با ما همراه باشید

تحلیل شعر

موقعیّت و ساختار شعر احمدرضا احمدی

موقعیّت و ساختار شعر احمدرضا احمدی

موقعیّت و ساختار شعر احمدرضا احمدی

 

در حرکت گریزناپذیر شعر به سوی نثر، احمدرضا احمدی یکی از پیش‌گامان سرشناس است و باتوجه به استعداد و جوشش ادبی‌اش، باید حق تاریخی او را هم به جای آوریم:

(باتوجه به سیر جهانی و اجتناب‌ناپذیر تکاپوهای شاعرانه به سوی نثر (و نیز این نکتۀ مهمّ در زبان‌شناسی که زبان، در دوران جدید، خواه_ناخواه به سوی ساده شدن پیش می‌رود) اندک اندک، هواخواهانی یافت و شیوه‌ای نو در شعر معاصر ایران به وجود آمد. این دو شاعر، بیژن جلالی (روزها، 1341) و احمدرضا احمدی (طرح، 1341) بودند. جلالی و احمدی، تنها به لحاظ نثر کردن شعر (و نه شعر کردن نثر که در این حالت، نثر شاعرانه است و نه شعر منثور) در کنار هم قرار می‌گیرند. یعنی شکل و ساخت شعری این دو، باوجود آنکه اختلاف‌هایی دارد، در آن دوره در کنار هم طبقه‌بندی می‌شود. اما از نظر ایده‌های شعری شباهت‌هایشان بسیار ناچیز است و در واقع بی‌شباهت است. جلالی از نگاهی عرفانی به هستی، ابدیت، خدا، زمان و مانند آن‌ها معطوف می‌شود و تأمل‌هایش شعرهایی بر بنیاد مفهوم است. اما احمدی به بازتاب‌های فراواقع‌گرایانه از زندگی و انسان معاصر روی می‌آورد.)

میوه‌های شعر احمدی طعمی گس و عجیب دارد و در شعرهایش، تصویر و گفتار بی‌هیچ درنگ یا فاصله‌ای بر روی هم انباشته می‌شود. زمان و مکان در چنین موقعیّتی به شکلی غریزی و مانند کوهه‌های امواج درهم می‌غلتد و اشیاء را به این سو و آن‌سو می‌کشد. شاید، به جرأت، بتوان گفت که ذهنیّت احمدرضا احمدی رهاترین ذهنیّت شاعرانه در دورۀ معاصر است. او، البته، از شگفتی‌سازی‌های کلامی، به صورتی بسیار گسترده و بدون هرگونه آداب و ترتیبی، بهره می‌برد. بهره‌هایی چنین از شگفتی‌سازی‌های کلامی، که در طبیعی بودن آن تردیدی نیست اما چهارچوب و ساختاری هم نمی‌توان برای آن تصور کرد، ارتباط گروه درخور توجّه از خوانندگان را با شعر احمدی می‌گسلد. اما شاعر از این موضوع باکی و بیمی به دل راه نمی‌دهد و شاید با طنز ویژۀ شعرهایش آن را نادیده می‌گیرد؛ طنزی که هرچه در شعرهای احمدی به پیش می‌آییم، رنگ تلخ‌تر و تراژیک‌تری می‌یابد. مثالی می‌آورم تا نکته‌های گفته شده را در آن نشان دهم:

«در سکوت

همۀ استعارۀ زمستان

خاموش[می]شود

گلی که از انتهای اندوه

به روی سفره می‌ریزد

همسایه‌ای که در تاریکی

با همۀ استعارۀ زمستان

خاموش می‌شود

مقدّمات مرگ

آماده می‌شود

اما

من نمی‌میرم

چشم‌انداز از اندوه پیر می‌شود

آوازهای دردناک

در شب از چشمان من به زمین می‌ریزد

و در صبح نام اشک می‌گیرد

بر طول شب

نام تو نوشته می‌شود

فقط در شب می‌توان خواند

وقتی

که آواز ما

بی‌نهایت را می‌شکافد

و گمان زیبایی دارد

ما

سراسیمه

و مضطرب

به کوچه بن بست می‌رویم

که کوچه را تا بی‌نهایت

ادامه دهم [دهیم؟].

همان قدر که این شعر با ذهنیّتی بسیار سیّال نوشته شده است، تقطیع کلام شاعرانه در آن، به هیچ روی، طبیعی نیست و در واقع، باید گفت که اغلب، نادرست است. امّا شاید، نکتۀ اصلی در شعر احمدی، پیوند تصویرهای حسّی و مجرّد با هم‌دیگر است. «خاموشی استعارۀ زمستان» تا «ریختن گلی از انتهای اندوه» را در نظر بگیریم که «زمستان و گل» (صورت‌های ملموس) را به «استعاره و انتهای اندوه» (صورت‌های مجرّد) مربوط می‌کند. «همسایه‌ای که در تاریکی، خاموش می‌شود» برای آماده کردن ذهن خواننده به تعبیر بعدی «آماده شدم مقدّمات مرگ» بسیار به‌جا به نظر می‌آید. منتظر می‌مانیم که سخن از مرگ، کامل شود. اما ضربۀ «من نمی‌میرم» شعر را به موقعیّت دیگری هدایت می‌کند. با این همه، حتی این خدشه، خود، نیز مخدوش می‌شود. زیرا، بی‌هیچ فاصله‌ای، صدای طنز تلخ شاعر به گوش می‌رسد: کسی نمی‌میرد. اما «پیر شدن چشم‌انداز از اندوه»، فضایی ترازیک به شعر می‌دهد. در بخش زیر درمی‌یابیم که شاعر چه تمهید دور و دراز و زیبایی را برای اشک ریختن به کار گرفته است:

«آوازهای دردناک

در شب

از چشمان من به زمین می‌ریزد

و در صبح، نام اشک می‌گیرد»

آواز شبانه با اشک «نام می‌یابد!» به راستی، در مَثَل، چه اشکالی داشت که بعد از «نام اشک»، ضمیر مشترک به صورت متمّم به کار گرفته می‌شد: «و در صبح، نام اشک [به خود] می‌گیرد. اما نه! گویا من یک لحظه فراموش کردم که شعر شاعری به نام احمدرضا احمدی را می‌خوانم و نه شاعری دیگر را!

چنین ذهنیّت شاعرانه‌ای، همواره، مرا واداشته است تا بیندیشم که احمدی شاعری سوررئالیست است. زیرا، واحد معنایی در سروده‌های او، یک شعر یا حتّی شعرهاست. یعنی از کلیّت شعر او باید به یک واحد معنایی معطوف شد یا در برخی شعرها حتّی نشد. این نکته، یعنی گریز از ساختار، که البته تاحدی قابل قبول است، و وقتی که از حدّ بگذرد، تنها «پریشانی» در کلام است و بس، از جملۀ ویژگی‌هایی است که به سروده‌های او تشخّص می‌بخشد و البته در همان حال، تبدیل به سدّی می‌شود که در مقابل گروهی از شعرخوانان جدید فارسی، به ویژه، علاقه‌مندان شعر نیمایی نسل نخست و دوم می‌ایستد و از ورود آنان به متن می‌کاهد. زیرا، ایشان، اغلب با این نکته خوگر شده‌اند که واحد معنایی در شعر نیمایی، یک بند است و حدّاکثر یک شعر چهار_پنج سطری (شعر کوتاه) و تازه، بی‌آنکه در همان چند سطر، تجرید به حالت اشباع شده‌ای رسیده باشد. یعنی همان نکته‌ای که دست کم، در بخش وسیعی از سروده‌های احمدی به چشم می‌آید.

گذشته از این، یکی از ویژگی‌های اساسی سروده‌های احمدی آن است که شاعر به دنبال «شعر کامل» نیست (این تعبیر از منتقد شعر معاصر، محمّد حقوقی است). یعنی به شعر او سطرهایی را می‌توان افزود یا سطرهایی را از آن می‌توان کاست. البته، مقصود این نیست که هر خواننده‌ای بتواند چنین کاری بکند. در واقع، می‌خواهم بگویم که شاعری با این نوع تصویرهای شاعرانه، اگر نه در همۀ شعرها که در بیش‌تر آن‌ها، می‌تواند از سطرهایی بکاهد و سطرهایی بر شعرها بیفزاید. دلیل این نکته آن است که شعرهای احمدرضا احمدی با ریزش‌های مدام زبانی، که اغلب، براساس تداعی معانی پیش می‌رود، شکل گرفته است. در حالی‌که plot (یا به تعبیر استادان شعر و داستان معاصر، محمدرضا شفیعی کدکنی و جمال میر صادقی: پی‌رنگ) شعری او به سود جوشش زبانی شعری‌اش به کناری خزیده است. در واقع، ساختار شعر گویندۀ ویرانه‌های دل را به باد می‌سپارم، نامتّحد و سیر زمان در آن دایره‌ای است. در همان‌حال، گونه‌ای تعهد و انسجام تصویری خاصّ نیز در شعر احمدرضا احمدی وجود دارد. اما برای ره یافتن به این تعهد و انسجام تصویری، باید با اندکی هم‌دلی (شاید «اندکی» قید مناسبی در این جا نیست و باید «مقدار زیادی» به کار برد) به شعرهایش نزدیک شد و نه فقط به بخشی از آن‌ها، که به تمام کلمه‌ها نگریست. تازه، پس از این مرحله هم نمی‌توان امید داشت که حاصل گسترده‌ای از این جست‌وجوی شعری به دست آید.

با این همه، یک ویژگی بسیار مهم در آثار احمدی، استمرار و پافشاری طبیعی شاعر بر زبان خود و تداوم آن است. درست، به خلاف بسیاری از هم‌نسلانش، که استعدادهای چندان بدی هم نبودند، او از نیمه راه نبُرید و انرژی و تجربۀ شاعرانه‌اش را برای خود (و نه دیگران) نگه داشت. البته، جوشش‌های طبیعی احمدی در دفترهای نخست، با رونوشت‌های کم‌رنگ‌تر او از این شعرها در دفترهای بعدی، به هیچ روی، قابل مقایسه نیست.

من، خود، به عنوان یک خوانندۀ شعر، گاهی که به سرودهای احمدرضا احمدی اندیشیده‌ام، این تمثیل به ذهنم خطور کرده است: در هر شعر او درهایی باز و درهایی بسته می‌شود. هرچه تعداد درهایی که بازوبسته می‌شوند، اندک‌تر باشد، توفیق او در حاصل کلام بیش‌تر می‌شود. من باز به عنوان یک خوانندۀ شعر، از دورۀ نوجوانی تا امروز، دفترهایی از بهترین شعرهای فارسی برای خود ترتیب داده‌ام. به این دفترها مراجعه کردم و دیدم که چهار شعر از احمدی در این دفترها نوشته‌ام. همۀ این شعرها مربوط است به آثار او در دهۀ 1340. یکی از آن چهار شعر را می‌آورم. امّا توضیحی را در این زمینه ضروری می‌دانم: اسماعیل نوری علا و محمد تقی غیاثی، اعتقاد دارند «کبوتر تنهای کنار برج کهنۀ» این شعر، ارجاعش به «کفتر چاهی شدم از برج ویران پرکشیدم» از احمد شاملو است:

«شهری فریاد می‌زند:

آری

کبوتری تنها

به کنار برج کهنه می‌رسد

می‌گوید:

نه

بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد

گل ساعت

مرگ روزها و اطلسی را می‌گوید

این آواز را چه‌گونه به شهر رسانیم

که آواز

در پشت دروازه‌های گمان خواهد مرد…؟

تو با خواب به شهر درآ

تا آواز در چشمانت مخفی باشد

ما که از دیروز گرم اتاق‌های استوایی آمده‌ایم

قرارمان

در پای‌تخت آوازهای صبح است

به هر روی، جرقّه‌های خیال در شعرِ احمدی، در دهۀ 1340 توجّه دو شاعر بسیار برجستۀ معاصر، یعنی سهراب سپهری و فروغ فرخزاد، را به خود جلب کرد. البته، هر دوی آنان نسبت به آیندۀ تلاش شعری احمدی بیمناک بودند. تصوّر می‌کنم اوج انسجام ذهنی و زبانی در شعرهای او نیز در دفتر وقت خوب مصائب جلوه‌گر شده است.

 

البته، به نظر نمی‌آید که این دوره، بعدها، در شعر او تکرار شده باشد. در واقع، در تصوّر شاید محدود من، احمدی شاعری است سورئالیست که هرگز بر ادبیات خضوع نکرده است.

منبع

مطالب بیشتر 

  1. تحلیل اشعار کامیار شاپور
  2. بررسی اشعار سیاوش کسرایی
  3. شعر ایران در دورۀ پساجنگ
  4. تحلیل اشعار عباس کیارستمی
  5. تورج رهنما و نیمخندهایش
  6. تأملی در اشعار هوشنگ آزادی‌ور
  7. حسین آهی و تداوم سنت ادیب شفاهی

برترین‌ها