بیکن را نقاش بحران انسان مدرن پس از جنگ جهانی دوم نامیده‌اند. نقاشی‌های بیکن با اقبال بازار هنر نیز رو به رو شده‌اند. در سال ۲۰۱۳ او لقب گران‌ترین هنرمندی که کارش در یک حراجی فروخته شده را از آن خود کرد. نقاشیِ «سه مطالعه بر لوسین فروید» به مبلغ ۱۴۲ میلیون دلار در خانه حراج کریستیز به فروش رفت تا رکورد تازه‌ای در اقتصاد هنر جهان رقم بخورد.

او اسلوب خاصی در آداب روزانه داشت، بدین شرح که از دید ناظر بیرونی، استعداد بیکن در بی‌نظمی شکوفا می‌شود. آتلیه‌اش بسیار آشفته بود و به در و دیوار رنگ پاشیده بود و کپه‌ای از کتاب، قلم‌مو، کاغذ و اثاثیۀ شکسته و خرده‌ریزهای آن روی زمین انباشته شده بود و تا میانۀ پا می‌رسید.

او معتقد بود، نظم داخلی، خلاقیت‌ش را سرکوب می‌کند. وقتی نقاشی نمی‌کرد، لذت‌جویی را به افراط می‌کشاند، روزی چند وعده غذای سنگین به همراه الکل می‌خورد و می‌نوشید، به شکلی که هر چیزی به دست‌ش می‌رسید می‌نوشید، بیش از همه به مهمانی و گشت و گذار می‌پرداخت، و تا دیر وقت بیرون از خانه به خوش‌گذرانی می‌پرداخت. با این همه، به گفتۀ مایکل پپپات – زندگی‌نامه نویس او – او بردۀ عادات بود. با برنامۀ روزانه‌ای که طول زندگی حرفه‌ای‌ش تغییر چندانی نکرد، نقاشی برای‌ش در صدر امور بود، به رغم شب‌بیداری‌های‌ش، اغلب اوقات سحرخیز بود، ساعات متمادی کاری می‌کرد و ظهرها دست از کار می‌کشید و عصرها گاهی، و اغلب شب‌ها به میگساری می‌پرداخت. یا دوستی را به آتلیه دعوت می‌کرد و بطری را با هم می‌نوشیدند یا از خانه خارج می‌شد، سری به کاباره‌ها و میخانه‌ها می‌زد و گاهی هم به قمارخانه‌ها سر می‌زد و تا صبح به شکم‌چرانی ‌می‌پرداخت.

در پایان این شب‌های طولانی، اغلب به دوستان سراپا مست‌ش اصرار می‌کرد که برای آخرین جام به خانه‌اش بیایند، انگار تلاش می‌کرد جنگ با بی‌خوابی را تأخیر بیندازد. بدون قرص‌ها خوابش نمی‌برد. پیش از خواب، کتاب‌های آشپزی می‌خواند تا خوابش ببرد. تنها ورزشی که می‌کرد قدم زدن روبه‌روی بوم نقاشی بود، شب‌ها چند ساعت بیش نمی‌خوابید. نیم دوجین بطری شراب را حریصانه به همراه دو وعده غذای مفصل می‌خورد، گویی سوخت‌وساز بدن‌ش می‌توانست تناولات بیش‌از حد او را تحمل کند، بی‌آنکه عقل‌ش مدهوش شود یا دور کمرش زیاد شود.

حداقل تا اواخر عمر چنین سلوکی داشت و سپس بعد از چندی الکل او را به چنگ آورد، خودش این خماری گاه و بی‌گاه را موهبتی می‌دانست و می‌گفت: «کار کردن در خماری را دوست دارم، چون توان ذهنی‌ام را به غلیان در می‌آید و افکارم وضوح می‌یابد.».