با ما همراه باشید

نوبل‌خوانی

نگاهی به رمانِ کجا می‌روی؟ نوشتۀ هنریک سینکیویچ

نگاهی به رمانِ کجا می‌روی؟ نوشتۀ هنریک سینکیویچ

نگاهی به رمانِ کجا می‌روی؟ نوشتۀ هنریک سینکیویچ

کتاب «کجا می روی؟» با نام لاتین Quo Vadis اثر خواندنی و قابل تامل نویسنده لهستانی الاصل هنریک سینکیویچ و به ترجمه شیوای حسن شهباز در ۶۸۷ صفحه می‌باشد. ترجمه کتاب در سال ۱۳۵۳ انجام شده است ولی به عللی چاپ اول آن با تأخیر چندین ساله در بهار ۱۳۸۹ و چاپ دوم آن در بهار ۱۳۹۰ توسط نشر ماهی منتشر و به به بازار کتاب آمد.

نگاهی به رمانِ کجا می‌روی؟ نوشتۀ هنریک سینکیویچ

هنریک سینکیویچ، خالق این اثر جاویدان، در بهار سال ۱۸۴۰ در شهر کوچکی در لهستان پای به عرصه وجود گذاشت. آن گونه که در موردش نوشته‌اند در دانشگاه ورشو ادبیات و تاریخ آموخت و در بیست و شش سالگی نخستین کتابش را زیر عنوان «بی‌حاصلی»، که در آن بینشی اثبات گرایانه بر زندگی داشت، به طبع رساند. در سال ۱۸۹۵ شاهکار وی به نام «کجا می روی؟» در ژانر رمان‌های تاریخی نگاشته شد. این کتاب در بدو انتشار در سه جلد بود و کوته‌زمانی پس از چاپ نخست، به پنجاه زبان زنده جهان ترجمه شد و ناگهان آفریننده‌اش، هنریک سینکیویچ، در پهنه عالم یک نام جاویدان و قابل احترام گشت.

با این کتاب هنریک سینکیویچ، نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و سرانجام در سال ۱۹۰۵ وقتی نویسنده پنجاه و نه ساله بود، به افتخار دریافت این جایزه ادبی نائل آمد. می‌گویند سینکیویچ قبل از اینکه این رمان را به رشته تحریر درآورد، مفصلاً تاریخ امپراطوری روم را به منظور استخراج وقایع دقیق و شخصیت‌های واقعی آن دوران مورد مطالعه قرار داد.

نگاهی به رمانِ کجا می‌روی؟ نوشتۀ هنریک سینکیویچ

این کتاب روایتگر عشقی انسان‌ساز و روشنگر بین سرداری بنام مارکوس وینچیوس و شاهزاده خانمی از سرزمین لیژین به نام کالینا که در بیشتر صفحات کتاب ما او را به نام لیژیا می‌شناسیم، است و در خلال این جریان اوضاع اجتماعی و سیاسی حاکم بر روم باستان در زمان حکمرانی نرون بیان می‌گردد. مارکوس و لیژیا برخلاف بسیاری افراد دیگر در این کتاب، هر دو از شخصیت‌های غیرواقعی و ساختگی‌اند. خواننده به خوبی در سیر داستان درمی‌یابد که چگونه عشق به عنوان یکی از مظاهر زیبایی، سردار صاحب منصب و جاه و مقامی را از گذشته پر زرق و برقش جدا می‌کند و زندگی او را اگرچه آمیخته با درد ولی زیبا می‌سازد و از پیله زندگی مادی وی موجود کاملی بیرون می‌آورد.

نگاهی به رمانِ کجا می‌روی؟ نوشتۀ هنریک سینکیویچ

«کلادیوس سزار دروسوس گرمانیکوس» معروف به نرون به شهادت عموم تاریخ‌نویسان یکی از بی‌رحم‌ترین و سفاک‌ترین حاکمان است که از بدو خلقت تا کنون تاریخ کمتر نظیر او را به خود دیده است. بعضی منتقدان معتقدند که نویسنده با تصویرسازی فضای حاکم بر روم باستان و بازگویی جنایات نرون -دیکتاتور خونخوار این دوران و تمام دوران‌های تاریخ بشری- در واقع فضای پر از خفقان و مملو از مرگ و جنایت حاکم بر لهستانِ تحت سیطره شورویِ آن زمان را توصیف می‌کند و اعتراض خود را به فضای رعب و وحشت بیان می‌دارد.

نرون در سال ۳۷ میلادی در شهر آنتیوم دیده بر جهان هستی گشود. یکی از اولین کسانی که قربانی زیاده خواهی‌های نرون شد، مادرش بود که شوهر خود کلادیوس را ترغیب کرد تا نرون هفده ساله را به جانشینی خود برگزیند و طولی نکشید که برای اینکه شوهر تغییر عقیده ندهد، وی را مسموم و دیهیم پادشاهی را بر سر نرون نهاد. ولی این موجود مجنون درنده‌خو برای ممانعت از زیاده‌خواهی‌های مادر و جلوگیری از بسط نفوذ او در امور مملکتی وی را با دست خود به قتل رساند. جنایات او به اینجا ختم نشد. در تمام سطور کتاب نوآوری او در ستم پیشگی و عوام فریبی و خونخوارگی و شباهت عجیب وی به سیاست‌پیشگان و دیکتاتورهای تاریخ، خواننده را به فکر می‌برد .

طی چهاده سال فرمانروایی ننگبار نرون وی آنچنان توسن سرکش آرزوهای شیطانی خود را در قلمرو امپراتوری روم سریع می‌راند و آن‌سان در مظالم و بیدادگری راه افراط می‌پیماید که در خواب هم از خاطر نمی‌گذرد که شیرازه حکومتش توسط ملت بینوا از هم پاشیده شود. آری، قیصر ستمگر و دیوانه، بی‌خبر از درد مردم روم، به هوسرانی و باده‌گساری و شعرسرایی و نواختن موسیقی و گذران روزگار با ساقیان ماه‌پیکر اشتغال دارد. از درباریان و وابستگان دربار گذشته، دیگر مردم روم در فقر و فلاکت و ودر زیر تازیانه عمال قیصر خرد می‌شوند و دلخوش به رایحه عیسوی که مدت زمان مدیدی نیست که بر مردم وزیدن گرفته روز را به شب می‌رسانند. درباریان خوارمایه، غرق در فساد و پول، سرسپردگان قیصرند که ابزار ابراز وجودشان جز ثناگویی نیست. «مجلس شعرخوانی است، تو را به نام و هنر بشریت سوگند که بندگان جان نثار خود را از موهبتی بزرگ بی‌نصیب مگذار و با آن صدای روح‌پرور، با آن نوای آسمانی، شعری بخوان و با ترانه روح‌بخش‌ات به رنج و انتظار ما پایان ده.» قیصر چنین کرامت بزرگی می‌کند، ولی اگر آپولون، رب النوع هنر، به او چنین صوت شورانگیزی داده، بایستی کفران نعمت کرد و پیاپی آواز خواند؟! وی رئیس دولت است و وظیفه مسلم دولتی به او اجازه نخواهد داد که به رایگان این سرمایه مملکتی را در اختیار ملت گذارد ولی در صورت پافشاری و اصرار ایشان چاره‌ای ندارد که این ثروت ملی را به رایگان در اختیار آنان قرار دهد، از خداوندگار انتظار این بخشایش می‌رود!

نگاهی به رمانِ کجا می‌روی؟ نوشتۀ هنریک سینکیویچ

حماقت عوام در اوج است و آگاهی در حضیض. آنان که نمی‌فهمند در فلاکت می‌لولند، آنان که می‌فهمند در خود چنبره زده‌اند. این که الهه مقدس در نهان به نرون خبرهایی می‌دهد و خدایان به نرون نظر دارند، در نظر ملت امری پذیرفتنی است. عده‌ای از ولگردان و گرسنگان به خاطر آن که از هدایای خواربار قیصر برخوردار شوند، شغلشان این است که هرجا قیصر پا می‌گذارد فریاد «زنده باد قیصر» و «جاوید باد نرون» سردهند. چه کسی جز قیصر می‌تواند چنین کرامتی به روم بخشد، طوری که در میان تمام کشورهای صاحب تمدن از چنان نامی بهره‌مند گردد؟ فرومایگانی به عنوان جیره‌خواران امپراطور در سنا کاری جز انعکاس نظرات وی ندارند. همان نمایندگان سنایی که برای خوشامد نرون طفل تازه مرده وی را جزء مقدسات معرفی می‌کنند و معبد با شکوهی در ردیف معابد بزرگ خدایان برای او بنا می‌کنند. آنان که در ضیافت‌های قیصر شرکت می‌کنند و در رکاب او شهر به شهر به سفر می‌روند و پس از مشاهده صحنه‌های ساختگی و مولود طبع بازیگر و ظاهرسازی وی، آگاهانه جنایاتش را تأیید می‌کنند. عده‌ای هم در این میان نه توان محترم بودن دارند و نه شهامت فرومایگی و همین‌ها در ابله ماندن قیصر و روبرو نشدن او با واقعیت موجود بی‌تأثیر نیستند.

در همین دوران، آیینِ یکی از عالی‌ترین مظاهر شرافت انسانی – عیسی مسیح- در بین مردم رم در حال رواج است و دو تن از حواریون عیسی پس از مصلوب شدن وی برای تبلیغ دین او از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کنند. سنت پیتر و سنت پل، پیام سرشار از آزادگی و گذشت مسیح را در گوش جان ملت زمزمه می‌کنند و در کالبد بی‌جان جامعه‌ای که در زیر بار ستم، از او پیکره‌ای نحیف مانده است، روح می‌دمند و با همان نفس مسیحایی که عیسی با آن مرده را زنده می‌کرد، جامعه را به زندگی دوباره فرا می‌خوانند.

یکی از شخصیت‌های جالب رمان پطرونیوس است. او که شخصیتی واقعی در روم باستان بوده در این کتاب نقش پررنگی دارد و دیالوگ‌ها و نامه‌نگاری‌های او که همگی تحلیل آگاهانه شرایط هستند خواندنی و قابل توجه است. او اگرچه به دین مسیحیت نگرویده ولی نور ایمان در وجودش تابیدن گرفته است.

کتاب مملو از رفتارهای جنون‌آمیز نرون و تأیید سیاسیون فرومایه و اسیر و زبون امیال شیطانی است که در سایه بیدادگری دیکتاتور به ورطه فساد و تباهی سرنگون شده‌اند و در برابر احکام خونبار نرون غیر از تسلیم و رضا چاره ای نمی‌یابند. حتی آنجا که نرون دیوانه برای شکوفا شدن حس سرایندگی خود فرمان می‌دهد که شهر رم را _که از مظاهر تمدن آن روزگار بود_ به آتش بکشند. او پس از این رذالت تاریخی می‌غرد که «ای مردم پست نمک نشناس! برای سعادت شما دیگر چه کار بود که نکردم که باز هم ناشکری می‌کنید؟ باید از اینها انتقام کشید. قربانی باید کرد نه یک تن که هزارها تن.» ولی باز هم هیچ اعتراضی از سیاسیون شنیده نمی‌شود، مبادا که به آستان قیصر اهانتی شود و مقام الوهیت او را پایین آورند و بدین ترتیب تازه مسیحیان به جرم این جنایت به فجیع‌ترین شکل در بند گرفتار می‌آیند. چه بسیار جوانانی که در دخمه‌ها و سردابه‌ها و سیاهچال‌ها مورد شکنجه قرار می‌گیرند و به دست مأمورین بی‌رحم زندان دامانشان آلوده می‌شود و گوهر عفتشان به باد فنا می‌رود و یا در صحنه تماشاخانه رم به بدترین شکل خوراک درندگان و یا مصلوب می‌شوند.

نگاهی به رمانِ کجا می‌روی؟ نوشتۀ هنریک سینکیویچ

زیباترین بخش کتاب جایی است که خواننده فلسفه نام کتاب را درمی‌یابد. نرون در آخرین ماه‌های فرمانروایی‌اش پس از اینکه با شقاوت و سنگدلی و بدون هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای هزاران مسیحی بی‌گناه از زن و مرد و کودک را به قتل می‌رساند، برای ریشه کن کردن مذهب مسیح تصمیم می‌گیرد به هر قیمتی رهبران مسیحی را دستگیر و قبل از دیگران پطروس را مصلوب کند. این خبر به حواری می‌رسد و به او پیشنهاد می‌شود شهر مخوف رم را ترک کند. به هنگام سپیده‌دم، در جاده آلبیان بر روی یکی از هفت تپه شهر روم، پیری فرتوت، عصازنان و خسته‌حال به همراه کودکی خردسال به سوی کامپانیا پیش می‌رفت.

پیر، پطروس حواری و کودک خردسال نامش نازاریوس بود. در آن سپیده‌دم نخستین ماه پاییز سال ۶۸ میلادی، ناگهان برقی در آسمان درخشید و تصویری روشن و تابناک در برابر پیر متجلی شد. نوری که نازاریوس قادر به درک آن نبود. پیر ناگهان ایستاد و زانو بر زمین زد و با صدایی مرتعش فریاد برآورد: «ای خداوند من! به کجا می‌روی؟» آوایی آسمانی و حزن‌انگیز در گوش واعظ روشندل گفت: «ای پطروس، حال که تو پیروان مرا ترک می‌کنی و از این دیار می‌روی، من به رم باز می‌گردم تا برای بار دوم مصلوب شوم.» پطروس به پایتخت بازمی‌گردد و دیری نمی‌گذرد که دژخیمان نرون وی را بر روی تپه‌ای که نامش واتیکان بود بر صلیب کرده و مصلوبش می‌سازند. امروز نیز در همین محل بزرگ‌ترین و زیباترین کلیسای جهان وجود دارد. این روایت تاریخی مبنای نگارش کتاب کجا می‌روی سینکیویچ می‌شود.

اما سکوت توده‌ها در برابر ظلم و شکنجه حدی دارد، حتی در جامعه‌ای که همه چیز مالامال از دروغ دنائت و رذالت و بی‌شرمی باشد و هراس. پایان نرون نیز جز این نیست. شور و شعور خفته مردم بیدار می‌شود، او در نهایت تنهایی و خفت مجبور به خودکشی می‌شود و مردم روم پس از مرگ وی آثار حیات او را از بین می‌برند.

نویسنده: دکتر فرزانه عبیری

منبع: 1pezeshk.com

نگاهی به رمانِ کجا می‌روی؟ نوشتۀ هنریک سینکیویچ

مطالب بیشتر

  1. نگاهی به خانوادۀ بودنبروک‌ها اثر توماس مان
  2. دربارۀ ویژگی‌های ارنست همینگوی و پیرمرد و دریا
  3. تعمقی در نمایشنامۀ پرندۀ آبی اثر موریس مترلینگ
  4. میوه‌های زمین اثر کنوت هامسون
  5. نگاهی به رمان طاعون اثر کامو
  6. نگاهی به رمان طبل حلبی اثر گونتر گراس

نگاهی به رمانِ کجا می‌روی؟ نوشتۀ هنریک سینکیویچ

1 دیدگاه

1 دیدگاه

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها