرت فاسد و دیکتاتور زاده می‌شود؟

مطالب بیشتر

  1. شاملو و امر سیاست
  2. گفتگوی بهمن نیرومند با شاملو
  3. نگاهی به نقاشی اروپا بعد از باران دوم
  4. نگاهی به رمان آخرین انار دنیا نوشتۀ بختیار علی
  5. تأملی در رمانِ به کجا می‌روی؟

 

1 دیدگاه

1 دیدگاه

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها